عدم عذر به جهل در اصل دین (پاسخ به مقاله ابوبکر الخراسانی به نام:«آنچه خواسته یا ناخواسته دوله را به دامان حوازم میکشاند و عقایدش منبعی میشود برای تولید غلات تکفیری».)
نویسنده: مجاهد دین
الحمد لله رب العالمين والصلاة والسلام على سيدنا محمد الصادق الوعد الأمين اللهم لا علم لنا إلا ما علمتنا إنك أنت العليم الحكيم. اللهم علمنا ما ينفعنا وانفعنا بما علمتنا وزدنا علماً وأرنا الحق حقاً وارزقنا اتباعه وأرنا الباطل باطلاً وارزقنا اجتنابه واجعلنا ممن يستمعون القول فيتبعون أحسنه وأدخلنا برحمتك في عبادك الصالحين ، اما بعد:
در مقالهی قبلی پاسخی دادیم به مقالهی ابوبکر الخراسانی در دیدگاه منتشر شدهاش در سایت کتاب و سیف به عنوان: «آیا عقاید گردانندگان هیئت شرعی دوله تولید کننده غلات تکفیری نیست؟».
سپس ایشان بر جواب من به دیدگاهش، ردیهای کاملاً مستند(!) به سخنان و نظرات شخصیاش نوشت که حاوی خطاها و اشتباهات بسیاری بود، لذا برای روشنگری و اصلاح اشتباهات بوجود آمده، این مقاله را آماده کردم. ایشان نه تنها عقیدهی غلات تکفیری را نمیشناسد بلکه عقیدهی اهل سنت و جماعت را هم نمیشناسد، به همین خاطر دچار تناقضات بسیاری در عقایدشان شده است و با این حال به دولت اسلامی اعزه الله بالتوحید تهمت میزند که عقایدش منبعی برای تولید غلات تکفیری است!! ادعا کردن آسان است، اثبات ادعاست که مشکل است.
از الله سبحانه وتعالی میخواهم که ما را به توحیدش هدایت کند و از غلو و افراط خوارج، و ارجاء و تفریط اهل بدعت به راه وسط اهل سنّت و جماعت هدایت کند.
ایشان میگوید: «در ابتدای امر من هم مجبورم بگویم که دوله و تمام طرفداران ایشان دچار خلط در اصطلاحات و مباحثی چون کافر و مشرک و مسلمان شدهاند. به همین دلیل به راحتی قوانین کفار را بر مسلمین تطبیق میدهند. ناچارا در همین ابتدا باید یاداوری کنم که:
ما هم عذر به جهل برای کافر و مشرکین قائل نیستیم. و قواعد شروط تکفیر و موانع تکفیر ارتباطی به کفار و مشرکین ندارد.
حالا فرق نمیکند این کافر مشرک کسی باشد که الله را قبول دارد یا کسی باشد که الله را به همراه سایر شرکایش قبول دارد، یا اصلا مثل دهری ها الله را نیز قبول ندارد. فرقی ندارد. تا زمانی که وارد دایرهی اسلام نشده است هیچ عذری برایش قائل نیستیم.
ما هم کسی که لا اله الا الله و محمد رسول الله را بر زبان بیاورد مسلمان میدانیم. حالا اگر این مسلمان جاهلانه دچار شرک و یکی از نواقض اسلام شد چی؟ آیا مثل مشرکین و کفار عذری ندارد؟ آیا موانع تکفیر و شروط تکفیری برای او در کار نیست؟
الان مشکل شما اینجاست که فرقی بین مسلمان و کافر قائل نیستید و آن را به مسلمان و کافر تعمیم میدهید!!! در حالی که – بر خلاف کفار و مشرکین- برای مسلمان شروط تکفیر و موانع تکفیر را باید رعایت کرد».
پاسخ: شما که فرقی بین مسلمان و کافر در قضیهی اصل دین قائل هستید، پس شمایید که باید برای ادعایتان دلیل بیاورید. پس بر شماست که دلیل خود را از قرآن و سنّت بیاورید که در اصل دین – نه پایین تر از آن – کافران اصلی عذر ندارند ولی در همان اصل دین مسلمانان عذر دارند!!!
باید شما بگویید که بنا بر کدام دلیل شرعی، اگر کافر اصلی در اصل دین جهل داشته باشد، جهلش معتبر نیست، ولی اگر مسلمان زادهای در همان اصل دین جهل داشته باشد، جهلش معتبر است!!! این یک بام و دو هوای شماست.
در ضمن زیباست که اینجا ذکر کنم، از ابتدا تا انتهای مقالهی شما حتی یک بار هم به هیچ منبعی ارجاع ندادهاید، به هیچ دلیل شرعی استناد نکردهاید!، به هیچ آیه و حدیث و قول عالمی احتجاج نکردهاید!، بلکه تمام آنچه گفتید چیزی جز تراوشات ذهنی شما نبود و بدانید که نظرات شخصی شما برای ما ارزش پر کاهی هم ندارد. ما پایبند به قرآن و سنّت هستیم نه آراء و نظرات شخصی شما و دیگران. ولی من در مقالهی پیشین و همچنین در این مقاله، بیشترِ حجم مقاله فقط نصوص قرآن و سنّت و اقوال اهل علم است و بقیهی سخنانم، تنها تعلیقاتی کوتاه بر آن اقوال است و از نزد خودم هیچ سخنی نگفتم.
و در اینجا شما را متوجه خطورت سخن گفتن بدون علم دربارهی الله میکنم که مبادا بدون دلیل شرعی دربارهی شریعت الله سبحانه وتعالی صحبت کنید. ابن قیم رحمه الله در این باره میگوید: «وأما “القول على الله بغير علم” فليس في أجناس المحرمات أعظم عند الله منه، ولا أشد إثماً، وهو أصل الشرك والكفر، وعليه أسست البدع والضلالات فكل بدعة مضلة في الدين أساسها القول على الله بلا علم…
وأصل الشرك والكفر: هو القول على الله بلا علم، فإن المشرك يزعم أن من اتخذه معبوداً من دون الله يقربه إلى الله ويشفع له عنده، ويقضي حاجته بواسطته كما تكون الوسائط عند الملوك فكل مشرك قائل على الله بلا علم دون العكس إذ القول على الله بلا علم قد يتضمن التعطيل والابتداع في دين الله فهو أعم من الشرك، والشرك فرد من أفراده».
ترجمه: «و اما “سخن گفتن از جانب خداوند بدون علم“، از محرمات چیزی بزرگتر و شدیدتر از آن در گناه نزد خداوند وجود ندارد و آن اصل شرک و کفر است و بدعتها و گمراهیها از آن بوجود آمده است و اساس هر بدعتِ گمراه کنندهای در دین، سخن گفتن بر خداوند بدون علم میباشد…
و اصل شرک و کفر همان سخن گفتن بر خداوند بدون علم است، برای اینکه شخص مشرک گمان میکند که آنچه را که به عنوان مبعودی به جای الله گرفته است او را به الله نزدیک میگرداند و برایش در نزد الله شفاعت میکند و نیازش را به واسطهی او برآورده مینماید همانطور که واسطهها در نزد پادشاهان چنین میکنند. پس هر مشرکی بدون علم، سخن به خداوند نسبت میدهد، برای اینکه سخنگفتن و نسبتدادن آن به خداوند بدون علم، لازمهی تعطیل کردن و بدعت گذاردن در دین خداوند میشود و آن از شرک عامتر میباشد و شرک جزئی از اجزائش است».[۱]
پس در همان ابتدا با ادعای اول شما مواجه میشویم که گفتید: در اصل دین، برای کافران و مشرکانِ اصلی عذر وجود ندارد، منتها اگر مسلمان زاده باشد در همان اصل دین عذر دارد!!! این ادعای شماست ولی آیا برای آن دلیلی آوردید؟ قطعا خیر.
نوشتهاید: «اما شما و دولت شما آشکارا بدون فرق بین مشرکین کافر با مسلمین، حکم کفار را بر مسلمین تطبیق میدهید و میگوئید: چون این موارد فطری هستند و با عقل شناخته میشوند- همان چهار موردی که دولت اسلامیبیان کرده است- یعنی:
۱- اقرار به الله. ۲- عبادت کردن او به تنهایی ۳- ترک کردن عبادت هر آنچه غیر اوست ۴- برائت کردن از کسی که به الله سبحانه وتعالی شرک آورد.
پس در این حد از اصل دین عذری وجود ندارد و نیازی به اقامه حجت رسولانه ندارد و «هرکسی» در اصل دینش خلل باشد کافر است. این به اجماع اهل سنّت و جماعت میباشد.”
یکی از بزرگترین اشتباهات شما همین جاست (یعنی فرق نگذاشتن بین مشرکین کافر با مسلمین و تطبیق حکمی که مخصوص کفار است بر مسلمین) که خواسته یا ناخواسته شما را به دامان حوازم و غلات تکفیری میکشاند و عقاید شما منبعی میشود برای تولید غلات تکفیری».
پاسخ: اینجا نیز باز ادعای اوّلتان را تکرار کردهاید، یعنی گفتهاید: داشتن مشکل در اصل دین تنها مخصوص کفار است، و گفتهاید که هرگاه مسلمان در اصل دین مشکل داشته باشد عذر دارد!! این تفریق بنا بر کدام دلیل شرعی است؟ پس دلیلتان را باید ذکر میکردید، چون ما نیازی به نظرات شخصی شما و دیگری نداریم.
ولی الحمد ما در اینجا دلایلی میآوریم که در اصل دین عذری برای بنی آدم به طور مطلق وجود ندارد، چه طرف خود را مسلمان و منتسب به ملت محمد بداند، چه خود را حنیف وابراهیمی و منتسب به ابراهیم بداند چه به موسی و عیسی علیهما السلام و چه دیگر کافران و مشرکان باشد، به طور مطلق هیچ عذری برای هیچ کسی از بنی آدم در اصل دین وجود ندارد، هرکسی در اصل دین مشکل داشته باشد و اصل دینش را نداشته باشد، کافر است.
منتها در پایین تر از اصل دین، برای مسلمانان عذر وجود دارد، که این را بارها گفتهایم و در مقالهی قبلی نیز بیان کردیم که در پایینتر از اصل دین برای مسلمانان عذر وجود دارد. و ما در اینجا دلایل خود را ذکر میکنیم.
چرا در اصل دین برای هیچ کسی چه کافر اصلی چه مسلمانزاده، عذر وجود ندارد؟
مسلم در صحیحش از ابو هریره از سعید بن السمیب رضی الله عنهما تخریج کرده که رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: «أمرت أن أقاتل الناس حتى يقولوا لا إله إلا الله فمن قال لا إله إلا الله عصم مني ماله ونفسه إلا بحقه وحسابه على الله».
ترجمه: «به من دستور داده شده است که با مردم بجنگم تا گواهی دهند که هیچ معبودی بجز الله وجود ندارد. پس هر کس لا إله إلا الله بگوید مال و جانش را از من حفاظت کرده است، مگر به حقش، و حساب او با الله است».
… ابو هریره رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه وسلم روایت کرده که فرمود: «أمرت أن أقاتل الناس حتى يشهدوا أن لا إله إلا الله ويؤمنوا بي وبما جئت به فإذا فعلوا ذلك عصموا مني دماءهم وأموالهم إلا بحقها وحسابهم على الله».
ترجمه: «به من دستور داده شده است که با مردم بجنگم تا اینکه گواهی دهند که هیچ معبودی بجز الله وجود ندارد و به من و به آنچه آورده ام ایمان بیاورند پس اگر این کارها را انجام دادند، خون و مالشان را از من حفاظت کردهاند مگر به حقش، و حساب آنها با الله است».
… و عبد الله بن عمر رضی الله عنهما روایت است که گفت: رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: «أمرت أن أقاتل الناس حتى يشهدوا أن لا إله إلا الله وأن محمداً رسول الله، ويقيموا الصلاة ويؤتوا الزكاة فإذا فعلوا ذلك عصموا مني دماءهم وأموالهم إلا بحقها وحسابهم على الله».
ترجمه: «به من دستور داده شده است که با مردم بجنگم تا گواهی دهند که معبودی به حق جز خدای یکتا نیست و محمد فرستادهی اوست و نماز به جای آورند و زکات را پرداخت کنند و همین که این کارها را انجام دادند، خون و مال آنان از جانب من محفوظ است؛ مگر در برابر حقی که به عهده خواهند داشت و حساب (نیت و کارهای پنهانی) آنان با خداست».
… و ابی مالک از پدرش رضی الله عنهما روایت است که گفت: شنیدم رسول خدا صلی الله علیه وسلم میفرمود: «من قال لا إله إلا الله وكفر بما يعبد من دون الله حرم ماله ودمه وحسابه على الله».
ترجمه: «هر کس بگوید که معبودی به حق جز خدای یکتا نیست و به آنچه غیر از خداوند عبادت میشود کفر بورزد، مال و خونش حرام میشود و حساب او با خداست».
و در روایتی دیگر، شنید که رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: «من وحّد الله».
