“العمدة فی اعداد العدّة للجهاد فی سبیل الله” ( امارت و فرماندهی ) ( قسمت چهارم )
مؤلف: شیخ عبدالقادر عبدالعزیز (فک الله اسره)
مترجم: ا . رضایی
ارائه دهنده : احسان هورامی ( دانشجوی علوم سیاسی )
مسئله ی هفتم: جواب شبههای در مورد امارت
کتابی با عنوان «البيعة بين السنة والبدعة عند الجماعات الإسلامية» نوشته علي بن حسن بن علي بن عبد الحميد، چاپ مکتبه اسلامی در سال ۱۴۰۶ هـ مطالعه کردم. کتاب در مورد نقد یکی از جماعتهای اسلامیمطالبی بود. در این کتاب بیان شده بود که مسئله بیعت نزد آنان از بدعتها به شمار میآید.
به راستی استاد مؤلف از صواب فاصله گرفته و در کل توفیق با او یار نبود. به دلیل رعایت ارتباط موضوعی، إنشاءالله جواب شبهه متعلق به بیعت را در بخش «پادگان آموزشی» میدهم. بهتر بود استاد نویسنده، گزینههای دیگری را برای نقد و بیان فساد این جماعت انتخاب میکردند.
اما در اینجا جواب انکار اصل امارت در این جماعت و امثال آن را میدهم، به خاطر آینکه این بحث مربوط میشود به مطلبی که در خلاصه گذشته، در مورد وجوب امارت در هر تجمع اسلامیاست. بیان کردم.
مؤلف در کتابش نوشته بود: «شبهه پنجم: وقتی امارت در سفر واجب است بنا به فرموده پیامبر صلی الله علیه وسلم «وقتی سه نفر در سفر بودند، پس یکی از آنها امیر شود.» پس چگونه برای دعوتی که میخواهد دین خدا را بر روی زمین برگرداند، امارت واجبتر نیست و عهد و بیعت بر اطاعت از او ضروریتر نیست؟ این شبهه از شش وجه جواب داده میشود:
- برای امارت در سفر نص صریح وجود دارد و اما نصی برای این امارت وارد نشده است. و قیاس بدون علت جایز نیست، و جز مجتهد کسی اجازه قیاس ندارد، همانگونه که بنیادگرایان میگویند.
- امارت در سفر با پایان یافتن سفر پایان میپذیرد، بر خلاف این امارت استثنائی که کمال اطاعت در آن مطرح است.
- امارت در سفر، تمامش مصلحت است. اما سایر امارتها تفرق و فساد به دنبال دارد و این قیاس بی پایه و اساس آشکاریست.
- اگر مردم متفق القول شوند بر اینکه حد شراب خوار و زناکار و … را اجرا کنند، آیا این قابل قبول است؟ این به اجماع تمام امت اسلام باطل است. پس این قیاس، آن قیاس (قیاس امارت جامعه به امارت سفر) را باطل میکند.
- امارت در سفر محدود به برخی امورات به منظور ترتیب در انجام آنهاست نه برای سمع و اطاعت به صورت کامل.
- این بستن عهد و پیمان منهج و روش پیشوایان نیکوکار ما رضوان الله تعالی علیهم نبود، بلکه واقع آنها برخلاف تمام اینها بود…» پایان کلام استاد علی بن حسن
جواب سخن استاد علی بن حسن
- جواب مورد ۲: اعتراض دوم حجتی است بر استاد، چون به راستی جماعت دائمی بیشتر از جماعت موقت، نیاز به نظم و انضباط دارد.
- جواب مورد ۳: اعتراض سوم کلامیاست که با دلیل شرعی ثابت نشده است. و این آن چیزی است که در این تنازع، باید جواب داده شود. در نتیجه این گفته مردود است. تعمیم هیچ اساسی در شرع ندارد. و ما برای این گفته که سایر امارتها، تفرق و فساد برانگیز است دلیل شرعی میخواهیم نه دلیل از واقع.
- جواب مورد ۵: اعتراض پنجم نیز مانند اعتراض سوم با دلیل شرعی ثابت نشده است. و معلوم است که سمع و اطاعت از مقتضیات هر امارتی است .. چه کوچک باشد، چه بزرگ. و لغت امارت نیز برهمین معنا دلالت دارد. (امیر یعنی صاحب امر: مختار الصحاح اثر رازي) اما نویسنده آن را فقط به ترتیب دادن کارها منحصر کرده است .. که این محدودیت هیچ دلیل شرعی ندارد. ثانیا، ایشان توضیح ندادهاند که مقصودشان از ترتیب چیست؟ اگر مقصودشان همان چیزیست که در ذهن متبادر میشود، در نتیجه کار امیر در سفر این است که برای افراد که با او هستند مشخص کند در روز اول چکاری انجام دهند و در روز دوم چکاری و الی آخر. پس به استاد نویسنده میگوییم که اگر پیروان امیر آنچه را امیر برای آنها مشخص میکند اجرا کنند، با این کار حرف امیر را شنیدهاند و از او اطاعت کردهاند. پس نتیجه این شد که سمع و اطاعت از مقتضیات امارت است.
- جواب مورد ۶: إنشاءالله این مورد را در فصل چهارم هنگام بحث از پادگان آموزشی جواب خواهیم داد. و در ادامه موارد اول و چهارم را جواب میدهیم.
- جواب اعتراض اول: جواب این اعتراض از چند وجه قابل بیان است ابتدا به صورت اجمالی و سپس به صورت مشروح توضیح میدهیم.
اول: ادلهی امارت جماعت، فقط متکی نیست به حدیث امارت سفر، بلکه دلایل دیگری نیز وجود دارد.
دوم: قیاس امارت جماعتها با امارت در سفر به دلیل وجود علت مشترک، صحیح میباشد.
سوم: این قیاس را کسی والاتر از مجتهد ذکر کرده است.
- شرح مورد اول: وجود دلایل دیگر بر مشروع بودن امارت جماعتها
الف. دلیل تشکیل جماعتهایی که مدنظر استاد نویسنده است، نبود حکم اسلامی و عدم وجود امام برای مسلمانان است. پس اگر در وضعیتی مثل حال حاضر طائفهای از مسلمانان جهت برپایی واجبات دین گردهم آیند، این خود کاری واجب است و برای این طائفه قرار دادن یکی از آنها به عنوان امیر، واجب میشود. به دلیل قول خداوند که میفرماید:
(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ) نساء ۵۹
«اي كساني كه ايمان آوردهايد! از خدا (با پيروي از قرآن) و از پيامبر (با تمسّك به سنّت او) اطاعت كنيد، و از كارداران و فرماندهان مسلمان خود فرمانبرداري نمائيد (مادام كه دادگر و حقّگرا بوده و مجري احكام شريعت اسلام باشند.)»
