سید قطب و آیت الله خمینی پیشگامان جنبش های شریعت گرای قرن اخیر بر علیه نظامهای جاهلی و حکومتهای طاغوتی سرزمینهای مسلمان نشین (۲۳۲)
بر گرفته از کتاب روابط متقابل اسلام و دین سکولاریسم
مؤلف: ابوحمزه المهاجر هورامی
اگر در قرون اخیر اختلالى كه در ميدان انديشه اسلامى در نزد «اهل سنت» بروز كرد، ناشى از پيامدهاى تفسير ناقص از مساله ی «فتنه» و برهم زدن اولویتها درامر به معروف و نهى از منكر مى باشد… در مقابل اختلال ديگرى نيز در ميدان انديشه اسلامى در نزد «شيعه» بروز كرد كه ناشى از پيامدهاى دل بستن به آمدن «مهدى موعود» و موكول كردن اصلاح امور، به ظهور مى باشد و درواقع اختلال در اينجا و آنجا، به نتيجه اى واحد انجاميد: پذيرش وضع موجود و دل خوش كردن به اميد آينده .
دو شخصیت در قرن اخیر در روند غبارزدايى مبانى فكرى اسلام و پى ريزى مبناى نوين بر حسب اولويتها در میان اهل سنت و تشیع نقش طلایه داری را بازی کردند .یکی سید قطب و دیگری آیت ا… خمينى . به نحوی می توان تمام جریانات شریعت گرای معاصر را متاثر از این دو شخصیت دانست به همین دلیل با بررسی دیدگاههای آنها می توان به کلیتی در این زمینه دست یافت .
امام مجدد سيد قطب در فرايند تصحيح پندارهاى عملكرد اسلامى و فقه حركت اسلامى، در درون بنيان فكرى انديشه سياسى مسلمانان اهل سنت وارد شد. فصلهاى: «لا اله الا الله خط مشى زندگى» و «بنيانگزارى جامعه اسلامى» و «جهاد در راه خدا» در كتاب «چراغی بر فراز راه»، پاسخ محكمى است به ورشكستگان ترسو و آنهائى كه فقط راه حلهاى نيم بند را مى پذيرند.
آیت ا… خمينى نیز بر انديشه دل بستن به ظهور حضرت مهدى موعود و پذيرفتن وضع موجود، خط بطلان كشيد: «هر كه اظهار كند كه تشكيل حكومت اسلامى ضرورت ندارد. منكر ضرورت اجراى احكام اسلام شده و جامعيت احكام و جاودانگى دين مبين اسلام را انكار كرده است.»[۱]
در باور آیت ا… خمينى برقرارى حكومت اسلامى ضرورت دارد براى: «اجراى احكام اقتصادي و احكام راجع به حفظ نظام اسلام و دفاع از تماميت ارضى و استقلال امت اسلام و احكام ديات و حدود و قصاص و تحقق وحدت اسلامى و بيرون راندن استعمارگران و سرنگون ساختن رژيمهاى دست نشانده و براى نجات ستمديدگان و محرومان.»[۲]
براى درك كافى ميزان تأكيد آیت ا… خمينى بر لزوم برقرارى حكومت اسلامى متن ذيل را مرور
مىكنيم:«ممكن است چند هزار سال ديگر بگذرد و مصلحت اقتضا نكند كه حضرت ـ مهدى عج ـ ظهور كند، در طول اين مدت مديد، احكام اسلام بايد زمين بماند و اجرا نشود؟ و هر كس هر كارى خواست بكند؟ هرج و مرج است؟ قوانينى كه پيغمبر اسلام در راه بيان و تبليغ و نشر و اجراى آن بيست و سه سال زحمت طاقت فرسا كشيد، فقط براى مدت محدودى بود؟ آيا خداوند اجراى احكامش را به دويست سال محدود كرد؟ و پس از غيبت صغرى، اسلام ديگر همه چيزش را رها كرده است؟ اعتقاد به چنين مطالبى و يا اظهار آنها، بدتر از اعتقاد و اظهار منسوخ شدن اسلام است.»[۳]
نقطه آغازين اجتهاد