ترجمه: «هرکس خداوند را یکتا بدارد»، سپس بقیه روایت را ذکر میکند.[۲]
یعنی کشته شدن از مردم برداشته نمیشود تا اینکه شهادتین را بگویند و حق آن را نیز ادا کنند. حق آن همان نماز و زکات و امثال آن است. چنانکه صحابه با طایفهی ممتنعه از پرداخت زکات، جنگیدند چون زکات که حق مال است را ادا نکردند.
خداوند هم میفرماید:
﴿فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّكَاةَ فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمْ﴾ [توبه: ۵]
«پس اگر توبه کردند، و نماز را برپا داشتند و زکات را پرداختند، آنها را رها کنید».
قرطبی میگوید: ﴿فَإِن تَابُواْ﴾؛ «پس اگر توبه کردند»، یعنی از شرک، ﴿وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّكَاةَ فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمْ﴾؛ «و نماز را برپا داشتند و زکات را پرداختند، آنها را رها کنید»، در این آیه جای تأمل است و آن اینکه خداوند متعال کشتن را معلّق به شرک کرده است، سپس میفرماید: ﴿فَإِن تَابُواْ﴾؛ «پس اگر توبه کردند»، و اصل بر این است که هرجا قتل برای شرک باشد، با زایل شدن شرک کشتن زایل میشود. انتهای سخن قرطبی.
و امام طبری میگوید: ﴿فَإِن تَابُواْ﴾، «پس اگر توبه کنند»، یعنی پس اگر رجوع کنند از آنچه که بر آن هستند از شرک به الله و دشمنی و انکار کردن نبوّت محمّد، به سوی توحید خداوند و اخلاص در عبادت برای او، بدون شریک کردن الهها و بتها، و اقرار کردن به نبوّت محمّد صلی الله علیه وسلم. انتهای سخن طبری.
همچنین آیهی ۱۱ از سوره توبه نیز به همانند آیهی ۵ است که قتال از مشرک برداشته نمیشود تا اینکه از شرکش که نقض کننده اصل دین است دست بردارد، خداوند میفرماید:
﴿فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّكَاةَ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ﴾ [توبه: ۱۱]
«پس اگر توبه کنند، و نماز را بر پا دارند و زکات را بدهند برادران دینی شما هستند».
حال وقتی که برای کافران اصلی در اصل دین (که توحید و ترک شرک است) عذر نیست، چطور برای مسلمان عذر باشد؟
امام شوکانی میگوید: «وليس مجرد قول: لا إله إلا الله، من دون عمل بمعناها مثبتاً للإسلام، فإنه لو قالها أحد من أهل الجاهلية وعكف على صنمه يعبده لم يكن ذلك إسلاماً».
ترجمه: «و تنها مجرد گفتن قول لا إله إلا الله بدون عمل به معنایش، ثابت کنندهی اسلام نیست، چون اگر شخصی از اهل جاهلیت آن را میگفت و در نزد بتش به اعتکاف مینشست و آن را عبادت میکرد، آن اسلام محسوب نمیشد».[۳]
دقت کن که امام شوکانی چطور بیان میکند که جهل داشتن به لا إله إلا الله -که بیگمان همان اصل دین است- و به آن عمل نکند، عذر محسوب نشده و مسلمان محسوب نمیشود.
امام شوکانی باز میفرماید: «وأما من تكلم بكلمة التوحيد وفعل أفعالاً تخالف التوحيد، كاعتقاد هؤلاء المعتقدين في الأموات، فلا ريب أنه قد تبين من حالهم خلاف ما حكته ألسنتهم من إقرارهم بالتوحيد، ولو كان مجرد التكلم بكلمة التوحيد موجباً للدخول في الإسلام والخروج من الكفر، سواء فعل المتكلم بها ما يطابق التوحيد أو ما يخالفه، لكانت نافعة لليهود مع أنهم يقولون: عزير ابن الله، وللنصارى مع أنهم يقولون: المسيح ابن الله، وللمنافقين مع أنهم يكذبون بالدين، ويقولون: بألسنتهم ما ليس في قلوبهم، وجميع هذه الطوائف الثلاث يتكلمون بكلمة التوحيد».
ترجمه: «اما کسی که به کلمهی توحید، تکلّم کند و افعالی که مخالف توحید است انجام دهد همانند اعتقاد معتقدین به اموات، پس شکی نیست این روشن میسازد که حال آنها مخالف زبانشان است که با آن اقرار به توحید میکنند و اگر مجرد بر زبان آوردن کلمهی توحید -چه کاری انجام دهد که مطابق توحید باشد و چه مخالف آن- موجب وارد شدن به اسلام و خروج او از کفر بود، پس باید برای یهود نیز نافع و مفید واقع میشد که میگفتند عزیر پسر خداست و برای نصاری که میگفتند مسیح پسر خداست و برای منافقین که روز قیامت را تکذیب میکردند و با زبانشان چیزی میگفتند که در قلبشان آن وجود نداشت و همهی این طوایف سه گانه به کلمهی توحید تکلم میکردند».[۴]
پس کسی که جاهلیت و شرک را نشناسد و به اصل دینش جهل داشته باشد و فرق بین توحید و شرک را نداند و یا ادعای مسلمانبودن کند ولی در اصل دین و در کلمهی توحید لا إله إلا الله جهل داشته باشد و به محتوای آن عمل نکند، پس چنین کسی مسلمان محسوب نمیشود و الله رحمت کند امام ابن قیم رحمه الله را که چه زیبا میگوید:
«ولكن الأمر كما قال عمر بن الخطاب: “إنما تنقض عرى الإسلام عروة عروة إذا نشأ في الإسلام من لم يعرف الجاهلية”. وهذا لأنه إذا لم يعرف الجاهلية والشرك، وما عابه القرآن وذمه وقع فيه وأقره ودعا إليه وصوبه وحسنه وهو لا يعرف: أنه الذي كان عليه أهل الجاهلية أو نظيره أو شر منهم أو دونه. فينقض بذلك عرى الإسلام عن قلبه. ويعود المعروف: منكراً، والمنكر: معروفاً، والبدعة: سنة، والسنة: بدعة، ويكفّر الرجل: بمحض الإيمان، وتجريد التوحيد، ويبدع: بتجريد متابعة الرسول صلى الله عليه وسلم ومفارقة الأهواء والبدع».
ترجمه: «ولیکن امر چنان است که عمر بن خطاب میگوید: «إنما تنقض عرى الإسلام عروة عروة إذا نشأ في الإسلام من لم يعرف الجاهلية»؛ «همانا گرههای اسلام، یکی یکی باز میشود، اگر کسی که در اسلام نشأت یابد و جاهلیت را نشناخته باشد».
و این به این خاطر است که اگر جاهلیت و شرک و آنچه که قرآن بر آن عیب گرفته و نکوهش کرده است را نشناسد، در آن (شرک و جاهلیت) میافتد و به آن اقرار میکند و به سوی آن فرا میخواند و آن را درست و نیکو میپندارد و او نمیداند که همانند اهل جاهلیت یا نظیر آن یا بد تر و پایین تر از آن شده است. پس با این کار، اسلام از قلبش کنده میشود و اینجاست که معروف منکر میشود و منکر معروف میشود و بدعت سنّت میشود و سنّت بدعت میشود و شخص به محض ایمان و مجرد توحید تکفیر میشود و به خاطر تبعیتش از رسول صلی الله علیه وسلم و جدا شدنش از اهواء و بدعت ها، تبدیع میشود».[۵]
خداوند دربارهی اصل دین میفرماید:
﴿فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾ [البقرة: ۲۵۶].
«پس هر کس به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان آورد، پس به راستی که به دستگیره محکمی چنگ زده است، که آن را گسستن نیست، و خداوند شنوای داناست».
و میفرماید:
﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ﴾ [نحل: ۳۶]
«یقیناً ما در (میان) هر امّتی پیامبری را فرستادیم که: خدای یکتا را بپرستید، و از طاغوت اجتناب کنید».
و میفرماید:
﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِكُونَ﴾ [یوسف: ۱۰۶]
«و بیشتر آنها به خداوند ایمان نمیآورند؛ مگر اینکه آنان (به نوعی) مشرک اند».
پس عبادت خداوند نفعی نمیرساند، مگر با اجتناب از طاغوت که همان اصل دین است.
خداوند میفرماید:
﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ﴾ [محمد: ۱۹]
«پس بدان که معبودی (به حق) جز “الله” نیست».
پس علم به معنای لا إله إلا الله، شرط است.
ابوبطین رحمه الله میگوید: «وأيضاً فالمقصود من لا إله إلا الله: البراءة من الشرك وعبادة غير الله –تعالى- ومشركوا العرب يعرفون المراد منها لأنهم أهل لسان فإذا قال أحدهم: (لا إله إلا الله) فقد تبرأ من الشرك وعبادة غير الله –تعالى-. فلو قال: “لا إله إلا الله” وهو مصر على عبادة غير الله لم تعصمه هذه الكلمة لقوله –سبحانه وتعالى-: (وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ -أي شرك- وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّه). وقوله: (فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ -إلى قوله- فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّكَاةَ فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمْ). وقال النبي صلى الله عليه وسلم: “بعثت بالسيف بين يدي الساعة حتى يعبد الله وحده لا شريك له”. وهذا معنى قوله –تعالى-: (وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ -أي الطاعة- كُلُّهُ لِلّه). وهذا معنى لا إله إلا الله».
ترجمه: همچنین مقصود از «لا إله إلا الله»، برائت از شرک ورزیدن و عبادت کردنِ غیر الله تعالی است و مشرکانِ عرب مراد از آن را میدانستند، چون آنها اهل زبان بودند و اگر یکی از آنها «لا إله إلا الله» میگفت، با این کار از شرک و عبادت غیر خداوند تبراء کرده بود. اگر «لا إله إلا الله» میگفت و بر عبادت برای غیر خداوند مُصر میبود، این کلمه او را معصوم نمیداشت، چون خداوند متعال میفرماید: ﴿وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾؛ «و با آنها جنگ کنید تا فتنه باقی نماند»، یعنی شرک، ﴿وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّه﴾ «و دین، همه از آن خدا باشد».
و این قول خداوند: ﴿فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ… فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ﴾ [توبه: ۵] «مشرکان را هر کجا یافتید، بکشید… پس اگر توبه کردند و نماز را برپا داشتند و زکات را پرداختند، آنها را رها کنید».
و رسول خدا صلی الله علیه وسلم میفرماید: «بُعِثْتُ بين يديْ الساعةِ بالسيفِ حتى يُعْبَدَ اللهُ وحدَهُ لا شريكَ لهُ»؛ «در نزدیک قیامت با شمشیر مبعوث شدم تا اینکه خداوند یکتا بدون شریک عبادت شود».
و این معنای قول خداوند است که میفرماید: ﴿وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّه﴾ [الأنفال: ۳۹]. «و با آنها جنگ کنید، تا فتنه باقی نماند و دین [یعنی طاعت]، همه از آن خدا باشد». و این معنای لا إله إلا الله است.[۶] انتهای سخن ابوبطین.
امام بخاری در صحیحش با توجه به آیهی ۱۹ محمد، در کتاب علم، بابی آورده به عنوان «العلم قبل القول والعمل» و ابن حجر رحمه الله در شرح آن نص میگذارد بر اینکه داشتن علم به لا إله إلا الله که همان اصل دین است، شرط قبول قول و عمل است و چنین میگوید: «قوله: “العلم قبل القول والعمل” قال ابن المنير: أراد به أن العلم شرط في صحة القول والعمل فلا يعتبران إلا به فهو متقدم عليهما لأنه مصحح للنية المصححة للعمل… وينتزع منها دليل على ما يقوله المتكلمون: من وجوب المعرفة».
ترجمه: «قول او: “علم قبل از قول و عمل است”، ابن منیر میگوید: مرادش از آن این بوده که علم شرط صحّت قول و عمل است و آن دو معتبر نیستند مگر با علم، و بر آن دو مقدّم است برای آنکه تصحیح کنندهی نیّت و تصحیح کنندهی عمل است…
–در ادامه حافظ میگوید- : و از آن دلیلی درست میشود بر آنچه که متلکمان دربارهی وجوب معرفت میگویند».[۷]
و صاحب تیسیر العزیز الحمید میگوید: «فمن صرف شيئاً مما لا يصلح إلا لله من العبادات لغير الله فهو مشرك ولو نطق: بلا إله إلا الله إذ لم يعمل بما تقتضيه من التوحيد والإخلاص».
ترجمه: «پس هر کسی چیزی از عبادات را که جز برای خداوند درست نباشد، برای غیر خداوند قرار دهد، پس او مشرک است، اگرچه به لا إله إلا الله هم نُطق کند، چون به آنچه که اقتضای آن است از توحید و اخلاص، عمل نکرده است». [۸]
پس این مسلّم است که تنها نطقکردن به لا إله إلا الله کافی نیست، چون منافقان نیز آن را میگفتند ولی کافر هستند. بلکه باید به آن اعتقاد داشته باشد و به مقتضای آن نیز عمل کند. ابن تیمیه در این باره میگوید: «وأيضاً فقد جاء نفر من اليهود إلى النبي فقالوا: نشهد إنك لرسول الله ولم يكونوا مسلمين بذلك، لأنهم قالوا ذلك على سبيل الإخبار عما في أنفسهم أي: نعلم ونجزم أنك رسول الله. قال: فلم لا تتبعوني؟ قالوا: نخاف من يهود. فعلم أن مجرد العلم والإخبار عنه ليس بإيمان حتى يتكلم بالإيمان على وجه الإنشاء المتضمن للالتزام والانقياد مع تضمن ذلك الإخبار عما في أنفسهم، فالمنافقون قالوا مخبرين كاذبين فكانوا كفاراً في الباطن وهؤلاء قالوا غير ملتزمين ولا منقادين فكانوا كفاراً في الظاهر والباطن».