و نیز میفرماید: (وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ) نساء ۸۳
«اگر اين گونه افراد، سخن گفتن در اينباره را به پيغمبر و فرماندهان خود واگذارند (و خبرهائي را كه ميشنوند فقط به مسؤولان امور گزارش دهند) تنها كساني از اين خبر ايشان اطّلاع پيدا ميكنند كه اهل حلّ و عقدند و آنچه بايست از آن درك و فهم مينمايند.»
پس مردم ناچار هستند امیری داشته باشند که پیرامون او جمع شوند، وکارهایشان را پیش ببرند و به آنها نظم ببخشند.
با توجه به دو آیهای که به آنها اشاره شد، برای مسلمانان جایز نیست تا جایی که در توان دارند زیر فرمان حاکمان کافر باقی بمانند، همانگونه که در شروط فرماندهی ذکر کردم سرپرستی کافر بر مسلمان جایز نیست.
و تمام افراد، اعم از حکام، عالمان و امیران جماعتها و سایرین مورد خطاب این آیه هستند. همانطور که شیخ الاسلام ابن تیمیه گفته است: «و تمام افرادی که از آنها تبعیت شود، از جمله اولی الامر به شمار میروند. و بر هر یک از این افراد واجب است که به آنچه خداوند بدان امر فرمودهاند، امر کنند وآنچه خداوند از آن نهی فرموده از آن نهی کنند. و بر تمام کسانی که اطاعت امیر بر آنها واجب است، لازم است که در اطاعت خدا از امیر اطاعت کنند و در معصیت خدا از او اطاعت نکنند.»[۱]
ب. زمانی که یک جماعت به منظور جهاد در راه خدا برپا شود، مادامیکه برای این مورد نص صریح داریم پس نیازی به قیاس بر امارت در سفر نیست. چون قیاس یک اجتهاد است و زمانی که نصی وجود دارد اجتهاد جایز نیست. و منظور از نص حدیث غزوه مؤته و امیر قرار دادن خالدبنولید است همانگونه که در مسئله چهارم در اینباره ذکر کردیم. پس برگردیم و اقوال علما را در فقه این حدیث بیان کنیم.
ابن حجر گفته است: «در این حدیث جواز فرماندهی در جنگ صادر شده است بدون آنکه کسی فرمانده را تعیین کند، یعنی بدون تعیین فرمانده توسط امام»
طحاوی گفته است: «این حدیث یک اصل است که این نکته از آن فهم میشود که بر مسلمانان لازم است در غیاب امیر، مردی را جایگزین او کنند که وظایف امیر را انجام دهد، تا زمانی که امیر حاضر میشود.»[۲]
همچنین ابنحجر گفته است ابن منیر گفت: «از حدیث، این نکته برداشت میشود که اگر کسی برای ولایت تعیین شود و مراجعه به امام میسر نباشد، شرعاً این ولایت ثابت میشود و اطاعت حکم والی واجب میگردد.» همچنین گفت جایگاه این کار زمانی است که حاضرین بر آن توافق کنند.»[۳]
ابن قدامه حنبلی گفته است: «زمانی که امام نماند، جهاد به تأخیر نمیافتد، چون با این تأخیر مصلحت جهاد از بین میرود. و اگر غنیمتی حاصل شد، بر پایه شرع ما بین اهل آن تقسیم میشود، و قاضی میگوید که تقسیم کردن إماء (زنان برده و به کنیزی گرفته شده) به دلیل احتیاط در فروج، به تاخیر میافتد تا زمانی که امام مشخص گردد. پس اگر امام سپاهی را فرستاد و امیری بر آنها گمارد، و امیر کشته شد یا فوت کرد، لازم است که سپاه، فردی را از خود امیر قرار دهند همانگونه که اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم در جنگ مؤته، زمانی که امراء گماشته شده از سوی پیامبر صلی الله علیه وسلم شهید شدند، خالد بنولید امیر آنها شد، این خبر به پیامبر صلی الله علیه وسلم رسید، پس از کارشان خوشنود گشت و رأیشان را صواب دانست و از آن روز خالد لقب «سیف الله» به خود گرفت.»[۴]
این حدیث و آنچه در فقه آن وارد شده است، نصی در مورد مسئله مورد نظر است و وجوب قرار دادن امیر بر جماعتهای برپا کننده امور دین و جهاد را بیان میکند. و آشکار میسازد که نیازی به قیاس با حدیث امارت در سفر نیست، اگرچه چنین قیاسی همانطور که إنشاءالله در ادامه ذکر خواهم کرد، صحیح میباشد.
و اگر کسی بگوید حدیث مؤته بر وضعیت فعلی ما منطبق نیست، در جنگ مؤته امام که پیامبر صلی الله علیه وسلم بود، غائب بود و وقتی پیش ایشان برگشتند، کارشان را صواب دانستند. اما امروز اصلاً امامی وجود ندارد. و به دلیل فقدان امام امارت این جماعتها صحیح نیست. اما ما برصحت آنچه از استدلال به این حدیث بیان کردیم تأکید میکنیم. چون وجه مشترک بین این دو حالت، اجتماع گروهی از مسلمانان بر کاری مشترک است و آن جهاد بدون حضور امام است، و فرقی نمیکند امام غائب باشد یا اصلاً موجود نباشد. مهم اینست که در هر دو حالت در جریان کار حضور ندارد.
و براساس آموختههای زندگی پیامبر صلی الله علیه وسلم اگر چنین شد و پیامبر صلی الله علیه وسلم فعل آنان را تقریر نمودند (فعلشان را رد نکردند و با سکوتشان در مسئله خاصی آن را تایید نمودند) این سنت تقریری ایشان صلی الله علیه وسلم می باشد. و آن تشریعی است که بعد از پیامبر صلی الله علیه وسلم از هیچ کس دیگری چه امام و چه غیر امام نمیتوان بهره برد. و ما گوینده این سخن را متوجه کلام گذشته ابن منیر میکنیم که گفت: «…مراجعه به امام میسر نباشد…» و این میسر نبودن هم شامل غیاب امام است هم نبودن او، وضوح سخن ابن قدامه که گفت: «زمانی که امام نماند، جهاد به تأخیر نمیافتد…» بسیار بیشتر است.
براساس گفته این شخص، جهاد در افغانستان و امثال این کشورها جایز نیست، چون جماعتها و احزاب در حال جنگ، و قرار دادن امیر بر آنها غیرشرعی است و صحت ندارد. براساس گفته این شخص، کسی که پا در این جماعتها بنهد، و جهاد کند گناهکار است و باید مسلمانان دست بسته بایستند و شاهد غصب سرزمین و اموال و ناموسشان باشند، تا اینکه امامیاز آسمان برایشان نازل شود، آیا این گفتار شایسته یک مسلمان است؟ آیا کسی که ذرهای عقل داشته باشد، چنین سخنی میگوید؟ و اگر کسی در نفسش اثری از شبهه مانده باشد إنشاءالله با دلیل بعدی از بین خواهد رفت.