نقطه آغازين اين اجتهاد، دو اصطلاح است كه آن دو شخصيت، هر كدام با بيانى خاص آن را بكار برده و در واقع هدف و مقصود يكديگر را تكميل كرده اند. اصطلاحى كه سيد قطب بكار برده «نسل بى همتاى قرآنى»[۴]است و اصطلاحى كه آیت ا… خمينى بيان کرده نسل «صدر اسلام»[۵] می باشد. مشخص كردن اين دو اصطلاح، بيانگر يك مرحله تاريخى است كه انحراف سياسى دورانهاى خلافت امويان و عباسيان در آن نمودى نداشته است. اين مرحله، مرحله رهايى از رسوباتى است كه در مورد فروع و يا اصول، بر پيكره دين اسلام نشسته و هيچ ربطى هم با دين اسلام نداشته است. لذا آیت ا… خمينى در پاسخ اين سؤال در مورد ماهيت نهضت و حكومت كه آيا شيعى و يا سنى است؟ مى گويد: «ما مى خواهيم همان گونه كه در صدر اسلام بود باشيم در آن زمان نه شيعى بود و نه سنى»[۶]
آیت ا… خمينى اين مرحله تاريخى را منبع اجتهاد خود قرار داده است: «پس از رحلت رسول اكرم(ص) هيچ يك از مسلمانان در اين معنى كه «حكومت» لازم است، ترديد نداشتند و هيچ كس نگفت حكومت لازم نداريم و چنين حرفى از هيچ كس شنيده نشد. يعنى درواقع در ضرورت تشكيل حكومت، همه اتفاق نظر داشتند. اختلاف فقط در مقامى بود كه عهده دار اين امر شود.»[۷]
سيد قطب در مورد فرقهها و مسالك و فرقههايى كه در سرتاسر بلاد مسلمين گسترش يافته بود، همين نظريه را دارد: او به «نسل بى همتاى قرآنى» به عنوان منبع و الگوى خيزش رجوع مى كند. يعنى هر دو، در مشخص كردن الگوى اقتدايى، به سرمنشأ تبلور آن الگو اشاره مى كنند، يعنى به يكى بودن منبع و زلال بودن آن عنايت دارند: «قرآن مجيد و سنت شامل همه دستورات و احكامى است كه بشر براى سعادت و كمال خود به آنها احتياج دارد.»[۸] و: «سرچشمه اى كه نسل بى همتا از آن سيراب شد، سرچشمه قرآن بود. فقط قرآن. احاديث رسول خدا صلی الله علیه وسلم و رهنمودهايش هم نمودى از نمودهاى آن سرچشمه اصلى بود.»[۹]
و اين گونه، آن دو نگاهها را به سوى «منبع اصلى» اين دين برگرداندند! اين دين از سوى خداوند يكتا و يگانه آمده است و بدين ترتيب، دوباره بار روانى نصوص قرآن را زنده كردند و به اتفاق يكديگر تمام گونهها و رنگهاى شرك آلود را رد كرده و هشدار دادند و نهيب زدند كه پيروى از قوانين غير الهى شرك است: «بنده خداى يگانه نيست آن كسى كه از قوانين الهى و آنچه كه خداوند به وسيله پيامبرش به ما ابلاغ كرده تبعيت نكند: «آيا خدايان باطل مشركان، بر آنها شرع و احكامى كه خدا اجازه نفرموده، جعل كرده اند؟»[۱۰]
«در گذشتههاى دور خداوند بر چنين اشخاصى كلمه «مشرك» اطلاق كرده است زيرا حق ـ حاكميت اعلى ـ را به كشيشان بزرگ و پارسايان واگذار كرده بودند. اينان هم خودسرانه قانونگذارى مى كردند و آنان هم مىپذيرفتند… امروزه سزاوار است كه اين قبيل افراد از باب اولى، مشرك و كافر خوانده شوند، چه حق قانونگذارى را به مردمانى كه نه كشيش هستند و نه پارسا، واگذاردند…. همگي آنان از يك قماشند.»[۱۱]و: «اين شرايط اجتماعى كه ناشى از حاكميت «طاغوت» و نظام شرك آميز است، لازمه اش همين فسادى است كه مى بينيد.»[۱۲]
این دو بازگشت به حکومت اسلامی را از نو تجديد بنا كرده و غبار قرنها عقب ماندگى را از پيكره آن زدودند و به روشنى ثابت نمودند كه برقرارى حكومت اسلامى، داراى اولويت ويژه است و عدم برقرارى آن، در حقيقت تجاوز به ويژه ترين خصوصيتهاى الهى است. اين موضوع در فصل: «دلايل لزوم تشكيل حكومت اسلامى» در كتاب «حكومت اسلامى» آیت الله خمينى و فصل «لا اله الا الله….» در كتاب: «نشانههايى در راه» سيد قطب، بطور شفاف بيان شده است.