ترجمه: «تعدادی از یهودیان نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم آمدند و گفتند: «نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللهِ»؛ «گواهی میدهیم که یقیناً تو رسول خدا هستی» و با این کار مسلمان محسوب نشدند، برای اینکه آنها آن را از روی خبر دادن از آنچه که در نفسشان است گفتند، یعنی میدانیم و جزم داریم بر اینکه تو رسول خدا هستی، رسول خدا به آنها فرمود:«فلم لا تتبعوني»؛ «پس چرا از من پیروی نمیکنید؟» گفتند: از یهودیان میترسیم.
پس دانسته میشود که مجرد داشتن علم و خبر دادن از آن، ایمان محسوب نمیشود تا زمانی که با ایمان به آن تکلم کند بر وجه انشاء که بیانگر پایبند بودن و گردن نهادن باشد، همراه با اینکه آن خبر دادنشان، بیانگر آنچه که در نفسهایشان است باشد. پس منافقان آن را به عنوان خبر دادن میگویند، اما دروغگو هستند، در نتیجه آنها در باطن کافر هستند، و آن (یهودیان) نیز آن را گفتند اما به آن ملتزم و پایبند نبودند و به آن گردن ننهادند، پس آنها نیز در ظاهر و باطنشان کفار هستند».[۹]
و ابن قیّم در این باره میگوید: «وفيها أن إقرار الكاهن الكتابي لرسول الله بأنه نبي لم يدخله في الإسلام ما لم يلتزم طاعته ومتابعته فإذا تمسك بدينه بعد هذا الإقرار لا يكون ردة منه ونظير هذا قول الحبرين… قالا نشهد إنك نبي. قال: فما يمنعكما من اتباعي، قالا: نخاف أن تقتلنا اليهود. ولم يلزمهما بذلك الإسلام، ومن تأمل ما في السير والأخبار الثابتة من شهادة كثير من أهل الكتاب والمشركين له صلى الله عليه وسلم بالرسالة وأنه صادق فلم تدخلهم هذه الشهادة في الإسلام علم أن الإسلام أُمر وراء ذلك. وأنه ليس هو المعرفة فقط ولا المعرفة والإقرار فقط، بل المعرفة والإقرار والانقياد والتزام طاعته ودينه ظاهراً وباطناً».
ترجمه: «اقرار کردنِ آن کاهنِ اهل کتاب برای رسول خدا به اینکه او پیامبر است، او را وارد اسلام نکرد؛ چون خود را ملتزم به اطاعت و پیروی از او نکرد، پس اگر بعد از این اقرار به دینش تمسّک جوید، این ارتداد برای او محسوب نمیشود، و مشابه آن، قول آن دو کاهن یهودی است… گفتند: گواهی میدهیم که تو پیامبر هستی، فرمود: «فَمَا يَمْنَعُكُما أَنْ تَتْبَعَانِي»؛ «پس چه چیزی شما را از پیروی کردن از من منع کرده است» گفتند: میترسیم که یهودیان ما را بکشند. و با این سخنشان اسلام برای آنها ثابت نشده است و کسی که در سیره و اخبار ثابته تأمل کند موارد زیادی مییابد از شهادت دادن بسیاری از اهل کتاب و مشرکین برای پیامبر صلی الله علیه وسلم به رسالتش و اینکه او راستگوست، اما آنها با این شهادت دادنشان وارد اسلام نشدند، دانسته میشود که اسلام به وراء آن دستور داده است، و اینکه اسلام فقط شناخت نیست، و نه فقط شناخت و اقرار است، بلکه شناخت و اقرار و انقیاد و التزام داشتن به طاعتش و دینش در ظاهر و باطن است».[۱۰]
از این نصوص ثابت میشود که علم داشتن به اصل دین و اقرار کردن به آن و انقیاد و التزام داشتن به آن شرط صحیح بودن اصل دین میباشد، و هرگز مسلمان زادهای که در اصل دین -که توحید و ترک شرک است- جهل داشته باشد، یا به آن عمل نکند یا عملی از او صادر شود که مخالف با اصل دین باشد، پس او اصل دین را محقق نگردانده و مسلمان نیز نامیده نمیشود.
ابن تیمیه رحمه الله میگوید: «لكن لما كان غالب المسلمين يولد بين أبوين مسلمين يصيرون مسلمين إسلاماً حكمياً من غير أن يوجد منهم إيمان بالفعل. ثم إذا بلغوا فمنهم من يرزق الإيمان الفعلي فيؤدي الفرائض، ومنهم من يفعل ما يفعله بحكم العادة المحضة والمتابعة لأقاربه وأهل بلده ونحو ذلك: مثل أن يؤدي الزكاة لأن العادة أن السلطان يأخذ الكلف، ولم يستشعر وجوبها عليه لا جملة ولا تفصيلاً فلا فرق عنده بين الكلف المبتدعة، وبين الزكاة المشروعة، أو من يخرج من أهل مكة [كل] سنة إلى عرفات: لأن العادة جارية بذلك من غير استشعار أن هذه عبادة لله لا جملة ولا تفصيلاً أو يقاتل الكفار لأن قومه قاتلوهم فقاتل تبعاً لقومه ونحو ذلك، فهؤلاء لا تصح عبادتهم بلا تردد بل نصوص الكتاب والسنة وإجماع الأمة قاضية بأن هذه الأعمال لا تسقط الفرض.. وأيضاً فغالب الناس إسلامهم حكمي، وإنما يدخل في قلوبهم في أثناء الأمر إن دخل. فإن لم توجب عليهم هذه النية لم يقصدوها فتخلوا قلوبهم منها فيصيرون منافقين إنما يعملون الأعمال عادة ومتابعة كما هو واقع كثير من الناس».[۱۱]
ترجمه: «امّا چون بیشتر مسلمانان از پدر و مادر مسلمان به دنیا میآیند، مسلمان میشوند (آن هم) مسلمانی حکمی، بدون اینکه بالفعل از آنان ایمانی پیدا شود. سپس آنگاه که بالغ شدند، بعضی از آنان خداوند به آنان ایمان فعلی میدهند و فرائض را ادا میکند و بعضی از آنان آنچه را که انجام میدهد، به حکم عادت محض و متابعت از نزدیکانش و اهل کشورش و همانند آن انجام میدهد. مثل کسی که زکات میدهد برای اینکه عادت چنین است که سلطان آن را به عنوان مالیات میگیرد و واجب بودن آن بر خودش را چه اجمالاً و چه تفصیلاً درک نمیکند، و در نزد او فرقی بین مالیات مبتدعه و بین زکات مشروعه وجود ندارد، و یا کسی از مردمِ مکّه که هر سال از آنجا به سوی عرفات بیرون میرود، برای اینکه عادت بر انجام این کار جاری است، بدون فهمیدن –نه اجمالاً و نه تفصیلاً- اینکه این کار عبادت برای خداوند است، یا اینکه با کافران میجنگد چون قوم او با آنها میجنگند، پس او نیز در تبیعت از قومش با آنها میجنگد و امثال این. پس عبادت آنها بدون هیچ شکی صحیح نیست، بلکه نصوص کتاب و سنّت و اجماع امّت چنین اقتضا مینماید که این اعمال، فرض را ساقط نمیگرداند.. و همچنین بیشتر مردم اسلامشان حکمی است و اگر ایمان وارد قلبشان شود تنها در اثناء امر وارد میشود. پس اگر این نیّت بر آنها واجب نباشد، پس قصد آن را هم نمیکنند و قلبشان را از آن خالی میکنند و به منافقانی تبدیل میشوند که تنها اعمال را از روی عادت و متابعت انجام میدهند؛ چنانکه این واقعیت بسیاری از مردم است».
پس کسی که اصل دین را ندارد، مسلمان هم محسوب نمیشود، و این که اگر کسی مسلمانزاده بود و در اصل دین مشکل داشت، پس مسلمانزاده بودنش، عذری محسوب نمیشود در جهل او به اصل دین!
ابن قیم رحمه الله میگوید: «فالشرك ملزوم لتنقص الرب سبحانه والتنقص له ضرورة، شاء المشرك أم أبى ولهذا اقتضى حمده سبحانه وكمال ربوبيته أن لا يغفره وأن يخلد صاحبه في العذاب الأليم ويجعله أشقى البرية. فلا تجد مشركاً قط إلا وهو متنقص لله –سبحانه- وإن زعم أنه يعظمه بذلك».
ترجمه: «پس از شرک ورزیدن چنین بر میآید که ضرورتا پروردگار سبحان را تنقیص نماید، و چه مشرک این (تنقیص شدن) را بخواهد یا نخواهد. و به این خاطر حمد و کمالِ ربوبیت خداوند سبحان، اقتضا میکند که او را نبخشد و اینکه مشرک را در عذاب دردناک، جاودانه بگرداند و او را بدبختترین آفریدگان قرار دهد. و هرگز هیچ مشرکی را پیدا نمیکنید إلا اینکه او الله سبحانه و تعالی را تنقیص مینماید، اگرچه هم او گمان کند که دارد خداوند را تعظیم میکند».[۱۲]
پس ای خواننده گرامی، الله تو را رحمت کند، دقت کن و بدان که اصل دین امر بسیار بزرگی است، اگر برای الله شریک قائل شوی، پس در این شرک عذری نخواهی داشت، در صحیح مسلم آمده است: «… كذلك يَجمعُ اللهُ الناسَ يومَ القيامةِ فيقولُ: من كان يَعبدُ شيئَا فَلْيَتْبَعْهُ فَيَتْبَعُ مَن كان يعبدُ الشمسَ الشمسَ وَيَتْبَعُ مَن كان يعبدُ القمرَ القمرَ وَيَتْبَعُ مَن كان يعبدُ الطَّواغِيتَ الطَّواغِيتَ…»؛ «الله روز قیامت، مردم را جمع مینماید و میگوید: هر کس از معبود خود، پیروی نماید. در نتیجه، خورشیدپرستان به دنبال خورشید حرکت میکنند، ماه پرستان به دنبال ماه میروند و طاغوتپرستان به دنبال طاغوتها به راه میافتند».[۱۳]
خداوند دربارهی اصل دین میفرماید:
﴿فَأَرْسَلْنَا فِيهِمْ رَسُولًا مِّنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَٰهٍ غَيْرُهُ ۖ أَفَلَا تَتَّقُونَ﴾ [مومنون: ۳۲]
«پس از خودشان پیامبری در (میان) آنان فرستایم که: خدا را بپرستید، که جز او معبودی برای شما نیست، آیا پرهیز نمیکنید».
یعنی غیر الله را عبادت نکنید. و میفرماید:
﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ﴾ [الأنبياء: ۲۵].
«و (ما) پیش از تو هیچ پیامبری را نفرستادیم، مگر آنکه به او وحی کردیم که: معبودی جز من نیست، پس تنها مرا عبادت کنید».
پس داشتن توحید و ترک شرک، شرط است برای صحیح بودن اسلام شخص. و به این ترتیب ثابت میشود که در اصل دین هیچ جهل و تاویلی، عذر نمیباشد.
شیخ السلام ابن تیمیّه رحمهالله میگوید: «وأيضاً فإن التوحيد أصل الإيمان، وهو الكلام الفارق بين أهل الجنة وأهل النار، وهو ثمن الجنة، ولا يصح إسلام أحد إلا به».
ترجمه: «و همچنین توحید، اصل ایمان است و آن، کلام جداکننده بین اهل بهشت و اهل آتش است و آن، بهای بهشت است و اسلام کسی جز با آن صحیح نیست».[۱۴]
الله تو را رحمت کند، دقت کن که شیخ الاسلام میگوید اسلام کسی صحیح نمیباشد مگر با داشتن توحید که اصل دین و ایمان است.