ج. جابر بنعبدالله گفته است، از پیامبر صلی الله علیه وسلم شنیدم که فرمود: «لا تزال طائفة من أمتي يقاتلون على الحق ظاهرين إلى يوم القيامة، قال: فينزل عيسى بن مريم صلى الله عليه وسلم فيقول أميرهم تعال صَلِّ لنا، فيقول: لا، إن بعضكم على بعض أمراء تكرمة الله هذه الأمة »[۵]
«همواره گروهی از امت من تا روز قیامت به خاطر برپایی حق میجنگند، فرمود: سپس عیسی بن مریم نازل میشود و امیر مسلمانان میگوید بیا برایمان در نماز امامت کن، عیسی میگوید: نه بعضی از شما امیر برخی دیگر هستید، خداوند با این کار این امت را کرامت بخشیده است.»
این نص واضح و صریح از پیامبر صلی الله علیه وسلم روشن میسازد:
- استمرار و ثبات طائفه منصوره جنگجو و بر حق، تا زمان نزول عیسی و وزش باد خوشایندی که روح تمام مؤمنان را میگیرد.
- مؤید مشروعیت و اعتبار این طائفه پیامبر صلی الله علیه وسلم است آنجا که فرمود: «فيقول أميرهم» و نیز آنجا که عیسی میفرماید: «إن بعضكم على بعض أمراء» و نباید صحت امارت را مخصوص آخرین جماعت در زمان نزول عیسی بدانیم. و امارت در زمانهای قبل از نزول عیسی را نادرست پنداریم. چون اضافه شدن امیر به جماعت، همراه با این که یکی از صفات این طائفه استمرار آن است، استمرار و صحت این امارت را روشن میسازد. و اینکه امارت صفتی لازم و ضروری برای این طائفه در هر زمانی میباشد.
پس وقتی که ثابت شد زمانی بر مسلمانان خواهدآمد که خلافت اسلامی و امامت کبری وجود نخواهد داشت، و نیز صحت و استمرار امارت بر طائفه منصوره ثابت گردید، در نتیجه إنشاءالله امارت بر این طائفه در زمان نبود امام نیز صحیح خواهد بود.
- نحوه تعیین امیر در این طائفه، با امیر شدن یکی از آنها برسایرین است. و این همان چیزیست که خداوند به وسیله آن مسلمانان را مکرم فرموده است. و این کاملاً با عمل صحابه در روز مؤته موافق است. و دلیل دیگر برای اینکه این کار مخصوص زمان پیامبر صلی الله علیه وسلم نیست اینست که این حکم تا نزول عیسی باقی خواهد ماند.
د. خداوند میفرماید: (أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُوا قَالُوا وَمَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِيَارِنَا وَأَبْنَائِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ) بقره ۲۴۶
«آيا آگاهي از (داستان شگفت) جماعتي از بنياسرائيل كه بعد از موسي ميزيستند و در آن وقت به پيغمبر خود گفتند: شاهي براي ما انتخاب كن تا (تحت فرماندهي او) در راه خدا جنگ كنيم. (پيغمبرشان براي اطمينان از تصميمشان بديشان) گفت: شايد اگر دستور پيكار به شما داده شود (سرپيچي كنيد و در راه خدا جهاد و) پيكار نكنيد. گفتند: چگونه ممكن است در راه خدا پيكار نكنيم، در حالي كه از خانه و فرزندانمان رانده شدهايم؟ امّا هنگامي كه دستور پيكار به آنان داده شد، همه جز عدّهي كمي از ايشان سرپيچي كردند (و به خود و پيغمبرشان و دينشان ستم نمودند) و خداوند از ستمكاران آگاه است.»
به نظر من این آیه از روشنترین دلایل بر وجوب امارت برای جهاد است. این امت شکست خورده و رانده شده از دیار و کاشانه خویش، میخواهد جهاد کند پس با درخواست امیری که تحت فرماندهی او به جنگ بروند، شروع میکنند. خداوند نیز طالوت را به عنوان فرمانده نزد آنها فرستاد، و این تأیید خداوند برای صحت درخواست آنان میباشد.
و این دقیقاً حال امروز ماست. مسلمانان مستضعفی که هیچ عزتی ندارند مگر با جهاد، همانطور که در حدیث «العینه» آمد. و از ملزومات جهاد قرار دادن امیر است که این تعیین امیر، با اتفاق جماعت بر یکی از آنها صورت میگیرد. همانگونه که در حدیث غزوه مؤته و حدیث جابربنعبدالله بدان اشاره شد.
هـ . امام الحرمین الجوینی گفته است: «وقتی که مردم کسی را نداشته باشند که در کارهایشان به او تکیه کنند، هجوم خواهندآورد، و غیر ممکن است در جایی که توانایی دفع فساد را داشته باشند آرام بنشینند، چون با این کـار فساد عالم و آدم را در برخواهدگرفت. تا آنجا که میگوید برخی از علما گفتهاند: اگر زمان و دورهایی از وجود حاکم خالی گشت، بر ساکنان تمام سرزمینها و نیز تمام شهرها و روستاها لازم است که کسی را که دارای خرد و بصیرت و نهی کننده از بدیها و دارای هوش و ذکاوت و نسبت به دستورات و اوامر او فرمانبردار هستند و در هنگـام نواهی او، از آنچه نهی میکند دست بر میدارند را به عنوان حاکم خود پیش گذارند، و اگر چنین نکنند، در انجام امور خواهند ماند (کاری از پیش نمیبرند) و در هنگام روی دادان اتفاقات سردرگم خواهند شد.»[۶]
زمانی که تاتارها برای جنگ با شام آمدند و سلطان در یاری شام تأخیر کرد، شیخ الاسلام ابن تیمیه به منظور نجات شام به مصر رفت و به سلطان و یارانش گفت: «اگر از یاری و حمایت شام سرباز زنید، برای آن سلطانی تعیین میکنیم که آن را دربرمیگیرد و از آن حمایت میکند و شام را در امنیت و آسایش نگه میدارد. شیخ الاسلام ابنتیمیه، آنها را رها نکرد تا اینکه سپاهیانی روانه شام شدند. سپس به آنها گفت: حتی اگر تقدیر این چنین میبود که شما حاکم و پادشاه سوریه نبودید، زمانیکه مردم سوریه درخواست یاری میکردند بر شما واجب بود که یاریشان میدادید. پس چگونه است که شما حاکم و پادشاه مردم هستید و آنها رعیت شمایند و نسبت به آنها مسئول هستید، یاریشان نمیدهید. پس سپاهش را نیرومند ساخت و نصرت آنها را در این وضعیت ناگوار تضمین کرد. در نتیجه به سوی شام خارج شدند و زمانی که سربازان به شام رسیدند، مردم پس از آنکه از حال و وضع خود و خانوادهشان مأیوس شده بودند، بسیار خوشحال و شادمان گشتند.»
پس جوینی و ابنتیمیه متفق هستند براینکه اگر سرزمینی از وجود سلطان خالی باشد، مردم خودشان فردی راکه نسبت به گفتهها و اعمالش متعهد باشد انتخاب میکنند. و این برای تمام فرقهها و جماعتها که در غیبت امام مسلمانان، به منظور برپایی امور دین اتفاق میکنند، صدق میکند.