برقرارى حكومت اسلامى و برانداختن حكومت طاغوتى وعده دائمى و عمده سيد قطب و آیت الله خمینی است، اين نوع حكومت از طرح مسائل تفرقه انگيز دينى كاملاً به دور است، زيرا از صدر اسلام الهام مى گيرد و از منبع زلال وحى سيراب مى گردد. برقرارى حكومت اسلامى يك تكليف شرعى است و چنانچه علماى اسلام به انجام آن همت نگمارند، گناهكار هستند.
سيد قطب و آیت الله خمینی ، آشكارا و از همان آغاز، عليه واگذارى نقش ثانوى و جنبى به اسلام، قاطعانه ايستادند و از پذيرفتن نقشى محدود به زواياى افتاء درباره مثلاً «طهارت» و يا «معارف نظرى» و فلسفى، خوددارى نمودند. و مبارزه اى سهمگين عليه آخوندهاى دربارى و اسلامى كه غرب كافر و حكومتهاى واپسگراى سرسپرده اش عرضه كنندگان آن هستند، آغاز كردند: «اشتباه است و آن هم چه اشتباهى! اينكه ايدئولوژى اسلامى به صورت تئورى و تنها در مورد تحقيقات ذهنى و افزايش آگاهى فرهنگى بكار گرفته شود، بلكه اين خطر است و آن هم چه خطرى!»[۱۳]
و: «آنهائى كه امروزه از اسلام مى خواهند كه تئورىها و چهارچوبهاى نظام و قوانين زندگى را قالب ريزى نمايند، در حالي كه بر صفحه كره زمين هنوز جامعه اى پيدا نمى شود كه عملا فقط حاكميت قوانين الهى را پذيرفته و تمامى قوانين ديگر را كنار گذاشته باشد و اينكه اصولاً قدرت اجرايى چنين كارى را پيدا كرده باشد، آنهائى كه از اسلام اين را مى خواهند، نه ماهيت اين دين را و نه طرز عملكرد آن در زندگى را ـ آن گونه كه مشيت الهى بر آن تعلق گرفته است ـ درك نكردهاند.»[۱۴]
و: «بر اهل تبليغ لازم است كه مانور جنگ روانى را افشا كنند و بر آن فائق آيند و مسخرگى مبتذل به اصطلاح «پويا كردن فقه اسلام» در جامعه اى كه هنوز به شريعت الهى گردن ننهاده را رسوا سازند. بر آنان است كه اين سرگرمى را كه جايگزين كار مجدّانه شده است از خود دور كنند… سرگرمى به وسيله كاشتن بذر در هوا!.. بر آنان است كه اين نيرنگ خبيثانه را افشا نمايند.»[۱۵]
و: «اگر شما سياست استعمارگران كارى نداشته باشيد و اسلام را همين احكامى كه هميشه فقط از آن بحث مى كنيد، بدانيد و هرگز از آن تخطى نكنيد، با شما كارى ندارند. شما هرچه مىخواهيد نماز بخوانيد؟ آنها نفت شما را مىخواهند، به نماز شما چه كار دارند؟»[۱۶]
و: «شما به حوزههاى علميه نگاه كنيد. آثار همين تبليغات و تلقينات استعمارى را مشاهده خواهيد كرد. افراد مهمل و بيكاره و تنبل و بىهمتى را مى بينيد كه فقط «مسئله» فقهى مىگويند و دعا مىكنند و كارى جز اين از آنها ساخته نيست.»[۱۷]
و: «اين گونه افكار ابلهانه كه در ذهن بعضى وجود دارد، به استعمارگران و دولتهاى جائر كمك مى كند كه وضع كشورهاى اسلامى را به همين وضع و صورت نگه دارند و از نهضت اسلامى جلوگيرى كنند. اينها افكار جماعتى است كه به «مقدسين»! معروفند و در حقيقت «مقدس نما» هستند نه مقدس. بايد افكار آنها را اصلاح كنيم و تكليف خود را با آنها روشن سازيم. چون اينها مانع اصلاحات و نهضت ما هستند.»[۱۸]