شیخ الاسلام ابن تیمیه در متن پایین دربارهی مسلمان زادگانی صحبت میکند که به دین اسلام جهل دارند، ببینید که چه میگوید: «أن الذين استحبوا السفر إلى زيارة قبر نبينا مرادهم السفر إلى مسجده وهذا مشروع بالإجماع… بخلاف غيره فإنه يصل إلى القبر إلا أن يكون متوغلاً في الجهل والضلال فيظن أن مسجده إنما شرع السفر إليه لأجل القبر وأنه لذلك كانت الصلاة فيه بألف صلاة وأنه لولا القبر لم يكن له فضيلة على غيره، أو يظن أن المسجد بني أو جعل تبعاً للقبر… فمن ظن هذا في مسجد نبينا، صلى الله عليه وسلم، فهو من أضل الناس وأجهلهم بدين الإسلام وأجهلهم بأحوال الرسول وأصحابه وسيرته وأقواله وأفعاله، وهذا محتاج إلى أن يتعلم ما جهله من دين الإسلام حتى يدخل في الإسلام ولا يأخذ بعض الإسلام ويترك بعضه… نعم هذا اعتقاد النصارى يعتقدون أن فضيلة بيت المقدس لأجل الكنيسة التي يقال: أنها بُنيت على قبر المصلوب ويفضلونها على بيت المقدس وهؤلاء من أضل الناس وأجهلهم، وهذا أيضاً يضاهي ما كان المشركون عليه في المسجد الحرام لما كانت فيه الأوثان وكانوا يقصدونه لأجل تلك الأوثان التي فيه…. والذين يحجون إلى القبور يدعون أهلها ويتضرعون لهم ويعبدونهم ويخشون غير الله ويرجون غير الله كالمشركين الذين يخشون آلهتهم ويرجونها».
ترجمه: «کسانی که سفر به سوی زیارت قبر پیامبران را دوست دارند، مرادشان سفر به مسجد او است و این به اجماع مشروع میباشد… بر خلاف غیر آنان که به سوی قبر میرود که اینها: یا اینکه در جهل و گمراهی فرو رفتهاند و گمان میکنند که مسجد او تنها به خاطر وجود قبرش است که سفر به سوی آن مشروع شده و به خاطر قبر است که نماز در آن مسجد برابر هزار نماز است و اگر قبر نمیبود برای مسجد نیز فضلی بر دیگر مسجدها نمیبود، یا اینکه گمان میکنند که مسجد به تبع قبر بنا و ساخته شده است… پس هرکسی که دربارهی مسجد پیامبرمان صلی الله علیه وسلم چنین گمان برد، پس او از گمراهترین مردمان و نادانترینشان به دین اسلام است و جاهلترینشان به احوال رسول و صحابه و سیرت و اقوال و افعالش است “وهذا محتاج إلى أن يتعلم ما جهله من دين الإسلام حتى يدخل في الإسلام ولا يأخذ بعض الإسلام ويترك بعضه”؛ و چنین شخصی لازم است که به آنچه که از دین اسلام جاهل است آموزش داده شود تا اینکه وارد اسلام شود و بعضی از اسلام را نگیرد و بعضی دیگر آن را ترک کند… بله این عقیدهی نصاری است که معتقد هستند فضیلت بیت المقدس به خاطر کنیسهای است که گفته میشود بر روی قبر به صلیب کشیدهشده بنا شده است و آن را از بیت المقدس افضلتر میدانند و آنها گمراهترین مردم و جاهلترینشان هستند و این شبیه آنچه که مشرکان دربارهی مسجد الحرام میگفتند است که در آن بتهایی وجود داشت و آنها قصد رفتن به کعبه را به خاطر آن بتهایی که در داخلش وجود داشت میکردند… “والذين يحجون إلى القبور يدعون أهلها ويتضرعون لهم ويعبدونهم ويخشون غير الله ويرجون غير الله كالمشركين الذين يخشون آلهتهم ويرجونها” و کسانی که به سوی قبرها حج میکنند و صاحب قبرها را به فریاد میخوانند و برایشان گریه میکنند و آنها را عبادت میکنند و از آنها میترسند و از آنها امید و انتظار دارند نه از الله، همانند مشرکین هستند که از خدایانشان میترسند و از آنها امید دارند». [۱۵]
و در جای دیگری میگوید که کسی که رسالت محمد صلی الله علیه وسلم به او ابلاغ شده باشد، ولی به آنچه که آورده است اقرار نکند، چنین شخصی نه مسلمان است و نه مؤمن؛ بلکه کافر است؛ اگرچه هم گمان ببرد که او مسلمان یا مؤمن میباشد. ایشان میگوید: «فالإسلام يتضمن الاستسلام لله وحده، فمن استسلم له ولغيره كان مشركاً، ومن لم يستسلم له كان مستكبراً عن عبادته، والمشرك به والمستكبر عن عبادته كافر. والاستسلام له وحده يتضمن عبادته وحده وطاعته وحده فهذا دين الإسلام الذي لا يقبل الله غيره وذلك إنما يكون بأن يطاع في كل وقت بفعل ما أمر به في ذلك الوقت…. فمن بلغته رسالة محمد، صلى الله عليه وسلم، فلم يقر بما جاء به لم يكن مسلماً ولا مؤمناً بل يكون كافراً وإن زعم أنه مسلم أو مؤمن».
ترجمه: «پس اسلام عبارت از تسلیم شدن برای خداوند یکتا است، پس کسی که برای او و برای غیر او تسلیم شود، چنین شخصی مشرک است و کسی که تسلیم خداوند نشود چنین شخصی از عبادت او تکبر دارد و شخص شرک آورنده به او و شخص مستکبر از عبادت او، هر دو کافر هستند. و تسلیم شدن برای او، لازمهاش عبادت کردن او به تنهایی و اطاعت کردن او به تنهایی میباشد. این دین اسلامی است که خداوند غیر آن را نمیپذیرد و آن اسلام تنها با اطاعت کردن از او در هر زمان با کاری که به آن (کار) در آن زمان دستور داده است، ممکن میباشد… پس کسی که رسالت محمد صلی الله علیه وسلم به او ابلاغ شده باشد، ولی به آنچه که آورده است اقرار نکند، چنین شخصی نه مسلمان است و نه مؤمن؛ بلکه کافر است؛ اگرچه هم گمان ببرد که او مسلمان یا مؤمن میباشد».[۱۶]
پس شخص زمانی مسلمانِ حنیفِ موحد میشود که شهادت بدهد که هیچ معبودی جز الله نیست. و خداوند یکتا را عبادت کند از این رو که با او احدی را در الهیتش شریک نکند. ابن تیمیه در این باره میگوید: «فإن الربوبية العامة قد أقر بها المشركون الذين قال الله فيهم: (وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِكُونَ). وإنما يصير الرجل مسلماً حنيفاً موحداً إذا شهد: أن لا إله إلا الله. فعبد الله وحده بحيث لا يشرك معه أحداً في تألهه ومحبته له وعبوديته وإنابته إليه وإسلامه له ودعائه له والتوكل عليه وموالاته فيه، ومعاداته فيه ومحبته ما يحب وبغضه ما يبغض ويفنى بحق التوحيد عن باطل الشرك وهذا فناء يقارنه البقاء فيفنى عن تأله ما سوى الله بتأله الله تحقيقاً لقول: لا إله إلا الله فينفي ويفنى من قلبه تأله ما سواه ويثبت ويبقى في قلبه تأله الله وحده، وقد قال النبي، صلى الله عليه وسلم، في الحديث الصحيح: “من مات وهو يعلم أن لا إله إلا الله دخل الجنة”. وفي الحديث الآخر: “من كان آخر كلامه: لا إله إلا الله دخل الجنة”. وقال في الصحيح: “لقنوا موتاكم لا إله إلا الله”. فإنها حقيقة دين الإسلام فمن مات عليها مات مسلماً».
ترجمه: «پس مشرکان هم به این ربوبیت عامه، اقرار میکردند که خداوند دربارهی آنها میفرماید:
﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِكُونَ﴾ [يوسف: ۱۰۶]
«و بیشتر آنها به خداوند ایمان نمیآورند، مگر اینکه آنان (به نوعی) مشرکاند».
و بلکه زمانی شخص، مسلمانِ حنیفِ موحد میشود که شهادت بدهد که هیچ معبودی جز الله نیست. پس خداوند یکتا را عبادت کند از این رو که با او احدی را شریک نکند در الهیتش و محبتش و عبودیتش و انابتش (باز گشتن و توبهاش) به سوی او و تسلیم شدن برایش و دعا کردنش و توکل بر او نمودنش و موالاتش برای او و معاداتش برای او و دوستداشتن آنچه که دوست دارد و بغض ورزیدن آنچه که بغض میورزد و با حق توحید فنا شود از باطل شرک و این فنا شدن، او را به بقا میرساند، پس در راهِ تألهِ غیرِ خداوند، به تألهِ الله فنا شود با محقق کردن قول لا إله إلا الله. پس الهیت غیر خداوند را نفی کند و از قلبش بمیراند، و الوهیت الله یکتارا در قلبش اثبات کند و باقی بگذارد. و رسول خدا صلی الله علیه وسلم در حدیث صحیح فرموده است: «مَن مات وهو يعلَمُ أنْ لا إلهَ إلَّا اللهُ دخَل الجنَّةَ»؛ «هر کس بمیرد در حالی که میداند هیچ معبودی جز الله نیست وارد بهشت میشود».
و در حدیث دیگر: «مَن كان آخرُ كلامِه لا إلهَ إلَّا اللهُ دخَل الجنَّةَ»؛ «هرکس آخرین کلامش لا إله إلا الله باشد وارد بهشت میشود».
و در حدیث صحیح میفرماید: «لَقِّنوا موتاكم لا إلهَ إلا اللهُ»؛ «کسانی از شما که در حال مردن هستند لا إله إلا الله را به آنها تلقین کنید تا آن را بگوید»، چرا که آن، حقیقت دین اسلام است پس هر کس بر گفتن آن بمیرد، مسلمان مرده است».[۱۷]
و این نصی که از ابن تیمیه گذشت به صراحت بیان میکند که شیخ رحمه الله در اصل اصول و در اصل دین که همان توحید و ترک شرک است، عذر به جهل را صحیح نمیداند.
ابن قیم میگوید: «والإسلام: هو توحيد الله وعبادته وحده لا شريك له والإيمان بالله وبرسوله واتباعه فيما جاء به، فلما لم يأت العبد بهذا فليس بمسلم وإن لم يكن كافراً معانداً فهو كافر جاهل».
ترجمه: «اسلام همان توحید خداوند و عبادتش به تنهایی و بدون شریک برای او و ایمان به خداوند و رسولش و پیروی از او در آنچه آورده است میباشد، پس بندهای که این را با خود نیاورد، مسلمان نیست و اگر کافر معاندی نباشد، پس او کافر جاهلی است».[۱۸]
پس مراد از گفتن کلمه لا إله إلا الله، تنها نطق طوطی وار آن نیست، اینطور که آن را بگویی ولی به معنای آن جاهل باشی و یا آن را بگویی ولی به مقتضای آن عمل نکنی. شیخ محمد بن عبدالوهاب میگوید: «وليس المراد: قولها باللسان مع الجهل بمعناها فإن المنافقين يقولونها وهم تحت الكفار في الدرك الأسفل من النار مع كونهم يصلون ويتصدقون. ولكن المراد قولها مع معرفتها بالقلب ومحبتها ومحبة أهلها، وبغض ما خالفها ومعاداته كما قال النبي، صلى الله عليه وسلم،: “من قال لا إله إلا الله مخلصاً” وفي رواية “خالصاً من قلبه”. وفي رواية: “صادقاً من قلبه” وفي حديث آخر “من قال لا إله إلا الله وكفر بما يعبد من دون الله”. إلى غير ذلك من الأحاديث الدالة على جهالة أكثر الناس بهذه الشهادة».
ترجمه: «و مراد از آن کلمه، گفتن آن با زبان و در عین حال جهل داشتن به معنای آن نیست، چراکه منافقان هم آن را میگفتند و با این حال آنها پایینتر از کفّار و در پایینترین طبقهی دوزخ میباشند؛ با اینکه آنها نماز میخواندند و صدقه میدادند. بلکه مراد از گفتن آن، همراه با داشتن معرفت به آن با قلب و محبّت آن و محبّت اهل آن و بغضورزیدن کسی که مخالف آن است و با آن دشمنی میکند میباشد، چنانکه پیامبر صلی الله علیه وسلم میفرماید: «مَن قال: لا إلهَ إلَّا اللهُ مخلِصًا»؛ «هرکس لا إله إلا الله را خالصانه بگوید» و در روایتی: «خالِصًا من قلْبِهِ»؛ «خالصانه از قلبش» و در روایت دیگر: «صادقاً من قلبه»؛ «صادقانه از قلبش» و در حدیث دیگر: «من قالَ: لا إلهَ إلَّا اللَّهُ، وكفر بما يُعبَدُ من دون اللَّهِ»؛ «هر کس لا إله إلا الله بگوید و به آنچه بغیر خداوند عبادت میشود کافر گردد» و دیگر احادیث که دلالت بر جهالت داشتن بیشتر مردم به این شهادت دارد».[۱۹]
تا اینجا نصوصی از قرآن و سنّت و سلف صالح امت آوردیم که در اصل دین برای هیچ کسی عذر وجود ندارد، چه کافر اصلی باشد چه مسلمانزاده باشد، و جهل داشتن به اصل دین به مراتب برای مسلمانزاده قبیحتر و زشتتر میباشد.