- و اما وجه دوم: و آن صحت قیاس امارت جماعتها با امارت در سفر است زیرا علت مشترکی دارند.
میگوییم که “قیاس” اثبات حکمی است مانند حکم یک اصل برای یک فرع، به علت و دلیلی که در هر دو یکسان باشند.[۷] و حکم اصلی، آن چیزیست که حکم آن با نص شرعی وارد شده باشد. و فرع آن چیزیست که برای حکمش نص شرعی نیامده است. و علت آن وصف ظاهری قابل کنترل، مناسب و متعدی است که حکم اصل بر آن بنا شده است. و با تحقق این وصف در مورد فرع، حکم اصل برای فرع نیز ثابت میشود.
و در موضوع ما: اصلی که برای حکمش نص وارد شده است جمع شدن سه نفر در سفر است و حکم واجب بودن امارت یکی از آنهاست. و فرع امارت جماعتهاست. پس آیا علت حکمِ اصل در فرع محقق شده است یا نه؟ تا این حکم برای فرع نیز ثابت شود؟
پس مسئلهی مورد بحث ما این است که: علت فرماندهی در سفر چیست؟ علتی که استاد نویسنده ذکر نکرده است.
و حقیقتاً که این علت، با نص موجود در همین حدیث، ثابت و روشن است اما به دلیل زیاد بودن اوصاف ترتیب داده شده برای این حکم در این حدیث، نیازمند پالایش از علت است. پس باید دانست که روشن نمودن کدام یک از این صفتها در این حکم موثر است؟
اوصافی را که در حدیثِ امارت در سفر، مبنای حکم قرار دادیم دو وصف بودند: یکی سفر و دیگری اجتماع سه نفر بر کاری مشترک که آنها را گرد هم آورده بود.
پس زمانی که با نص ثابت کردیم امارت در سفر برای کمتر از سه نفر واجب نیست مانند اینکه دو نفر در سفر باشند، آنگاه وصف مؤثر در حکم عدد (سه) میباشد. به دلیل وجود وصف سفری که دو مسافر انجام میدهند و اینکه در این مسافرت لزوم وجوب امارت از بین رفته است. پس اگر سفر دو نفر علتِ وجوبِ حکم امارت است، پس میفهمیم که حکم (امارت) بستگی به تعداد دارد (حداقل سه نفر) و نه به سفر.
پس کدام نصوص هستند که سفرِ کمتر از سه نفر در آنها یافت میشود و امارت در آن واجب نشده است؟
ما میگوییم آنچه را که بخاری در کتاب جهاد (باب سفر دو نفر) نقل کرده است که مالک بن حویرث گفته است: «از نزد پیامبر < بازگشتم، که به من و همراهم گفتند، اذان بگویید و قامت کنید و بزرگترتان امامت کند»[۸]
پس در این حدیث وصف سفر آمده است نه وصف عدد و سه نفر بودن، و حکم به امارت در آن نیست، یعنی پیامبر < امر نکرده است که یکی از آن دو امیر باشد و این را به هیچ یک از آن دو موکل نساخته بود، و تأخیر بیان از وقت نیاز جایز نیست. پس این دلالت برآن دارد که امارت با تعداد مرتبط است (حداقل سه نفر) نه با سفر.
و از آنچه دلالت میکند براینکه امارت مرتبط با تعداد است نه سفر، این قول پیامبر صلی الله علیه وسلم است که به ابوذر فرمودند:
«يا أباذر إني أراك ضعيفا، وإني أحب لك ما أحب لنفسي، لا تأَمَّرَن على اثنين ولا تَولَّين مال يتيم»[۹]
«ای ابوذر من تو را ضعیف دیدم و آن چه را برای خودم دوست دارم برای تو نیز دوست میدارم، هیچ وقت امیر دو نفر نشو و سرپرستی مال یتیم را بر عهده نگیر.»
پس قول پیامبر صلی الله علیه وسلم که فرمود: « هیچ وقت امیر دو نفر نشو» دلالت بر این دارد که امارت بر سه نفر و بیشتر از آن واجب میشود. و این تعلق وجوب امارت را در حدیث سفر به تعداد افراد نشان میدهد، نه به سفر.
پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: «إذا كنتم ثلاثة في سفر فأمِّروا»
«اگر در سفری سه نفر بودید پس امیر تعیین کنید.»
پس امارت واجب نمیشود مگر بر سه نفر و بیشتر از آن، علاوه براین، دلیل ارتباط امارت با تعداد افراد و اینکه کمترین حد سه نفر است، حدیث اسامة بن زید است که گفت: «آنچه که میخواهم به مردی بگویم که امیر دو نفر شده اینست که، تو بهتری، بعد از آنکه از پیامبر صلی الله علیه وسلم شنیدم که میفرمود:
«يُجاء برجل فيطرح في النار فيطحن فيها كما يطحن الحمار بِرَحَاه، فيطيف به أهل النار فيقولون: أي فلان، ألست كنت تأمر بالمعروف وتنهى عن المنكر؟ فيقول: إني كنت آمر بالمعروف ولا أفعله، وأنهى عن المنكر وأفعله»[۱۰]
«(روز قيامت) مردي را ميآورند و در دوزخ مياندازند و همانند الاغي كه آسياب را ميچرخاند، دور خود ميگردد. دوزخيان، اطراف او جمع ميشوند و ميگويند: فلاني! تو را چه شده است مگر تو ما را امر به معروف و نهي از منكر نميكردي؟ ميگويد: (بلي) شما را امر به معروف ميكردم ولي خودم آنرا انجام نميدادم و شما را از منكر باز ميداشتم اما خودم آنرا انجام ميدادم»
همان طور که در شرح حدیث آمده است، اسامه با این کار تهمت مداهنه را از خود نفی کرد.[۱۱] و شاهد سخنش این قول اوست: «به مردی که امیر دو نفر شود میگویم» پس روشن میکند که کمترین افرادی که امارت برایشان واجب میشود، سه نفر است، امیر و دو پیروش.
همچنین لغت امارت، تعلق امارت به تعداد را تقویت میکند نه به سفر. راغب اصفهانی گفته است: «گفته شده أَمِرَ القوم: با الف فتحهدار و میم کسرهدار و راء فتحهدار نشانه کثرت است. به این دلیل که وقتی قوم زیاد شوند، صاحب امیر میشوند. بنابراین وجود سرپرستی که کارشان را سرپرستی و مدیریت کنند برای آنان حتمی است، و به همین خاطر است که شاعر میگوید: اصلاح نشوند از آشوب و هرج و مرج، مردمانی که رأس و سرپرستی ندارند.» [۱۲]
از آنچه گذشت به دو حقیقت میرسیم ..
اول: اینکه امارت در سفر برای کمتر از سه نفر واجب نمیشود. پس برای سفر دو نفر امارت واجب نیست. و امارت متعلق به تعداد نفرات جماعت است نه به سفر.