و: «اينها از فقهاى اسلام نيستند و بسيارى از اينها را عوامل دولت ايران معمم كرده تا دعاگو باشند…. اينها را بايد رسوا كرد…. اگر اينها در اجتماع ساقط نشوند، امام زمان را ساقط مى كنند، اسلام را ساقط مى كنند، بايد جوانهاى ما عمامه اينها را بردارند.»[۱۹]
و: «امروز جامعه مسلمين طورى شده كه مقدسين ساختگى جلو نفوذ اسلام و مسلمين را مى گيرند و به اسم اسلام، به اسلام صدمه مىزنند. ريشه اين جماعت كه در جامعه وجود دارد، در حوزههاى روحانيت است. در حوزههاى نجف و قم و مشهد و ديگر حوزهها، افرادى هستند كه روحيه مقدس نمايى دارند و از اينجا روحيه و افكار سوء خود را به نام اسلام در جامعه سرايت مى دهند. اينها هستند كه اگر يك نفر پيدا شود و بگويد بياييد زنده باشيد و بياييد نگذاريم ما زير پرچم ديگران زندگى كنيم، نگذاريد انگليس و آمريكا اين قدر بر ما تحميل كنند، نگذاريد اسرائيل اين طور مسلمانان را فلج كند، با او مخالفت مى كنند. اين جماعت را ابتدا بايد نصيحت و بيدار كرد، به آنها گفت: مگر خطر را نمىبينيد؟ مگر نمىبينيد كه اسرائيلىها دارند مىزنند و مىكشند و از بين مىبرند و انگليس و آمريكا هم به آنها كمك مىكنند و شما نشسته ايد تماشا مىكنيد. آخر شما بايد بيدار شويد، به فكر علاج بدبختىهاى مردم باشيد، مباحثه به تنهايى فايده ندارد. مسئله گفتن بهتنهايى دردها را دوا نمىكند. در شرايطى كه دارند اسلام را از بين مى برند، بساط اسلام را به هم مى زنند، خاموش ننشينيد و مانند مسيحيان كه نشستند و در باره روحالقدس و تثليث صحبت كردند، تا آمدند آنها را گرفته از بين بردند. بيدار شويد و به اين حقايق و واقعيتها توجه كنيد. به مسائل روز توجه كنيد. خودتان را تا اين اندازه مهمل بار نياوريد. شما با اين اهمالكارىها مى خواهيد كه ملائكه «اجنحه» خود را زير پاى شما پهن كنند. مگر ملائكه تنبل پرورند؟…. براى شما كه جز مسئله گفتن تكليفى نداريد، خضوع معنى و مورد ندارد. هرگاه بعد از تذكر و ارشاد و نصيحتهاى مكرر، بيدار نشده و به انجام وظيفه برنخاستند، معلوم مى شود قصورشان ناشى از غفلت نيست بلكه درد ديگرى دارند. آن وقت حسابشان طور ديگرى است.»[۲۰]
و: خدای متعال می داند که من نسبت به آخوندهای فاسد آنقدر شدید هستم که نسبت به سایر مردم نیستم. ساواکی پیش من محترم تر است از آخوندهای فاسد.[۲۱]
عزم و اراده سيد قطب و آیت الله خمینی مبنى بر بازگشت به صدر اسلام و برقرارى حكومت اسلامى، كوششى پيشگامانه در انديشه سياسى اسلام بود كه از خلال تبليغ و تشكّل به انجام رساندند. اجتهادشان در مرحله اى پا به عرصه مبارزات گذاشت كه «امت» در آن روزها دچار تزلزل اراده و سرگشتگى در مفاهيم شده و راه حلهاى نيم بند و نفوذ انديشههاى غربى مسلمانان را در گرداب پراكندگى و تشتّت افكنده بود… ولى با پيدايش اين اجتهاد، راه اتحاد نيروهاى مسلمان كه در شرايط دشوارى به سر مى بردند، هموار گرديد.