در ادامه بقیه سخنان ابوبکر الخراسانی را آورده و توضیح میدهیم
ایشان گفته است: «چگونه «يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ ، وَبِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ» را از ایمان به الله جدا میدانید و آنها را در مرتبه ای پائینتر قرار میدهید؟ مگر ایمان به الله بخشی از ایمان به غیب نیست؟ این تقسیم بندی را در کدام منبع اهل سنّت یافته اید؟»
پاسخ: من کجا ایمان به غیب و یقین داشتن به آخرت را از ایمان به الله جدا دانستهام؟ سبحانک هذا بهتان عظیم. بلکه هم اینها، از ایمان به الله هستند، هم بالاتر از آنها و هم پایینتر از آنها از واجبات و مستحبات همگی از ایمان به الله هستند. ایمان داشتن به تمام آنچه که خدا حرام و حلال کرده است از ایمان به الله محسوب میشود، ولی آیا همهی این موارد در مرتبهی اصل دین قرار دارند؟ برای مثال آیا جهل داشتن به حرام بودن شراب به معنای جهل داشتن به اصل دین است؟ آیا این دو در یک مرتبهاند؟ قطعا خیر.
در ادامه نوشته است: «مگر «يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ ، وَبِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ» از شریعتی به شریعت دیگر تغییر کرده یا دعوت مشترک تمام انبیائ بوده است؟ پس چرا اینها را نیز جزو همان اصل دین قرار نداده اید ؟ و میگوئید: آنها شرایع و احکامی هستند که شامل اصل دین نمیشوند.!!!»
پاسخ: اینجا نیز دچار اشتباه دیگری شدهاید، چون تنها اصل دین نیست که در همهی شرایع یکسان است و از شریعتی به شریعت دیگر تغییر نمیکند، بلکه لوازم اصل دین نیز از شریعتی به شریعت دیگر یکسان است و تغییر نمیکند، و بسیار بسیار از دیگر احکام نیز در شرایع یکسان است و تغییر نمیکند، برای مثال احسان به والدین در همه شرایع یکسان است و تغییر نمیکند، حال آیا ما باید بگوییم که چون در همهی شرایع نیکی به والدین یکسان است، پس از اصل دین است!!!!
خداوند میفرماید:
﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِيثَٰقَ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ لَا تَعۡبُدُونَ إِلَّا ٱللَّهَ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَانٗا﴾ [البقرة: ۸۳]
«و (به یاد آورید) زمانی را که از بنی اسرائیل پیمان گرفتیم که جز الله یگانه را پرستش نکنید، و به پدر و مادر نیکی کنید».
﴿۞وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنٗا﴾ [النساء: ۳۶]
«و الله را بپرستید، و چیزی را با او شریک مگردانید و به پدر و مادر نیکی کنید».
﴿۞قُلۡ تَعَالَوۡاْ أَتۡلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمۡ عَلَيۡكُمۡۖ أَلَّا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنٗاۖ﴾ [الأنعام: ۱۵۱]
«بگو: بياييد آنچه را پروردگارتان بر شما حرام کرده است، برايتان بخوانم: آنکه چيزی را شريک او قرار ندهيد، و به پدر و مادر نيکی کنيد».
﴿۞وَقَضَىٰ رَبُّكَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنًاۚ﴾ [الإسراء: ۲۳]
«و پروردگارت (چنین) مقرر داشته است که: جز او را نپرستید، و به پدر و مادر نیکی کنید»
چنانکه در این آیات میبینید، نیکی به پدر و مادر را در هر بار به همراه اصل دین که عبادت کردن به تنهایی الله است، آورده است و در هیچ شریعتی از شرایع خداوند مقرر نکرده است که به پدر و مادر نیکی نشود، حال آیا ما باید بگوییم که نیکی به پدر و مادر از اصل دین است؟ قطعا خیر.
پس چنانکه نویسندهی مقاله اتهام به ما بسته است، ما «يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ ، وَبِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ» را از ایمان به الله جدا ندانستهایم! بلکه تنها از اصل دین ندانستهایم و از لوازم اصل دین دانستهایم و حتی ابن تیمیه رحمه الله میگوید که ایمان به آخرت نیز با عقل دانسته میشود. اما لازمهی سخن ایشان این نیست که ایمان به آخرت جزو اصل دین باشد، چون با فطرت و عقل بسیاری از چیزهای دیگر هم دانسته میشوند که در مقالهی پیشین بعضی از آنها را ذکر کردیم. یعنی انسان با عقل و فطرت خود، خوب بودن نیکیکردن به پدر و مادر را میفهمد، یا زشت بودن زنا یا دزدی و یا راهزنی را میداند.
پس باز تکرار میکنیم که اصل دین همان لا إله إلا الله است، همان توحید و ترک شرک است، که با فطرت و عقل آدمی شناخته میشود، و تنها در حد اصل دین عذر وجود ندارد. برای مثال شخصی از اهلفتره را مثال زدیم که به او هیچ کتاب و رسولی فرستاده نشده است، چنین شخصی تنها مکلف به اصل دین است، اینکه با فطرت و عقل خود، الله را به عنوان خالق خود و خالق این جهان بشناسد و تنها او را عبادت کند و از عبادت هر شجر و حجری پرهیز کند.
پس ایمان به غیب و آخرت، جزو اصل دین محسوب نمیشود، بلکه جزو لوازم اصل دین و لوازم توحید است.
در اینجا نکتهای بسیار ضروری وجود دارد که باید آن را توضیح دهیم تا هیچ شبههای باقی نماند.
ما گفتیم که اصل دین همان توحید و ترک شرک است، یعنی همان لا إله إلا الله. حال بیاییم ببینیم که لا إله إلا الله بر چه معنایی دلالت میکند.
ما دو نوع دلالت داریم، دلالت مطابقت و دلالت التزام. منظور از دلالت مطابقت یعنی اینکه معنایی که از کلمههای عبارت لا إله إلا الله فهمیده میشود. و منظور از دلالت التزام، لوازم معنای آن میباشد، یعنی چیزهایی که لازمهی آن میباشد.
بنابر دلالت مطابقت، لا إله إلا الله به این معنا است که هیچ إلهی (معبود و خالقی) جز الله نیست. چرا به این معنا است؟
چون إله در زبان عربی بر وزن فِعال است. و در زبان عربی فِعال در دو معنای فاعلی و مفعولی به کار برده میشود. در معنای فاعلی مثل: إمام (بر وزن فِعال). إمام هم یعنی هدایت کننده. یعنی فاعل و کنندهی کار.
در معنای مفعولی مثل: فِراش (بر وزن فِعال) و کتاب (بر وزن فِعال). فراش یعنی پهن شده که مفعول است، و کتاب یعنی نوشته شده که باز مفعول است. پس متوجه شدیم که بنا بر دلالت تطابق، إله در دو معنای فاعلی و مفعولی به کار برده میشود، پس میگوییم بنا بر دلالت تطابق، لا إله إلا الله به این معنا است که هیچ إلهی در معنای فاعلی، (مثل: خالق و رازق و مدبر که همگی فاعل و کنندهی کار هستند) و در معنای مفعولی، (مثل: مألوه و معبود که بر وزن مفعول و به معنای عبادت شونده است) وجود ندارد جز الله.
به این میگویند دلالت تطابق که هر کلمه و لفظی از آن بر معنایی که دارد دلالت میکند و متضمن همان معنا است، و بوسیلهی دلالت تطابق، ما در عبارت لا إله إلا الله، یکتا بودن الله را در الوهیت و ربوبیت ثابت کردیم.
اما نوع دیگر دلالت، دلالت التزام است، و این دلالت، یک نوع دلالت عقلی است، یعنی آنچه که لازمهی معنای لا إله إلا الله باشد. و چیزهایی که لازمهی معنایش باشد با عقل فهمیده میشوند، و عقلها هم در درک آن متفاوت هستند و هر کسی با درک و عقل خود چیزهایی را از لازمه ی معنایش میداند.
برای مثال شخصی میمیرد و در یک سوم مالش وصیت میکند که کتابخانهاش را به شما بدهند. آنچه که در دلالت تطابق فهمیده میشود، این است که کتابهایش به شما داده شود، اما طبق دلالت التزام، عقلها در درک آن متفاوت هستند، شاید شما یا وارثان بگویند که لازمهی وصیتش این است که قفسهی کتابها و صندلی و میز مطالعه و دیگر ابزار کتابخانه نیز به موصیله داده شود.
برای همین شیخ الاسلام ابن تیمیه در تعریفها، دلالت تطابق را معتبر میداند نه دلالت التزام. ایشان میگوید: «والمعتبر في التعريفات دلالة المطابقة والتضمن فأما دلالة الالتزام فلا لأن المدلول عليه فيها غير محدود ولا محصور إذ لوازم الأشياء ولوازم لوازمها لا تنضبط ولا تنحصر فيؤدي إلى أن يكون اللفظ الواحد على ما لا يتناهى من المعاني وهو محال».[۲۰]
ترجمه: «آنچه در تعریفات معتبر است دلالت مطابقت و تضمن است، و دلالت التزام معتبر نیست. برای اینکه مدلولعلیه در آن غیر محدود است و محصور نمیشود. چون لوازم اشیاء و لوازم لوازم آن، منضبط نیست و در حصر نمیآید و منجر میشود که یک لفظ واحد بر بینهایت از معانی بیاید که این محال است».
و اگر ما بگوییم برای شناختن و فهمیدن معنای لا إله إلا الله باید از دلالت از نوع التزام استفاده کنیم، پس دچار سردرگمی و مشکلات زیادی خواهیم شد، که یکی از این مشکلات، همانی است که غلات تکفیری دچار آن شدهاند، و تکفیر را نیز از اصل دین میدانند در حالی که تکفیر از لوازم معنای لا إله إلا الله است. و طبق دلالت تطابق ما نمیتوانیم تکفیر را نیز در معنای لا إله إلا الله بیابیم.
به این ترتیب متوجه میشویم که طبق دلالت تطابق، ایمان به غیب و ایمان به آخرت جزو معنای لا إله إلا الله نیست، بلکه از لوازم معنای آن است، فتأمل!
پس بنا بر دلالت تطابق، اصل دین که عذری در آن نیست، همان توحید و ترک شرک است، ولی لوازم معنای توحید و ترک شرک، جزو اصل دین نیست.
برای مثال إله چنانکه در بالا ثابت کردیم به معنای مألوه و معبود و پرستش شده است، و لازمهی معبود بودن، این است که کسی او را عبادت کند. لازمهی عبادت هم این است که عبادت از روی فروتنی و خضوع باشد، و لازمهی فروتنشدن و خضوع داشتن این است که شخص امیدی به جلب منفعت و ترسی از دفع مضرت داشته باشد و لازمهی آن نیز این است که معبود صفاتی داشته باشد مثل ضرر رسان نفعرسان، روزی دهنده، توانا، شنوا، اجابتکننده، مهربان و علیم و… و باید این صفات را داشت تا اینکه عابد به معبود رغبت و رهبت داشته باشد، و لازمهی آن نیز این است که معبود به آن چیزی که در تمام زمانها به بندهاش ضرر یا نفع میرساند آگاه باشد و علم داشته باشد، و لازمهی آن نیز این است که آن معبود علم ازلی مطلق داشته باشد و علم ازلی مطلق نیز اولین مراتب قدر است. حال آیا ما باید بگوییم که ایمان به قدر از معنای لا إله إلا الله است؟ آیا ایمان به قدر با عقل و فطرت دانسته میشود؟ آیا کسی که لا إله إلا الله میگوید و وارد اسلام میشود، با گفتن لا إله إلا الله پی به قضا و قدر میبرد و به آن ایمان میآورد؟ و نیز آیا طبق آنچه که در بالا گفتیم، ایمان به اسماء و صفات خداوند در معنای لا إله إلا الله وجود دارد؟ آیا وقتی کسی با گفتن شهادتین مسلمان میشود در همان دقیقهی اول، اسماء و صفات الله را نیز با گفتن لا إله إلا الله میفهمد و یاد میگیرد و به آن باورمند میشود؟
و نیز در اینجا به غلات تکفیری میگویم که وقتی کسی با گفتن لا إله إلا الله مسلمان میشود، به تکفیر کافران علم پیدا نمیکند. بلکه تکفیر از لوازم معنای لا إله إلا الله است، از لوازم اصل دین است، از لوازم معنای برائت از طاغوت است.
در ادامه صاحب مقاله به نام ابوبکر الخراسانی میگوید: «شما کلمهای اختراعی به نام اصل دین را بدون پشتوانهای از منابع اهل سنّت آوردهاید و به جای اصول دین قرار دادهاید و در برابر به جای اصول دین از کلماتی چون اصول ایمان صحبت میکنید. برادر چرا نمیخواهید بپذیرید که اصول دین همان اصولی هستند که باید به آنها ایمان آورد و اسلام (آخرین شریعت الله) بر آنها بنا شده است. اسلام مورد نظر ما یعنی آخرین شریعتی که الله متعال به وسیلهی آخرین فرستادهاش برای ما نازل کرده است».
پاسخ: با تمام احترام، جز چرت و پرت و عوام فریبی و کذب و تدلیس چیز دیگری در سخن شما وجود نداشت، اینکه با تمام وقاحت میگویید کلمهی اصل دین را اختراع کردهام، آن هم بدون پشتوانهای از منابع اهل سنت!!!، این سخن شما بر چیزی دلالت ندارد جز اینکه یا شما کور و نابینا بودید و مقالهی قبلیام را نخواندید که دهها نص صریح از قرآن و سنّت و اقوال اهل علم آوردم که عبارت اصل دین در آن بود، و یا اینکه شما هدفی ندارید جز عوام فریبی و استهزاء به عقول خوانندگان و تلبیس و سخنان مفت بی سر و ته و بیاساس. و علاوه بر مقالهی قبلی در همین مقاله نیز دهها نص صریح آوردم که دربارهی اصل دین بود.