دوم: اینکه کمترین تعداد افرادی که امارت بر آنها واجب میشود، سه نفر است. به دلیل حدیث ابوذر و اسامة بن زید که قبلاً به آنها اشاره شد. و این تعداد همان عدد مذکور در حدیث امارت سفر است. پس این امارت متعلق است به تعداد نه به سفر، و این آخرین بازنگری اختصاصی است.
وقتی دریافتیم که علت در قیاس، تعداد یا اجتماع سه نفری از مردم بر امری در بین خودشان است پس این علت محقق میشود و شکی در سایر جماعتها نیست. به این ترتیب امارت جماعتها با امارت در سفر قیاس میشود.
و اگر گفته شود، حکمت از ذکر سفر در حدیث چه بوده است؟ میگوییم مسافران در سفر از دید امام یا والی منطقه گم میشوند، پس بر آنها واجب است که یکی از خود را امیر قرار دهند. پس دور شدن از چشم امام به خاطر سفر و امثال آن، از دلایل تعیین امام است. و نیز میتواند دلیل دومی برای حکم وجوب امارت باشد. اگرچه این مستقل نیست بر وصف دور بودن از نظر امام در سفر دو نفر با وجود واجب نبودن حکم امارت. و به هرحال این وصف یعنی: «دور بودن از نظر امام به خاطر عدم وجود امام» نسبت به جماعتهای اسلامی معاصر نیز وجود دارد و تأکید وجوب امارت را بیشتر لازم میگرداند.
- و اما وجه سوم: وآن اینکه این قیاس را بیش از یک مجتهد صحیح دانسته است.
در ابتدای فصل، مسئله وجوب امارت را ذکر کردم و استدلال کردم به:
- گفته امام شوکانی، آنجا که برای وجوب قرار دادن قاضی و امیر و … به حدیث امارت در سفر استدلال کرد و در این باب غیر از این حدیث، حدیث دیگری ذکر نشد. و این ولایتها را، با امارت در سفر قیاس کردند. و بعد از اینکه روایتهای حدیث سفر را ذکر کرد، گفت: «و در این دلیلی است بر اینکه باید در تمام گروههای سه نفر به بالا، یکی از آنها امیر سایرین شود. چون در این کار برخلاف کارهایی که منجر به نابودی و تخریب میشود، سلامت و امنیت وجود دارد. و با نبود امیر هرکس به نفع خود رأی میدهد و آنچه خود دوست دارد انجام میدهد. در نتیجه همه هلاک میشوند. اما با تعیین امیر، اختلافات به حداقل میرسد و همه یک رأی میشوند. زمانی که تعیین امیر برای سه نفر که در نقطهای از زمین مشغول سفر هستند ضروریست، این کار برای جمعیت بیشتر از سه نفر که در نقطهای از زمین زندگی میکنند و نیاز به دفع ظلم و پایان دادن به کدورتها دارند، واجبتر و اولیتر است. و این دلیلی است برای کسی که بگوید واجب است بر مسلمانان برای خود أئمه و والی و حاکم قرار دهند.»
پس امام شوکانی معتقد است که وجوب امارت به تعداد افراد بستگی دارد. آنجا که گفت: «باید در تمام گروههای سه نفر به بالا، یکی از آنها امیر سایرین شود.»
و امام شوکانی بیان کرد که تعیین امیر برای مقیم نیز واجب است. «از باب تذکر به پایینتر به منظور بالاتر»
- همچنین در ابتدای فصل، استدلال شیخ الاسلام ابنتیمیه به حدیث امارت در سفر، را بر وجوب امارت در سایر جماعتها ذکر کردم. ایشان نیز معتقد بودند که علت امارت اجتماع افراد است، و در بیشتر فتواهایشان این را بیان کردهاند. مثلاً در رساله (الحسبه) گفته است: «مصلحت انسانها در دنیا و آخرت کاملاً محقق نمیشود مگر با اجتماع و همکاری و یاری دادن همدیگر، همکاری و همیاری برای جلب منافع و یاری دادن همدیگر برای دفع ضررها، به همین دلیل گفته میشود، انسان طبیعتاً اجتماعی است. پس زمانی که دور هم جمع شوند، حتماً باید کارهایی انجام دهند که به وسیله آنها مصلحتها را کسب کرده و از چیزهایی که فساد در آن است دوری گزینند. و از امرکننده به آن مقاصد و نهیکننده از آن مفاسد پیروی کنند، و هیچ چارهای جز این ندارند. تا آنجا که میگوید: به همین دلیل پیامبر صلی الله علیه وسلم امتش را سفارش کرد به انتخاب امیر برای خود، و به امیران دستور داد که امانات را به صاحبان آن برگردانند و زمانی که بین مردم داوری کردند به عدل میان آنان داوری کنند. و مردم را امر کرد به اطاعت از امیران تا زمانی که امیران به فرمان خدا دستور دهند. در سنن ابوداود از ابی سعید روایت شده که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود:
«إذا خرج ثلاثة في سفر فليؤمروا أحدهم»
«وقتی سه نفر به قصد سفر خارج شدند، یکی از آنها امیر شود.» و از ابوهریره نیز روایتی مشابه آمده است. در مسند امام احمد از عبدالله بنعمرو روایت است که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود:
«لا يحل لثلاثة يكونون بفلاة من الأرض إلا أمروا أحدهم»
«جایز نیست سه نفر در نقطهای از زمین باشند، مگر اینکه یکی از آنها امیر قرار داده شود.»
پس زمانی که در کمترین جماعتها واجب است یکی از آنها امیر شود، این هشداریست برای وجوب امارت در جمعیتهای بیشتر از آن.»[۱۳]
ابن تیمیه همچنین در رساله (السیاسة الشرعیه) گفته است: «لازم است بدانیم که ولایت امر مردم از بزرگترین واجبات دین است. واجبی که برپایی دین و دنیا جز به وسیله آن ممکن نیست. مصلحت انسانها تکمیل نمیشود مگر به وسیله اجتماع آنها گرد هم، چون به همدیگر نیازمندند. و بدیهی است که هر اجتماعی باید یک رأس داشته باشد. پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود:
«إذا خرج ثلاثة في سفر فليؤمروا أحدهم»[۱۴]
«اگر سه نفر به منظور سفر خارج شدند، یکی از آنها امیر قرار داده شود.»
امام احمد نیز در مسندش از عبدالله بنعمرو روایت میکند، پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود:
«لا يحل لثلاثة يكونون بفلاة من الأرض إلا أمَّروا عليهم أحدهم»
«جایز نیست سه نفر در نقطهای از زمین باشند، مگر اینکه یکی از آنها امیر قرار داده شود.»