امروزه هر نهيب اعتراضى و هر دعوت به جهادى كه در سرزمینهای مسلمان نشین در میان اهل سنت و تشیع سر داده مى شود، عمدتاً از اجتهاد سيد قطب و آیت الله خمینی منشأ گرفته است. اين دو ، به شدّت بر اوضاع واپسگراى موجود تاختند و اعلام كردند كه سر منشأ اين اوضاع نابسامان، نبود حكومت اسلامى، تجاوز به ويژه ترين خصوصيات الوهيت و به بند كشيدن مردم از طريق تحميل قوانين وضعى ساخته و پرداخته انسان است.[۲۲]و از همان ابتدا هر نوع سازشى را با جاهليت حاكم مردود دانستند: «يا حكومت جاهليت و يا حكومت الله»[۲۳]و خواستار تشكيل حكومتى شدند منبعث از ماهيت خط مشى قرآنى[۲۴]و بينش اعتقادى اسلامى كه مى تواند جوانب متعدد زندگى بشر را تحت پوشش قرار دهد: سياست، جامعه، اخلاق، هنر، دانش… اين گونه آن دو انديشه سياسى اسلام را از قيد و بند تأويلها و تفسيرهاى مبتنى بر حدس و گمان رها ساختند.
پايدارى در مقابل قدرت حاكم به شيوه سيد قطب و آیت الله خمینی در انديشه سياسى اسلام قرون اخیر، اجتهادى نو بشمار مى رود. اما اين موضعگيرى ارائه فقه نهضت را از آن دو مى طلبيد تا شعار بركنارى دولت شرك و برقرارى حكومت الله از مرحله تئورى خارج شده و جامه عمل به خود بپوشد. سيد قطب ابتدا اعلام كرد كه اين حكومت و اين فرمانرواى طاغوتى كه به آنچه خداوند نازل كرده است، حكومت نمى كند «هُبل، هُبل! سمبل سبك سرى و سرسپردگى و فريب است.»[۲۵] و آیت الله خمینی اعلام نمود كه اين حكومت كه احكام خداوند را جارى نمى كند يك «حكومت طاغوتى» است.[۲۶]
ولى آيا حكومت اسلامى كه مورد نظر آنان بود، به يك منطقه جغرافيايى خاصى محدود مى شد؟ هرگز! آنان تمام تلاشهاى خود را بر پايه برقرارى حكومت اسلامى و تداوم گسترش و نشر اسلام در سطح جهان استوار كرده بودند… تا اين دين، بشريت رنجور را از غل و زنجير قوانين وضعى بشري اسارت بار نجات دهد.