و در آنجا منظورم از عبارت اصول ایمان همان اصول دین است که از لوازم معنای لا إله إلا الله است، مانند ایمان به غیب، ایمان به آخرت، ایمان به کتابهای پیامبران، ایمان به تمام پیامبران، ایمان به قضا و قدر و ایمان به فرشتگان. اینها از اصول دینی هستند که با حجت رسالیه فهمیده شده اند و شخص مسلمان بعد از رسیدن رساله به او، موظف است که به آن ایمان داشته باشد و انکار آن کفر است. برای مثال ایمان به قضا و قدر از اصول دین است ولی صحابه به محض گفتن لا إله إلا الله به دق و رموز قضا و قدر علم و آگاهی کسب نکردند، برای همین است که ابن عبد البر میگوید: «إن بعض الصحابة وذكر أسماءهم سألوا الرسول صلى الله عليه وسلم مستفهمين عن القدر فلم يكونوا بسؤالهم عن ذلك كافرين ولو كان لا يسعهم جهله لعلمهم ذلك مع الشهادتين وأخذه في حين إسلامهم ولجعله عموداً سادساً للإسلام، فتدبّر واستعن بالله».[۲۱]
ترجمه: «همانا بعضی از صحابه و اسامیشان را ذکر میکند، از رسول خدا ج برای فهمیدن قدر سوال کردند، و با سوالشان از آن کافر نشدند و اگر جاهلبودن به آن امکان پذیر و مجاز نمیبود، باید آن را همراه شهادتین به آنها یاد میداد و به هنگام اسلام آوردنشان، داشتن علم به آن را از آنها میخواست و باید آن را پایهی ششمی از اسلام قرار میداد. پس تدبر کن و از الله یاری بگیر».
پس باز میگوییم و تکرار میکنیم که در اصل دین که همان توحید و ترک شرک است جهل عذر نمیباشد ولی در پایینتر از اصل دین، عذر معتبر میباشد.
در ادامه نوشته است: «براد ، چرا «کسی» را جدا نمیکنی؟ منظورت مشرک کافره یا مسلمان؟ یا هر دو ؟ اگر منظورت مشرک کافره ، بله کل اهل سنّت این را میگوید که شما گفتید ، اما اگر منظورت مسلمین و مشرکین هستند این اشتباهه. چرا؟ چون اگر مسلمانی شرک یا حتی یکی از نواقض اسلام را مرتکب شد باید قبل از آنکه او را جزو مشرکین قرار دهی ، شروط و موانع تکفیر را در موردش رعایت کنی. این همان چیزی است که شما نمیخواهید به آن اهمیت دهید. به همین دلیل به این سادگی اشتباه میکنید. و مسلمین را جزو مشرکین قرار میدهید. مشرکین هم در کل قرآن یعنی کفار».
پاسخ: البته اینکه انتظار داشته باشیم برای ادعاهایتان دلیل بیاورید و مستند صحبت کنید، واقعا انتظار نابجایی است! چون شما چه در این مقاله چه در مقالهی قبلی هیچ دلیلی برای ادعاهایتان ذکر نمیکنید، بلکه صرفا نظرات شخصی و برداشتهای خودتان را میآورید، و جالب هم این است که ادعاها و نظرات شخصیتان را همان اسلام ناب محمدی میدانید!!!
ادعای دوم شما این است که: هرگاه مسلمانی شرک یا ناقض اسلام را انجام دهد باید بعد از اقامهی حجت بر او، او را از مشرکین قرار داد. بدون شک این ادعاست و گرچه آوردن دلیل برای ادعایتان انتظار بیجایی از شما است، ولی خوانندگان انتظار داشتند که برای ادعاهایتان دلیل از قران و سنّت میآوردید.
اما من با دلیل شرعی بسیار فراوان سخن شما را رد میکنم و میگویم برای «وصف شرک» بر کسی که مرتکب شرک میشود، نیازی به اقامهی حجت بر او نیست. چون در مقالهی قبلی هم توضیح دادم و در اینجا زیاد تکرار نمیکنم، و آنجا گفتم که فرق است بین اسماء و احکام. هرگاه کسی دزدی کند، اسم او دزد است، هرگاه کسی زنا کند، اسم او زانی است، هرگاه کسی شراب بنوشد اسم او شراب خوار است و هرگاه کسی شرک کند، اسم او مشرک است و برای اثبات اسم دزد و زانی و شراب خوار و مشرک، نیازی به اقامهی حجت کردن بر او نیست. ولی برای اقامهی حکم زانی یا سارق یا شراب خوار یا مشرک، بر او اقامهی حجت میکنیم، چون شاید شراب نوشیده باشد و حکم حرام شدن شراب به او نرسیده باشد، پس معذور میشود. و حکم شراب خوار که شلاق است بر او اجرا نمیشود، ولی اسم شراب خوار بر او ثابت میشود.
ای بندهی خدا!! به عقلت رحم کن و اینگونه با عقلت نجنگ و آن را آزار نده. آیا به این شرابخواری که حکم تحریم شراب را نمیدانست و حکم شرابخوار هم بر او اجرا نشد، آیا بابت شراب نوشیدنش به او میگویی او شراب ننوشید بلکه آب نوشید؟ شما با تفکر و دیدگاهی که دارید کلاً قانون حیات بشریت را نیز زیر سوال بردی.
پس به همان شکل، کسی که شرک میکند، برای مثال مسلمان زادهای برای بتی سجده میکند، به او میگوییم شرک کرد و اسم مشرک را بر او ثابت میکنیم، اما هنگام اقامهی حد حکم مشرک بر او، از او میپرسیم چرا چنین کردی؟ او هم ممکن است بگوید، مکره بودم، یا ممکن است بگوید خطای غیر عمد داشتم، یا ممکن است بگوید قصد فعل کفر را نداشتم، و دیگر از عذر های شرعی معتبر را بیان کند و ما نیز حکم مشرک را بر او اقامه نمیکنیم. ولی اسم مشرک را بر او ثابت میکنیم چون ما به ظاهر حکم میکنیم و سرائر را به الله میسپاریم آنگاه که نتوانیم بر آنان اقامهی حجت کنیم.
و ما در این مقاله دلایل بسیاری آوردیم که اسم شرک قبل از اقامهی حجت بر فاعل شرک وصف میشود.
همچنین باید بدانیم که بعضی از مکفرات هستند که هرگاه مسلمان مرتکب آن بشود، بدون بررسی شروط و موانع تکفیر دربارهاش، او تکفیر میشود.
برای مثال استهزاء کردن به آیات خداوند.
خداوند در این باره میفرماید:
﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ قُلْ أَبِاللّهِ وَآيَاتِهِ وَرَسُولِهِ كُنتُمْ تَسْتَهْزِئُونَ۶۵ لَا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ ۚ إِن نَّعْفُ عَن طَائِفَةٍ مِّنكُمْ نُعَذِّبْ طَائِفَةً بِأَنَّهُمْ كَانُوا مُجْرِمِينَ۶۶﴾ [التوبة: ۶۵-۶۶].
«و اگر از آنها بپرسی: (چرا چنین کرده اید؟) گویند: ما تنها حرف میزدیم و (شوخی و) بازی میکردیم. بگو: آیا خدا و آیات او و پیامبرش را مسخره میکردید؟ عذر نیاورید، به راستی که شما پس از ایمان (آوردن)تان کافر شدهاید. اگر گروهی از شما را (بخاطر توبه) ببخشیم، گروه دیگری را عذاب خواهیم کرد؛ زیرا که مجرم بودند».
قاضی ابو بکر بن العربی میگوید: «لا يخلو أن يكون ما قالوه من ذلك جد أو هزلاً، وهو كيفما كان كفر، فإن الهزل بالكفر كفر لا خلاف فيه بين الأمة، فإن التحقيق أخو الحق والعلم والهزل أخو الباطل والجهل».
ترجمه: «آنچه که گفتند از این دو حالت خالی نیست، یا اینکه به جدّی گفتند، یا به شوخی، و هر طور که باشد در هر صورت کفر است؛ چراکه به شوخی کفر کردن (هم) کفر است و در آن، بین امّت اختلافی نیست. پس تحقیق، برادر حق و علم است و هزل برادر باطل و جهل».
قرطبی در تفسیر این آیه: ﴿لاَ تَعْتَذِرُواْ قَدْ كَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ﴾؛ میگوید: «على جهة التوبيخ كأنه يقول: لا تفعلوا ما لا ينفع ثم حكم عليهم بالكفر وعدم والاعتذار من الذن»؛ «به جهت توبیخ است، انگار که میگوید کاری که دیگر نفعی ندارد را انجام ندهید، سپس حکم به کفر آنها و عدم عذر آوردن برای گناهشان میدهد».
ابن کثیر در تفسیر آیه میگوید: «قال أبو معشر المديني عن محمد بن كعب القرطبي وغيره قالوا: قال رجل من المنافقين: ما أرى قراءنا هؤلاء إلا أرغبنا بطونا وأكذبنا ألسنة وأجبنا عند اللقاء. فرفع ذلك إلى رسول الله –صلى الله عليه وسلم- فجاء إلى رسول الله –صلى الله عليه وسلم- وقد ارتحل وركب ناقته فقال: يا رسول الله –صلى الله عليه وسلم- إنا كنا نخوض ونلعب فقال: (أَبِاللّهِ وَآيَاتِهِ وَرَسُولِهِ كُنتُمْ تَسْتَهْزِئُونَ) إلى قوله: (مُجْرِمِينَ)… وقوله: (لاَ تَعْتَذِرُواْ قَدْ كَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ) أي: بهذا المقال الذي استهزأتم به».
ترجمه: «ابو معشر المدینی از محمد بن کعب قرطبی و غیر او گفتند، یکی از منافقان گفت: «ما أرى قراءنا هؤلاء إلا أرغبنا بطونا وأكذبنا ألسنة وأجبنا عند اللقاء»؛ «از این قاریانمان شکم پرستتر، دروغگوتر و ترسوتر هنگام روبرو شدن با دشمن ندیدهایم». پس این موضوع به رسول خدا صلی الله علیه وسلم خبر داده شد، او به نزد رسول خدا صلی الله علیه وسلم آمد و پیامبر از آن مکان رفت و بر شترش سوار شد، او گفت: ای رسول خدا صلی الله علیه وسلم ما تنها حرف میزدیم و شوخی میکردیم، فرمود: ﴿أَبِاللّهِ وَآيَاتِهِ وَرَسُولِهِ كُنتُمْ تَسْتَهْزِئُونَ﴾؛ «آیا خدا و آیات او و پیامبرش را مسخره میکردید؟» تا آنجا که میفرماید: ﴿مُجْرِمِينَ﴾.
و این فرمودهاش: ﴿لاَ تَعْتَذِرُواْ قَدْ كَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ﴾، یعنی برای این سخنی که با آن مسخره کردید (عذر نیاورید)».
طبری در تفسیر آیه میگوید: «يقول –تعالى ذكره – لنبيه محمد صلى الله عليه وسلم. قل لهؤلاء الذي وصفت لك صفتهم لا تعتذروا بالباطل فتقولوا: كنا نخوض ونلعب “قَدْ كَفَرْتُم” يقول: قد جحدتم الحق بقولكم ما قلتم في رسول الله صلى الله عليه وسلم والمؤمنين به “بَعْدَ إِيمَانِكُمْ” يقول: بعد تصديقكم به وإقراركم به».
ترجمه: « خداوند متعال به پیامبرش محمد صلی الله علیه وسلم میفرماید که به آنهایی که صفتشان را برایت وصف کردم بگو: به باطل عذر نیاورید اینکه بگویید ما تنها حرف میزدیم و شوخی و بازی میکردیم، ﴿قَدْ كَفَرْتُم﴾ «به راستی که کافر شدید» میگوید: انکار حق را با سخنتان کردید به خاطر آنچه که دربارهی رسول خدا صلی الله علیه وسلم و مؤمنان گفتید. ﴿بَعْدَ إِيمَانِكُمْ﴾؛ «پس از ایمان (آوردن) تان»، میگوید: بعد از اینکه او را تصدیق کرده و به او اقرار کرده بودید».
شیخ الاسلام ابن تیمیه دربارهی این آیه میگوید: «فقد أخبر أنهم كفروا بعد إيمانهم مع قولهم: إنا تكلمنا بالكفر من غير اعتقاد له، بل كنا نخوض ونلعب، وبين أن الاستهزاء بآيات الله كفر. ولا يكون هذا إلا ممن شرح صدره بهذا الكلام ولو كان الإيمان في قلبه منعه من أن يتكلم بهذا الكلام».