پس پیامبر < برای یک اجتماع کم و موقت، قرار دادن امیر را واجب دانسته است. تا هشداری باشد برای سایر جماعتها. از طرفی خداوند ﻷ امر به معروف و نهی از منکر را واجب کرده است و این کار جز با قدرت و امارت تکمیل نمیگردد. علاوه براین، سایر واجبات اعم از برپایی جهاد و عدل و برگزاری حج و اعیاد و کمک به مظلومین جز با قدرت و امارت کامل، انجام پذیر نیست.»[۱۵]
به گفته شیخ الاسلام توجه کنید که گفت: « تا هشداری باشد برای سایر جماعتها» و این را در بیشتر مواضع کتاب تکرار کرده است. و تمام اینها دلیل بر این است که امارت برای اجتماع است نه مجرد برای سفر.
در بین مسلمانان اختلافی در منزلت و جایگاه علمی این دو مجتهد (ابنتیمیه و شوکانی) وجود ندارد. آنان هر دو معتقدند که علت امارت اجتماع افراد است و امارت سایر جماعتها را با امارت در سفر قیاس کردهاند. «از باب تذکر به پایینتر به منظور بالاتر» ..
علاوه برآنچه گذشت به راستی اشاره ابوداود به این حدیث در کتاب جهاد از سننش، دلیلی است بر آنچه ما ذکر کردیم. به این ترتیب وجه سوم را در جواب اعتراض اول مؤلف کتاب (البیعه…) کامل کردیم.
فایده: در وجوب جماعت برای نصرت دین در این زمان
در ابتدای بحثم در جواب به شبهه دربارهی «امارت» سخنی ذکر کردم که میخواهم دوباره به آن اشاره کنم و آن این جمله بود: «پس اگر در وضعیتی مثل حال حاضر طائفهای از مسلمانان جهت برپایی واجبات دین گردهم آیند، این خود، کاری واجب است». و اینکه هیچ دلیلی وجود ندارد که واجبات شرعی مانند جهاد و امر به معروف و نهی از منکر و امثال آنها با نبود امام از مسلمانان ساقط میشود. بلکه ابن قدامه اشاره کرده و بیان کرده است که، «اگر امام نبود جهاد به تأخیر نمیافتد.» و تمام این واجبات به گونهای که ابنتیمیه در سخنش اشاره کرده «کامل نمیشود مگر با قدرت و امارت» و منظور از قدرت جماعت است.
خداوند میفرماید: (وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا) آل عمران ۱۰۳
«و همگي به رشتهي (ناگسستني قرآن) خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد.»
همچنین میفرماید: (وَلَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ) انفال ۴۶
«و (در ميان خود اختلاف و) كشمكش مكنيد، (كه اگر كشمكش كنيد) درمانده و ناتوان ميشويد و شكوه و هيبت شما از ميان ميرود (و ترس و هراسي از شما نميشود.)»
و نیز صریحاً در گفتههای پیامبر صلی الله علیه وسلم امر به تشکیل جماعت شده است. آنجا که فرموده است: «وَأَنَا آمُرُكُمْ بِخَمْسٍ اللَّهُ أَمَرَنِي بِهِنَّ بِالْجَمَاعَةِ وَالسَّمْعِ وَالطَّاعَةِ وَالْهِجْرَةِ وَالْجِهَادِ»[۱۶]
«شما را به پنچ چیز امر میکنم، چیزهایی که خداوند مرا بدانها امر کرده است؛ اول به تشکیل جماعت، دوم به گوش به فرمان بودن امیر، سوم اطاعت از امیر، چهارم به هجرت و پنجم جهاد در راه خدا»
با این حال برخی معتقدند مادامیکه امامی برای مسلمانان وجود ندارد، شرکت در جماعتها جهت برپایی واجبات دینی، واجب نیست بلکه باید راه اعتزال از این جماعتها را در پیش گرفت و هرکس دنبال کار خود برود و این گفته منجر به ضعف و از بین رفتن اسلام و مسلمانان میشود. و برای این شبهه خود استدلال میکنند به حدیث مرفوع حذیفة بن الیمان س که گفت:
«فإن لم يكن لهم جماعة ولا إمام؟ قال صلى الله عليه وسلم : فاعتزل تلك الفرق كلها»[۱۷]
«اگر مسلمانان، جماعت و رهبري نداشتند، چه كار كنم؟ فرمود: «در آن صورت، از همهی آن گروهها، دوري كن.»
نص این حدیث به گونهایست که در ادامه میآید. از حذیفه روایت شده است که گفت: «كان الناس يسألون رسول الله عن الخير، وكنت أسأله عن الشر مخافة أن يدركني، فقلت يا رسول الله إنّا كنا في جاهلية وشر، فجاءنا الله بهذا الخير فهل بعد هذا الخير من شر؟ قال: نعم. قلت: وهل بعد ذلك الشر من خير؟ قال: نعم وفيه دَخَن، قلت: ومادَخَنُه؟ قال: قوم يهدون بغير هدى، تعرف منهم وتنكر. قلت: فهل بعد ذلك الخير من شر؟ قال: نعم، دعاة على أبواب جهنم، من أجابهم إليها قذفوه فيها. قلت: يا رسول الله صفهم لنا، قال: هم من جلدتنا ويتكلمون بألسنتنا. قلت: فما تأمرني إن أدركني ذلك؟ قال: تلزم جماعة المسلمين وإمامهم. قلت: فإن لم يكن لهم جماعة ولا إمام؟ قال: فاعتزل تلك الفرق كلها ولو أن تعض بأصل شجرة حتى يدركك الموت وأنت على ذلك»[۱۸]
«مردم از رسول خدا صلی الله علیه وسلم دربارة امور خير ميپرسيدند و من از بديها ميپرسيدم كه مبادا گرفتار آنها شوم. بدين جهت، گفتم: اي رسول خدا ! ما در جاهليت و بدي بسر ميبرديم. پس خداوند اين خير (اسلام) را به ما عطا كرد. آيا بعد از اين خير، شّري هم وجود دارد؟ فرمود: «بلي.» گفت: و آیا بعد از این شر خیری وجود دارد؟ فرمود«بلی، اما در آن، فساد خواهد بود». پرسيدم: فساد آن چيست؟ فرمود: گروهي، راهي غير از راه من در پيش ميگيرند. و در كارهايشان، امور خوب و بدي ميبيني». گفتم: آيا بعد از آن خير، شرّي خواهد آمد؟ فرمود: «بلي، داعياني مردم را بسوي دروازه هاي جهنم فرا ميخوانند. كسي كه آنان را اجابت كند، او را در آتش مياندازند». گفتم: اي رسول خدا! آنان را براي ما توصيف كن. فرمود: «آنان از ما هستند و به زبان ما سخن ميگويند». گفتم: اگر آن زمان را دريافتم، دستور شما چيست؟ فرمود: «با مسلمانان و پيشواي آنها باش». پرسيدم: اگر مسلمانان، جماعت و رهبري نداشتند، چه كار كنم؟ فرمود: «در آن صورت، از همة آن گروهها، دوري كن. اگر چه خود را ملزم بداني كه زير يك درخت بماني و در همان حال، مرگ به سراغت بيايد.»