در نخستين صفحات «حكومت اسلامى» و «نشانههايى در راه» آن دو موضع خود را در قبال تمدن غرب و ماهيت آن مشخص كردهاند…. سيد قطب مى گويد: «امروزه بشريت به علت ورشكستگى ارزشهايى كه قاعدتاً حيات انسانى در سايه احترام به آنها مى تواند رشدى سالم و پيشرفتى منطقى داشته باشد، در لبه پرتگاه قرار گرفته است.. و اين حقيقت براى غربيان كاملا آشكار شده است، زيرا جهان غرب، ديگر نه تنها ارزشهايى جهت عرضه به بشريت در اختيار ندارد، بلكه حتى چيزى را هم ندارد كه بتواند در مورد شايستگيش براى اظهار وجود، وجدان خود را با آن قانع كند.»[۲۷]
و: «رهبرى بشريت توسط غربيان به آخر خط رسيده است…. نه اينكه تمدن غرب از نظر مادى ورشكست شده و يا از نظر نيروى اقتصادى و نظامى دچار انحطاط گشته، بلكه نقش نظام غرب به پايان رسيده است، زيرا كه اندوختههاى ارزشى آن كه به آن تمدن اجازه مى داد رهبرى را در دست بگيرد، ديگر وجود ندارد»[۲۸]و: «چنين جوامعى، بى شك جوامع عقب مانده است»[۲۹]
و آیت الله خمینی مى گويد: «آنها به كره مريخ هم بروند، به كهكشانها هم بروند، باز از سعادت و فضائل اخلاقى و تعالى روحي و معنوي دورند و قادر نيستند مشكلات اجتماعى خود را حل كنند.»[۳۰]
سپس سيد قطب و آیت الله خمینی انديشه و تفكر اسلامى را به عنوان تنها داروى نجات بخش بشريت از درد و رنج و تسلط محنت بار انديشههاى غرب ـ كمونيسم و سرمايه دارى ـ و عمال سرسپرده اش را مطرح مى سازند…
سيد قطب مى گويد: «بشريت نياز به يك رهبرى جديد دارد…. و تنها اسلام است كه آن ارزشها و اين قدرت را داراست.»[۳۱] آیت الله خمینی مى گويد: «چون حل مشكلات اجتماعى و بدبختىهاى آنها محتاج راه حلهاى اعتقادى و اخلاقى است، كسب قدرت مادى يا ثروت و تسخير طبيعت و فضا از عهده حل آن بر نمى آيد.»[۳۲]
آیت الله خمینی موضع خود را در قبال اين مسئله بهطور شفاف بيان ميدارد و مي گويد: «سلطنت و ولايتعهدى – حكوكت موروثي – همان چيزى است كه اسلام بر آن خط بطلان كشيده و بساط آن را در صدر اسلام در ايران و رم شرقى و مصر و يمن برچيده است.»[۳۳]و سيد قطب موضع خود را درباره اين مسئله چنين بيان مى كند: «اسلام نيامده است كه شهوات مردم را كه در پندارها و نظامها و اوضاع و آداب و رسوم جاهلى شان نهفته است، تثبيت نمايد… بلكه آمده است تا همه اينها را برچيند و منسوخ كند، آمده است كه حيات بشرى را بر اساس مبانى ارزشى ويژه، بنيان نهد.»[۳۴]
سيد قطب و آیت الله خمینی، سپس عدل و دادگرى را به عنوان ويژگى اصلى حكومت اسلامى معرفى مى كنند. سيد قطب مى گويد: «سرخوردگى در نظامهاى واپسگرا و ستم كشى افراد و ملتها از سيطره سرمايه، و استثمار و بهره كشى موجود در رژيمهاى سرمايه دارى و… تنها، نشانههايى هستند از تجاوز به حاكميت الهى و انكار كرامتى كه خداوند به انسان عطا كرده است. اين كرامت فقط در زير سايه تفكر و مكتب اسلام تحقق مى يابد…. زيرا مردم در هر نظامى غير از نظام اسلامى، همديگر را ـ هر يك به گونه اى ـ پرستش مى كنند! ولى در ايدئولوژى اسلامى همه مردم از پرستش يكديگر فارغ مى شوند و به پرستش خداوند يگانه و خضوع در برابر آن روى مى آورند.»[۳۵]
آیت الله خمینی مى گويد: «حكومت اسلامى مشابه هيچ يك از انواع طرز حكومتهاى موجود نيست. مثلا استبدادى نيست كه رئيس دولت مستبد و خودرأى باشد، مال و جان مردم را به بازى بگيرد.»[۳۶]و: «حكومت اسلام، حكومت قانون است. در اين طرز حكومت، حاكميت منحصر به خدا است و قانون فرمان و حكم خدا است. قانون اسلام يا فرمان خدا، بر همه افراد و بر دولت اسلامى سلطه تام دارد. همه افراد از رسول اكرم(ص) گرفته تا خلفاى آن حضرت و ساير افراد تا ابد، تابع قانون هستند، همان قانونى كه از طرف خداى تبارك و تعالى نازل شده و در لسان قرآن و نبى اكرم بيان شده است.»[۳۷]
البته اسلام نمى تواند نقش خود را در رهبرى جامعه بخوبى ايفا كند، مگر اينكه با حضورى عينى در واقعيتى ملموس، تبلور يابد. يعنى برقرارى نظام اسلامى «جامعه اسلامى، حكومت اسلامى»[۳۸]به عبارتى ديگر بايستى بار ديگر به «امت»، «موجوديت» بخشيد تا اسلام بتواند دوباره نقش واقعى خود را در رهبرى بشريت بازيابد… تا «امت» به «شهود» بازگردد!