ترجمه: «خداوند خبر داده است که آنها بعد از ایمانشان کافر شدند، با اینکه میگفتند: ما به کفر تکلّم کردیم بدون اینکه به کفر بودن آن معتقد باشیم، بلکه تنها حرف میزدیم و شوخی و بازی میکردیم. و روشن میسازد که استهزاء به خداوند کفر است و این رخ نمیدهد مگر برای کسی که سینهاش برای این سخن باز شده باشد و اگر ایمان در قلبش میبود او را از اینکه چنین بگوید منع میکرد».[۲۲]
پس هرکسی از روی اختیار، بدون اینکه اجبار و اکراه شده باشد کلمات کفری بگوید و معنای آن کلمات را هم بداند، یا الله و رسولش را دشنام دهد، در باطن و ظاهرش کافر میشود و نیازی به بررسی شروط و موانع تکفیر ندارد.
ابن تیمیه میگوید: «إن سب الله أو سب رسوله كفر ظاهراً وباطناً سواء كان الساب يعتقد أن ذلك محرم أو كان مستحلاً له أو كان ذاهلاً عن اعتقاده. هذا مذهب الفقهاء وسائر أهل السنة القائلين بأن الإيمان قول وعمل».
ترجمه: «اگر الله یا رسولش را دشنام داد پس در ظاهر و باطنش کافر شده است و فرقی نمیکند که دشنام دهنده اعتقاد داشته باشد که آن حرام است یا برایش حلال میباشد یا به اعتقادش شوخی باشد. این مذهب فقها و سایر اهل سنّت است که قائل به این هستند ایمان قول و عمل است».[۲۳]
شوکانی میگوید: «ولكن لا يخفى عليك ما تقرر في أسباب الردة أنه لا يعتبر في ثبوتها العلم بمعنى ما قاله من جاء بلفظ كفري أو فعل فعلاً كفرياً».
ترجمه: «و اما بر تو پوشیده نیست آنچه که در اسباب رده مقرر شده است این است که، داشتن علم به معنای آنچه که میگوید برای اثبات ارتداد معتبر نمیباشد؛ برای کسی که لفظی کفری میگوید یا فعلی کفری انجام میدهد».[۲۴]
همچنین شخص مسلمانی که مرتد میشود، بخاطر شک یا شبهه یا جهلی که دارد دچار ارتداد شده است و این شک و جهلش عذری در عدم مرتد شدنش نمیباشد و این عقیده اهل سنّت و جماعت است. حطاب، صاحب کتاب «مواهب الجليل شرح مختصر خليل» میگوید: ابن العربی در اول کتاب «التوسط في أصول الدين» میگوید: «ألا ترى أن المرتد استحب العلماء له الإمهال، لعله إنما ارتد لريب فيتربص به مدة لعله أن يراجع الشك باليقين والجهل بالعلم ولا يجب ذلك لحصول العلم بالنظر الصحيح الأول»؛ «آیا نمیبینی که علما مستحب دانستهاند که مرتد مهلت داده شود؟ شاید تنها به خاطر شکی مرتد شده باشد، پس مدتی منتظر او ماند شاید که از شکش به یقین و از جهلش به علم باز گشت و واجب نیست که با اولین نظر صحیح، علم حاصل شود».[۲۵]
الله تو را رحمت کند نگاه کن که چگونه او را با اینکه جهل یا شک دارد، مرتد و خارج شده از اسلام میداند و جهل و شک را برای عدم مرتد شدن بخاطر ارتکاب کفر عذر نمیداند.
و ابن قدامه میگوید: «ولأن الردة في الغالب إنما تكون لشبهة عرضت له، فإذا تأتى عليه وكشفت شبهته رجع إلى الإسلام… فإن قتل قبل الاستتابة لم يجب ضمانه، لأن عصمته قد زالت بردته».
ترجمه: «برای اینکه رده غالباً تنها به خاطر شبههای که برایش پیش آمده است بوجود میآید، پس اگر شبههاش برایش برطرف شود به اسلام باز میگردد… و اگر قبل از استتابه کشته شود ضمانتی برایش نیست؛ برای اینکه عصمت (و محفوظ ماندن خون و مالش) با ارتدادش زایل شده است».[۲۶]
نگاه کن که ابن قدامه رحمه الله، او را با اینکه بخاطر شبههای که برایش پیش آمده و جاهل است، مرتد حقیقی میداند.
شوکانی میگوید: «ولكن لا يخفى عليك ما تقرر في أسباب الردة أنه لا يعتبر في ثبوتها العلم بمعنى ما قاله من جاء بلفظ كفري أو فعل فعلاً كفرياً».
ترجمه: «و اما بر تو پوشیده نیست آنچه که در اسباب رده مقرر شده است این است که، داشتن علم به معنای آنچه که میگوید برای اثبات ارتداد معتبر نمیباشد؛ برای کسی که لفظی کفری میگوید یا فعلی کفری انجام میدهد».[۲۷]
اما کسانی که توهم میکنند اگر مسلمان زادگان اصل دینشان را نقض کنند، پس آنها چون مسلمانزاده هستند عذر دارند، این سخن پوچ و بی اساسی است، بلکه شخص بدون داشتن اصل دین اصلا مسلمان محسوب نمیشود، و تنها در پایین تر از اصل دین است که مسلمان معذور میشود.
ابن قیّم دربارهی این فرمودهی خداوند:
﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ لَا يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ وَمَا لَهُ مِنْهُم مِّن ظَهِيرٍ ۲۲ وَلَا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ﴾ [سبأ: ۲۲- ۲۳].
«(ای پیامبر!) بگو: کسانی را که غیر از خدا (معبود خود) میپندارید، (به فریاد) بخوانید، (آنها) هموزن ذرهای در آسمانها و در زمین مالک نیستند، و در (آفرینش و تدبیر) آن دو هیچ شرکتی ندارند، و او (= خداوند) از میان آنها یاور و پشتیبانی ندارد (۲۲) و شفاعت نزد او سود نبخشد؛ مگر برای کسی که (او خود) برایش اجازت داده باشد»،
میگوید: «والقرآن: مملوء من أمثالها ونظائرها ولكن أكثر الناس لا يشعرون بدخول الواقع تحته وتضمنه له ويظنونه في نوع، وفي قوم قد خلوا من قبل ولم يعقبوا وارثاً. وهذا هو الذي يحول بين القلب وبين فهم القرآن. ولعمر الله: إن كان أولئك قد خلوا فقد ورثهم من هو مثلهم أو شر منهم أو دونهم، وتناول القرآن لهم: كتناوله لأولئك. ولكن الأمر كما قال عمر بن الخطاب “إنما تنقض عرى الإسلام عروة عروة إذا نشأ في الإسلام من لم يعرف الجاهلية».
ترجمه: «قرآن پر است از امثال و نظائر این آیه، امّا بیشتر مردم وارد شدن آن حالت در او و اینکه آن واقعه شامل حال او هم شود را نمیفهمند و فکر میکنند که دربارهی گروه و قومی است که در گذشتهها زندگی میکردند و وارثی مثل خود [در این زمان] ندارند و این چیزی است که بین قلب و بین فهم قرآن حائل میاندازد.
و به حیات خداوند قسم، اگر آنان رفتند و گذشتند، پس به تحقیق کسانی که مثل آنان و یا بدتر و پایینتر از آنان هستند آمدهاند و قرآن دربارهی اینان سخن میگوید به همان شکل که دربارهی آنان سخن گفته است. امّا مشکل همانطور که عمر بن خطاب رضی الله عنه میگوید چنین است که: «إنما تنقض عرى الإسلام عروة عروة إذا نشأ في الإسلام من لم يعرف الجاهلية»؛ «همانا گرههای اسلام یکی یکی باز میشود، اگر کسی که در اسلام نشأت یابد و جاهلیت را نشناخته باشد».[۲۸]
همانطور که میبینید ابن قیم رحمه الله آیاتی که درباره کفار و مشرکان اصلی است را شامل حال مسلمان زادگانی که به همانند آنان در کفر و شرک افتادهاند میداند. چنین نیست که گمان برده شود که شخص با وارد شدن به اسلام دیگر با هیچ کفری از آن خارج نمیشود و مثلاً علناً بتپرستی کند و باز هم خود را مسلمان بنامد و ما هم او را معذور به جهل بدانیم! اگر اینطور باشد که میگویید، پس جهل بهتر از علم است چون اگر مردم جاهل باشند اگر دچار کفر و شرک هم شوند معذور خواهند بود و گناهی بر آنان نخواهد بود و نهایتا با جهلشان در آخرت معذور شده و به بهشت میروند! ولی علم باعث میشود که آنان کافر شوند و به سوی جهنم بروند! اگر چنان باشد که گمان میکنید پس جهل بهتر از علم است! و لا حول ولا قوة إلا بالله.
قرطبی دربارهی این فرمودهی خداوند: ﴿قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً﴾؛ «بگو: آیا شما را به زیان کارترین(مردم) در کارها، خبر دهیم».
میگوید: «فيه دلالة على أن: من الناس من يعمل العمل وهو يظن أن محسن وقد حبط سعيه، والذي يوجب إحباط السعي: إما فساد الاعتقاد أو المراءاة والمراد هنا الكفر ».
ترجمه: «این آیه دلالت دارد بر کسی که کاری انجام میدهد و فکر میکند که او نیکوکار است، در حالی که تلاشش از بین رفته و تباه شده است. و آنچه که باعث از بین رفتن تلاشش میشود، یا فاسد بودن اعتقاد است یا دورویی است که مراد از آن در اینجا کفر است».
و همانطور که گفتیم در پایینتر از اصل دین مسالهی عذر به جهل مطرح میشود.
ابوبکر الخراسانی صاحب مقاله، در ادامه نوشته است: «شما بین مشرک و کافر فرق میگذارید، من از شما پرسیدم که فرق بین مشرک و کافر در قرآن چیست؟ چون هر جا در قرآن اسم مشرک را آورده یعنی کافر؛ هنوز نتوانستهاید با استناد به قرآن و سنّت جوابم را بدهید حالا آمدهاید و با اصطلاحات جدید سفسطه بازی میکنید؟!»
پاسخ: خب شما چرا برای ادعاهایتان دلیلی نمیآورید؟ مگر شما چه کسی هستید که هرچه میگویید را وحی منزل میدانید و اصلا نیازی ندارید که ادعاهایتان را با پشتوانهی قرآن و سنّت و فهم سلف امت محکم کنید؟ پس سفسطه باز شما هستید که جز ادعا کردن کاری ندارید.
و اینکه میگوید هنوز نتوانستهام با استناد به قرآن و سنّت جوابش را بدهم! احتمالا غافل است از آن که: «عرصۀ سیمرغ نه جولانگه اوست».
در جواب ایشان میگویم: فرق بین کافر و مشرک این است که کفر عام تر از شرک است، کفر: جحد و انکار و پوشاندن حق است و در لغت، کفر یعنی پوشاندن. مثلا کسی که منکر وجوب نماز یا روزه یا زکات یا حج یا نیکی به والدین شود یا منکر حرام بودن شراب یا زنا و… شود چنین کسی کافر است. اما شرک یعنی عبادت کردن الله به همراه غیر الله مانند استغاثه کردن به اموات و بتها و جنها یا ذبح و قربانی کردن برای آنان و…
امام نووی در شرح مسلم میگوید: «الشرك والكفر قد يطلقان بمعنى واحد وهو الكفر بالله تعالى، وقد يفرق بينهما فيخص الشرك بعبادة الأوثان وغيرها من المخلوقات مع اعترافهم بالله تعالى ككفار قريش ، فيكون الكفر أعم من الشرك».
ترجمه: «شرک و کفر گاه به یک معنای واحد به کار برده میشود یعنی به معنای کفر به الله تعالی، و گاه بینشان فرق گذاشته میشود و شرک را به عبادت کردن بتها و دیگر مخلوقات به همراه عبادت کردن الله اختصاص میدهند، همانند کافران قریش، پس کفر بزرگ از شرک میباشد».[۲۹]
در ادامه افاضه نموده! و گفته است: «مثل همان مرتد حکمی و مرتد حقیقی برای شیعههای بیچاره. در دنیا، مرتد مرتد است، دیگر حکمی و حقیقی ندارد».
پاسخ: برادرم! ای کاش سکوت میکردید و چیزی نمیگفتید و همان مقالهی پیشین و جوابی که به شما دادم برایت کافی میبود، اما متاسفانه ادعاهای بی اساس و جاهلانهی شما تمامی ندارد، و باور کنید که اگر هم چیزی نگویید کسی نمیگوید لال هستید، کسی نمیگوید نتوانست جواب مجاهد دین را بدهد. و شما مدام از ابتدا تا انتهای صحبتهایتان به عقل خودتان رجوع کرده و عقلتان به شما وحی کرده و تراوشات ذهنیتان را نوشتهاید، بدون اینکه به قرآن یا سنّت یا سخنی از اقوال ائمهی اهل سنّت استناد کنید. پس چنان نباشید که بگویند: پستهی بیمغز چون لب وا کند رسوا شود.
شیعیان، بیچاره نیستند، بلکه شما بیچاره هستید که بدون داشتن علم شرعی در مسائل شرعی وارد میشوید و فتوا میدهید و نظرات شخصیتان را وحی منزل میدانید و به قرآن و سنّت و اقوال ائمهی سلف جاهل و بیخبرید.