جواب این شبهه به دو صورت قابل بیان است.
وجه اول: همانطور که از نص حدیث واضح است فرقههایی که پیامبر صلی الله علیه وسلم امر به اعتزال از آنها کرده است، فرقههای گمراهی هستند که خود به آنها اشاره کرده است «دعاة على أبواب جنهم…» و دلیل آن، اولاً اسم اشاره “تلک” است که به اسم ذکر شدهی قبل از خود در داخل نص حدیث برمیگردد و دلیل دوم “الف و لام” کلمه “الفرق” است که الف و لام عهد است و به چیز ذکر شدهایی در قبل دلالت دارد، که اکنون برای ذهن شناخته شده است و درست نیست که گفته شود الف و لام، الف و لام اسم جنس است. و اگر فرقه ناجیه در این فرقهها وارد شود، این به اجماع مسلمانان باطل است.
از اینجاست که میبینیم لفظ الفرق ـ که مأمور به اعتزال از آنها هستیم ـ اگر صیغه عام باشد، قطعاً صیغهی عامی است که چیز خاصی را مد نظر دارد. پس فرقههایی که به آن اشاره شده است، فرقههای گمراه هستند نه چیز دیگری، همچنان که در روایت دیگر با مضمون این حدیث آمده است «ثم تنش، دعاة الضلالة» به این معنی که «سپس داعیان به سمت گمراهی، شکل میگیرند.» [۱۹]
وجه دوم: و این همان چیزیست که مرتباً از آن خبر دادهام و آن اینکه، احکام شرعی از یک نص واحد گرفته نمیشود. مگر اینکه دلیل دیگری غیر از آن نباشد. بلکه احکام شرعی از مجموع ادلههای مربوط به مسئله و بعد از جمع بین آنها و با تخصیص یا تقیید (با مختصسازی یا محدود کردن) یا در نظر گرفتن ناسخ و منسوخ و سایر روشهای جمع بین ادله، گرفته میشود.
و در این مسئله منظور از اعتزال وارد در قول پیامبر صلی الله علیه وسلم ، اگر به ناچار قبول کنیم که شامل همه فرقهها میشود ـ علی رغم اینکه، آن عامی است که با آن چیز خاصی منظور است ـ میگوییم که این فرقه (فرقه گمراه) در چند نص دیگر از قبیل حدیث فرقه ناجیه و حدیث طائفه منصوره مختص شده است و اشاره به گروهی خاص دارد.
الف. اما حدیث فرقه ناجیه، پیامبر صلی الله علیه وسلم میفرماید: «إن هذه الأمة ستفترق على ثلاث وسبعين فرقة، في الأهواء كلها في النار إلا واحدة، وهي الجماعة»[۲۰]
«امت من به هفتاد و چند فرقه تقسیم میشوند، تمام این فرقهها در آتش هستند، مگر یکی از آنها، و آن جماعت (مسلمانان) است.»
و در روایتی دیگر فرمود: «ما أنا عليه اليوم وأصحابي»[۲۱]
«آنچه من و اصحابم امروز بر آن هستیم.»
پس قول ایشان در حدیث حذیفه «دعاة على أبواب جنهم» مؤید این گفتهشان است که فرمود: «كلها في النار» سپس یک استثناء قائل شدهاند و آن فرقه ناجیه است. فرقهای که امر به اعتزال از همگی فرقهها و التزام به این فرقه شده است. فرقهی ناجیهای که روش و منهجش همان چیزیست که پیامبر صلی الله علیه وسلم و اصحابش بر آن بودند. همچنین آن فرقه جماعت هستند چون ..
«الجماعة ما وافق الحق ولو كنت وحدك»[۲۲]
«جماعت آن گروهی است که موافق حق باشد، اگر چه تنها خودت باشی»
ب. و اما حدیث طائفهی منصوره: پیامبر صلی الله علیه وسلم میفرماید: «لا تزال طائفة من أمتي قائمة بأمر الله لا يضرهم من خذلهم أو خالفهم حتى يأتي أمر الله وهم ظاهرون على الناس»[۲۳]
«همواره گروهى از امت من بر دين خدا استوار خواهد ماند و مخالفت مخالفان به آنها ضرري نخواهد رساند تا اينكه قيامت فرا رسد و آنان همچنان بر حق هستند »
و نیز فرمودند: «لن يبرح هذا الدين قائما يقاتل عليه عصابة من المسلمين حتى تقوم الساعة»[۲۴]
«این دین همواره استوار است و گروهی از مسلمانان تا روز قیامت به خاطر آن میجنگند.»
و این حدیث مشهور و بلکـه متواتر است همانطور کـه ابنتیمیه در «اقتضاء الصراط المستقيم» ذکر کرده است که از پنجاه نفر از اصحاب روایت شده است و صاحبان کتب ششگانه، و معجمها و مسندها و در کتب سنت و سایر کتابهای سلف صالح آن را تخریج نمودهاند.
این طائفه برپا کننده امر دین هستند، به خاطر آن میجنگند و وعده داده شده به نصر و پشتیبانی هستند. بشارت داده شده به این هستند که مخالفانشان نمیتوانند به آنها ضرری برسانند. و از زمان پیامبر صلی الله علیه وسلم تا وقتی که دجال و عیسی با هم میجنگند، همواره باقی خواهند ماند. آیا پیامبر صلی الله علیه وسلم مسلمانان را به اعتزال از این طائفهی برپاکنندهی دین امر میکند؟ به همین خاطر ما میگوییم اگر این گفته پیامبر بر عموم فرقهها تعمیم داده شود، آن عموم با این حدیث مختص میشود، همچنان که با حدیث فرقه ناجیه مختص میشود. زمانی که مردم فرقه فرقه شدند ـ در زمان غیبت امام ـ پس مسلمان نگاه میکند ببیند کدام فرقه منهج و روش فرقه ناجیه را دنبال میکند و این دین را مانند یک امانت حمل میکند، و برای التزام به آن جهاد میکنند. و نصوصی که در مسئلهی (جنگ همراه با امیر فاجر) آمد، دلالت بر این دارد کـه جهاد بدون وقفه تا روز قیامت ادامه دارد. و ابن قدامه گفته است: «اگر امام نماند، جهاد به تأخیر نمیافتد.» پس چگونه مجاهد بدون شرکت در جماعت میتواند قیام کند؟
بله ابن حجر در شرح حدیث «فاعتزل تلك الفرق كلها» گفته است: «این حدیث بیان میکند هرگاه مردم امامینداشتند و دنبال حزبگرایی افتادند و دسته دسته شدند، از هیچ فرقهای پیروی نکن، و اگر توانستی از همه آنها دوری گزین تا در فتنه و شر نیفتی»[۲۵]
قبلاً نیز اشاره کردم که حدیث مربوط به طائفه منصوره در میان تمام احادیث دیگر استثناء شده برای مثال ابن حجر در باب «تَغَيُّر الزمان حتى تعبد الأوثان» گفته است: ابن بطال گفت: «منظور از این حدیث و امثال آن این نیست که چیزی از دین در تمامینقاط زمین باقی نخواهد ماند. چون اینکه اسلام تا برپایی قیامت باقی خواهد ماند، ثابت شده است. مگر اینکه ضعیف شود و غریب بماند مانند روز اول که آمد. سپس این حدیث را ذکر کرد ««لا تزال طائفة من أمتي يقاتلون على الحق» الی آخر حدیث، و گفت این حدیث تخصیص سایر اخبار را روشن میسازد»[۲۶]
به همین دلیل میگویم حدیث طائفه منصوره استثناء شده است از حدیث «فاعتزل تلك الفرق كلها» همچنین امکان دارد اعتزال در حدیث مشروط باشد به دو شرط و آن غیاب جماعت و غیاب امام است. پس اگر نه جماعتی بود و نه امامی، پس دوری گزین. اما زمانی که امام نبود اما جماعتی پیدا شد، دوری گزیدن باطل میشود. چون معلق به دو شرط بود نه یک شرط، مگر اینکه این استنباط صحیح نباشد. چون منظور از جماعت در حدیث حذیفه آن جماعت مسلمانی بود که در زیر اطاعت امام هستند. و زمانی که امام غایب شد، جماعت نیز به دنبال آن غایب خواهد شد. که این استنباط صحیح نیست و این قول که، حدیث طائفه منصوره با حدیث حذیفه مختص شده است شایستهتر است.