در واقع از همان ابتدا، آن دو دريافته بودند كه ميان آغاز روند بيداري و خيزش تا لحظه به دست گرفتن زمام رهبري، فاصله بسيار است. سيد قطب ميگويد: «من ميدانم كه فاصله ميان آغاز رستاخيز تا به دست گرفتن رهبري، طولاني است، اما چاره اي جز رستاخيز اسلامي نيست. هر قدر هم مسافت ميان آغاز رستاخيز تا به دست گرفتن رهبري طولاني باشد،…چه رستاخيز اسلامي نخستين گام است و نميتوان از آن صرف نظر كرد.»[۳۹] و آیت الله خمینی ميگويد: «هيچ عاقلي انتظار ندارد كه تبليغات و تعليمات ما بزودي به تشكيل حكومت اسلامي منتهي شود. براي توفيق يافتن در ستقرار حكومت اسلامي به فعاليتهاي گوناگون و مستمر نياز داريم. اين هدف نياز به زمان
دارد.»[۴۰]
[۱]خمینی،حكومت اسلامى،ص ۳۱
[۲]همانص ۳۴ الى ۴۴
[۳]همان ص ۳۰-۳۱
[۴]سید قطب ، معالم فى الطريق ص ۱۴
[۵]خمینی ، پیشین ، ص ۱۸۰
[۶]مجله الأمان شماره ۵
[۷]خمینی ، حكومت اسلامى، ص ۳۱
[۸]همان،ص ۳۳
[۹]سيد قطب ، معالم في الطريق ، مصر، دار الشروق الطبعة السادسة ۱۹۷۹ م ، ص ۱۵
[۱۰] همان ، ص ۹۴
[۱۱] همان ، ص ۱۰۱
[۱۲]خمینی،حكومت اسلامى،ص ۴۰
[۱۳] سید قطب ، معالم فى الطريق ، ص ۴۴
[۱۴] همان ، ص ۳۹
[۱۵] همان ، ص ۵۱
[۱۶]خمینی،پیشین،ص ۲۴
[۱۷]همان ، ص ۱۹۶- ۱۹۵
[۱۸]همان ، ص ۱۹۶
[۱۹]همان ،ص ص ۲۰۱- ۲۰۲
[۲۰]همان ، ص ص۱۹۷-۱۹۸-۱۹۹
[۲۱] خمینی، صحیفه، ج۱۰، ص ۲۷۸
[۲۲]فصل «سرمنشأجامعه اسلامى»ازكتاب معالم فىالطريق،وحكومت اسلامى ص ۱۶ به بعد.
[۲۳] سید قطب ، معالم فى الطريق ص ۲۱-۲۲-۱۶۴
[۲۴]خمینی،پیشین ، ص ۲۶
[۲۵]ازقصيده ای به نام (هبل… هبل) سروده شهيد قطب،هبل اشاره دارد به بزرگترين بت قريش.
[۲۶]خمینی ، پیشین،ص ۴۰
[۲۷] سید قطب ، پیشین ، ص ۵
[۲۸] همان ، ص ۶
[۲۹] سید قطب، معالم فى الطريق ص ۱۲۵
[۳۰]خمینی،پیشین ،ص ۲۰
[۳۱] سید قطب ، پیشین ، ص ۶
[۳۲]خمینی،پیشین،ص ۲۰
[۳۳]خمینی،پیشین،ص۱۲
[۳۴] سید قطب ، پیشین ، ص ۱۶۶
[۳۵] همان ص ۱۱
[۳۶]خمینی،پیشین،ص ۵۲
[۳۷]خمینی،پیشین،ص ۵۴
[۳۸]معالم فى الطريق ص ۸ وحكومت اسلامى ص ۴۵
[۳۹] سیر قطب ، پیشین ، ص ۱۱
[۴۰]خمینی،پیشین،ص ۴۵