منظور از کلام سابق این است که مسلمان مأمور به پیروی از حق است و اگر امام مسلمانان را پیدا کرد مأمور به پیروی از اوست، در اطاعت از خدا از امیر پیروی کند و در معصیت خدا از کسی پیروی نکند. و اگر امام مسلمانان نبود مسلمان همچنان مأمور به پیروی از حق است. چون به راستی پیامبر صلی الله علیه وسلم برایمان روشن ساختهاند که همواره گروهی از امتم بر حق میمانند، پس در غیاب امام بر مسلمان واجب است پیروی از طائفه پابرجا بر امر دین، با فراگیری علم و دعوت و جهاد.
خداوند میفرماید: (وَاتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنَابَ إِلَيَّ) لقمان ۱۵
«و راه كساني را در پيش گير كه به جانب من (با يكتاپرستي و طاعت و عبادت) رو كردهاند.»
ابن القیم گفته است: «چه نیکو ابی شامه در کتاب الحوادث و البدع، گفت (وقتی صحبت از لزوم جماعت شد، پس مراد از جماعت، حق و پیروانش است. اگر چه تعداد متمسکین به حق کم و تعداد مخالفان آن زیاد باشد.) چون حق همان است که جماعت اول از عهد پیامبر صلی الله علیه وسلم و اصحابش برآن بودهاند. و به کثرت اهل بدعت بعد از آنها توجه نمیشود.»
عمرو بن ميمون الأودی گفته است: «همراه معاذ به یمن رفتم و او را ترک نکردم تا اینکه در شام او را به خاک سپردیم بعد از او با فقیهترین مردم، یعنی عبدالله بن مسعود همراه شدم. و شنیدم که گفت: همراهی جماعت بر شما لازم است، چون به راستی دست خدا همراه جماعت است. سپس روزی از روزها شنیدم که میگفت: امیرانی بر شما خواهد آمد که نماز را به تأخیر میاندازند، پس نماز را در وقت خود به عنوان فرض بخوانید و با آنان نماز نافله به جا آورید. میگوید گفتم ای اصحاب محمد، درک نمیکنم! چه میگـویی به ما؟ گفت چطور مگر؟ ما را به جماعت امر میکنی و ما را از آن باز میداری! چگونه نماز فریضه را تنها میخوانی و نماز نافله را همراه جماعت؟ گفت ای عمرو بن میمون من فکر میکردم از فقیهترین اهالی این روستا باشی. آیا میدانی جماعت چیست؟ گفتم نه، گفت اکثر افراد جماعت کسانی هستند که جماعت را ترک کردند. جماعت آنست که موافق حق باشد اگر چه تنها خودت باشی.» و به روایتی دیگر «پس بر شانه من زد و گفت: وای بر تو بیشتر مردم جماعت را رها کردند. جماعت آنست که موافق با طاعت خدا باشد.»
نعیم بن حماد گفته است: «یعنی زمانی که جماعت فاسد شد، بر تو لازم است برگردی به زمانی که هنوز جماعت فاسد نشده بود. اگر چه تنها خودت باشی، در آن هنگام تو جماعتی.»[۲۷]
[۱]– مجموعه فتاوى ج ۲۸ ص ۱۸۰
[۲]– فتح الباری ج ۷ ص ۵۱۳
[۳]– فتح الباری ج ۶ ص ۱۸۰
[۴]– مغنی و شرح الكبير ج ۱۰ ص ۳۷۴
[۵]– به روایت مسلم در كتاب الإيمان ج ۲/۱۹۳
[۶]– «غياث الأمم» چاپ ۱۴۰۱هـ تحقيق د. عبد العظيم الديب ص ۳۸۷ـ۳۸۸
[۷]– شرح «تلويح على التوضيح» از تفتازانی ج ۲ ص ۵۲
[۸]– حديث ۲۸۴۸
[۹]– به روایت مسلم
[۱۰]– حديث ۷۰۹۸
[۱۱]– فتح الباري ج ۱۳ ص ۵۱، ۵۲
[۱۲]– (المفردات فی غريب القرآن) للراغب مادة (أمر)
[۱۳]– مجموعه فتاوى ج ۲۸ ص ۶۲ ـ ۶۵
[۱۴]– به روایت ابوداود، از ابوسعيد و ابو هريره
[۱۵]– مجموعه فتاوى ج ۲۸ ص ۳۹۰
[۱۶]– به روایت احمد و ترمذی.
[۱۷]– متفق عليه
[۱۸]– متفق عليه
[۱۹]– به روایت احمد و ابوداود و با سند حسن
[۲۰]– به روایت ابن ابی عاصم از معاويه و آلبانی آن را صحیح دانسته است (كتاب السنة از ابن أبی عاصم ـ حديث ۲)
[۲۱]– از عبدالله بن عمرو ـ حدیث حسن
[۲۲]– به روایت ابن عساكر با سند صحيح از ابن مسعود
[۲۳]– به روایت مسلم از معاويه
[۲۴]– به روایت مسلم از جابر بن سَمُرة
[۲۵]– فتح الباری ج ۱۳ ص ۳۷
[۲۶]– فتح الباری ج ۱۳/ص۷۶، ۷۷ و ذكر کرده است شبیه آن را در ج ۱۳ص۱۹
[۲۷]– بيهقی وغيره او آن را ذکر کردهاند. «إغاثة اللهفان من مصايد الشيطان» از ابن القيم چاپ دار الكتب العلمية ۱۴۰۷هـ ص ۸۲، ۸۳