مرتد حقیقی یعنی کسی که مسلمان است سپس مرتد میشود، چنین کسی حقیقتا مرتد است.
اما مرتد حکمی یعنی شخصی که در بین مسلمانان زندگی میکند و مرتکب کفری شود، سپس به او بگویی چرا کفر کردی؟ تو با این کارت مرتد شدی. او در جواب بگوید من از قبل هم مسلمان نبودم. چنین کسی حقیقتا مرتد نشده است چون اصلا مسلمان نبوده که بخواهد از اسلام برگردد و مرتد شود. پس در نزد کسی که به ظاهر او نگاه میکند اینکه او در جامعهی اسلامی و بین مسلمانان است و مرتکب کفر میشود، ولی از حقیقت او آگاه ندارد که او از قبل مسلمان نبوده است، چنین کسی در نزد ما حکماً مرتد است نه حقیقتاً.
اسلام حقیقی و حکمی هم همینگونه است، کسی که ظاهرا و باطنا به اسلام اعتقاد دارد و به آن عمل میکند، چنین کسی حقیقتا مسلمان است، مسلمان حقیقی است.
اما کسی که در بین مسلمانان است و در ظاهر مسلمان است ولی در باطن منافق است، چنین کسی حکم به اسلام او میشود، یعنی حکما مسلمان است، نه حقیقتا.
ابن تیمیه در اینباره میفرماید: (و به این شیوه به این حجّت جواب دادهاند، آنگاه که به آنان گفته شد: “مسلمانان اجماع دارند بر اینکه کافر هرگاه بخواهد که «مسلمان» شود، اقرار به شهادتین توسط او کافی میباشد”. [در جواب] گفتند: با آن [گفتن شهادتین]، تنها «اسلام» بر او جاری میشود؛ برای اینکه صاحب شرع آن را نشانهای برای اجرای احکام قرار داده است. و اگر گفتن آن، به عنوان «ایمان حقیقی» قلمداد میشد؛ نباید در حق زنان مهاجر چنین میگفت: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا جَاءَكُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ ۖ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَانِهِنَّ ۖ﴾ [الممتحنة: ۱۰] «ای کسانی که ایمان آوردهاید! هنگامیکه زنان مؤمنِ هجرتکرده به نزد شما آیند، پس آنها را آزمایش کنید، الله به ایمانشان داناتر است»).[۳۰]
چنانکه مشاهده میکنید ابن تیمیه اسلام حکمی و اسلام حقیقی را توضیح داده است.
علامه سلیمان البُجَیرَمی شافعی میگوید: «و این تعریفی برای ردّهی حقیقی است، ولی فرزندِ مرتدی که در ردّه به دنیا آمده است، پس او «مرتد حکمی» است؛ چون خودش اسلام را قطع نکرده است…
و زندیق هم، چنین است، پس او اگرچه هم اسلام را در ظاهر قطع نموده است، اما به «مرتد حقیقی» نام برده نمیشود؛ چون اسلامی در نزد او نبوده تا آن را قطع کند، پس ارتداد او، حُکمی است».[۳۱]
پس کسی که به اصطلاحات شرعی علما و فقها جاهل باشد، با جهالتش دیگران را نیز مسخره میکند و آزار میدهد و باعث ایجاد اختلاف و فتنهگری و گمراهسازی دیگران میشود. الله رحمت کند آن کسی را که گفت: «لَو سَكَتَ الجاهلُ مَا اختلفَ النَّاسُ» یا «لَو سَكَتَ الجاهلُ لَزالَ الخَلاف». یعنی اگر جاهل ساکت شود اختلاف هم از بین میرود. و اگر جاهل به جهالتش جهل داشته باشد و فکر کند عالم است، در چنین وضعیتی مشکل چند برابر خواهد شد. ولا حول ولا قوة إلا بالله.
پیامبر صلی الله علیه وسلم میفرماید: «سَيأتي على الناسِ سَنَوَاتٌ خَدَّاعَاتُ، يُصَدَّقُ فيها الكَاذِبُ، و يُكَذَّبُ فيها الصَّادِقُ، و يُؤْتَمَنُ فيها الخَائِنُ، و يُخَوَّنُ فيها الأَمِينُ، و يَنْطِقُ فيها الرُّوَيْبِضَةُ. قيل: و ما الرُّوَيْبِضَةُ؟ قال: الرجلُ التَّافِهُ، يتكلَّمُ في أَمْرِ العَامَّةِ».[۳۲]
ترجمه: «سالهای فريبنده بر مردم خواهند آمد، انسانهای دروغگو تصديق كرده میشوند، خيانت كاران امين شمرده میشوند و رويبضه سخن میگويند. پرسيدند: رويبضه كيست؟ فرمودند: انسانهای پست كه دربارهی امور عامهی مردم سخن میگويند».
و نیز پیامبر صلی الله علیه وسلم میفرماید: «إِذَا ضُيِّعَتِ الأَمَانَةُ فَانْتَظِرِ السَّاعَةَ، قَالَ: كَيْفَ إِضَاعَتُهَا يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: إِذَا أُسْنِدَ الأَمْرُ إِلَى غَيْرِ أَهْلِهِ فَانْتَظِرِ السَّاعَةَ».[۳۳]
ترجمه: «چون امانت ضایع گردد منتظر قیامت باش! پرسیدند: چگونه ضایع شود؟ گفت: چون امور مردم به دست نا اهلان بیفتد منتظر قیامت باش».
در اینجا نصوص دیگری دربارهی اصل دین و تکفیر معذب علیه و تکفیر غیر معذب علیه میآوریم.
ابن تیمیه میگوید: «ولهذا كان كل من لم يعبد الله وحده، فلا بد أن يكون عابداً لغيره. يعبد غيره فيكون مشركاً. وليس في بني آدم قسم ثالث. بل إما موحد أو مشرك أو من خلط هذا بهذا كالمبدلين من أهل الملل: النصارى ومن أشبههم من الضلال المنتسبين إلى الإسلام. فكل من لم يعبد الله مخلصاً له الدين فلا بد أن يكون مشركاً عابداً لغير الله. وهو في الحقيقة عابد للشيطان. فكل واحد من بني آدم إما عابد للرحمن وإما عابد للشيطان. قال تعالى: (وَمَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ، وَإِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ، حَتَّى إِذَا جَاءنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ، وَلَن يَنفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذ ظَّلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذَابِ مُشْتَرِكُونَ)
ترجمه: «برای همین همهی کسانی که غیر خداوند یکتا را عبادت میکنند، پس باید عبادت کنندهی غیر او باشند، و چون غیر او را عبادت میکند پس مشرک است و در میان بنی آدم قسم سومی وجود ندارد.
بلکه یا موحّد است یا مشرک است یا کسی است که این دو را با هم مخلوط کرده، همانند مبدّلان اهل ملل نصاری و اشباهشان از گمراهان منتسب به اسلام.
پس همهی کسانی که الله را در حالی که دینش را برایش خالص نکرده است عبادت نکند، باید مشرکی باشد که غیر الله را عبادت میکند و او در حقیقت عبادت کنندهی شیطان است.
پس هر کسی از بنیآدم، یا عبادت کنندهی رحمان است یا عبادت کنندهی شیطان. خداوند متعال میفرماید:
﴿وَمَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ ۳۶ وَإِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ ۳۷ حَتَّى إِذَا جَاءنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ ۳۸ وَلَن يَنفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذ ظَّلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذَابِ مُشْتَرِكُونَ ۳۹﴾ [الزخرف: ۳۶-۳۹]
«و هرکس از یاد (خدای) رحمان غافل (و رویگردان) شود، برای او شیطانی بر میگماریم، پس همواره آن (شیطان) قرین (و همنشین) او باشد ۳۶ و آنها (= شیاطین) اینها (=انسانها) را از راه (خدا) باز میدارند، و گمان میکنند که آنان هدایت یافتهاند ۳۷ تا زمانی که (در روز قیامت) نزد ما آید (به همنشین خود) میگوید: ای کاش میان من و تو مسافت شرق و غرب فاصله بود، پس تو چه بد همنشینی بودی ۳۸ (خداوند میفرماید:) چون ستم کردید، امروز (این گفتهها) هرگز سودتان ندهد؛ چرا که (همه) شما در عذاب شریک هستید ۳۹».[۳۴]
ابن قیم میگوید: «فالمشرك الذي جعل مع الله إلهاً آخر لا يدخل في مسمى الإيمان عند الإطلاق».
ترجمه: «پس مشرکی که همراه الله، خدای دیگری را قرار داده است، بطور اطلاق وارد مسمّای ایمان نمیشود».
پس وصف شرک قبل از رساله بر کسی که مرتکب شرک میشود ثابت میشود. و تکفیر معذب علیه نمیشود مگر بعد از اقامهی حجت رسالیه بنابر این فرموده الله متعال:
﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ [الإسراء: ۱۵]
«و ما هرگز عذاب نخواهیم کرد، مگر آنکه پیامبری بفرستیم».
ابن تیمیه میگوید: «والجمهور من السلف والخلف على أن: ما كانوا فيه قبل مجيء الرسول من الشرك والجاهلية كان سيئاً قبيحاً لكن لا يستحقون العذاب إلا بعد مجيء الرسول».
ترجمه: «جمهور سلف و خلف بر این هستند که آنچه که در آن بودند از شرک و جاهلیت، قبل از آمدن رسول، چیز قبیح و شرِّی بود، اما آنها مستحق عذاب نیستند، مگر بعد از آمدن رسول».
و باز میگوید: «فهذا كله يبين قبح ما كانوا عليه قبل النهي وقبل إنكاره عليهم».
ترجمه: «پس اسم مشرک قبل از رسالت ثابت است، پس او قبل از آمدن رسول، به پروردگارش شرک ورزیده و کسی را با او برابر قرار داده و همراه او خدای دیگری قرار داده و برای او همتایانی قرار داده است».[۳۵]
و ابن قیّم در تعلیق بر آیهی میثاق میگوید: «وهذا يقتضي أن نفس العقل الذي به يعرفون التوحيد حجة في بطلان الشرك لا يحتاج ذلك إلى رسول فإنه جعل ما تقدم حجة عليهم بدون هذا وهذا لا يناقض قوله تعالى: (وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً).»
ترجمه: «و این، چنین اقتضا میکند که عقلی که به وسیلهی آن توحید را میشناسند، حجّتی در بطلان شرک باشد و آن احتیاجی به رسول ندارد، و آن را حجّتی علیه آنها قرار داده است. و این، با قول خداوند که میفرماید: ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ [الإسراء: ۱۵] «و ما هرگز عذاب نخواهیم کرد، مگر آنکه پیامبری بفرستیم»، تناقض ندارد».
ابن تیمیه در حین خطاب قرار دادن بعضی از جماعات تصوف که در شرک افتادهاند میگوید: «قال بعضهم: نحن نتوب الناس. فقلت: مماذا تتوبونهم؟ قال: من قطع الطريق والسرقة ونحو ذلك، فقلت: حالهم قبل تتويبكم خير من حالهم بعد تتويبكم، فإنهم كانوا فساقاً يعتقدون تحريم ما هم عليه، ويرجون رحمة الله ويتوبون إليه أو ينوون التوبة فجعلتموهم بتتويبكم ضالين مشركين خارجين عن شريعة الإسلام».
ترجمه: «بعضی از آنان میگویند ما مردم را توبه میدهیم. گفتم که از چه چیزی توبه شان میدهید؟ گفت: از راهزنی و سرقت و امثال اینها. گفتم: حالِ آنها قبل از اینکه آنها را توبه دهید بهتر از حال آنها بعد از توبه است؛ چراکه آنها فاسقانی بودند که معتقد به حرام بودن آنچه که میشدند بودند و امید به رحمت خداوند داشتند و به سوی او توبه میکردند یا میخواستند که توبه کنند؛ اما شما آنها را با توبه دادنتان تبدیل به گمراهان و مشرکانی خارج از شریعت اسلام کردید».[۳۶]
در اواخر سخنانش ابوبکر الخراسانی، صاحب مقاله، میگوید: «این تکفیر معذب علیه و غیر معذب علیه در دنیا را از کجا آورده؟ کافر کافره، در دنیا یک حکم دارد؛ ما چرا باید احکام دنیا و قیامت را با هم قاطی کنیم؟ ما از کجا میدانیم که این کافری که ما آن را کافر نامیده ایم و حتی با او جنگیده و او را کشته ایم (یعنی الله در دنیا او را توسط ما عذاب داده است) در قیامت معذب علیه است یا نه ؟ ما از کجا میدانیم که این شخص فتری بوده یا نه ؟ و…. ما هر مشرکی را کافر میدانیم و کاری به قیامت او نداریم».
پاسخ: اینها همه ناشی از جهل شما به شریعت است، و دلیلی نیز بر گفتههایتان اقامه نمیکنید، اما اگر حتی کمی علم میداشتید، میدانستید که صحابه با مرتدین عرب قتال کردند و شهادت بر دوزخی بودن کشتههایشان دادند؛ یعنی تکفیر معذب علیه کردند.
امام ابن کثیر رحمه الله میآورد که: «لَمَّا قَدِمَ وَفْدُ بُزَاخَةَ – أَسَدٌ وَغَطَفَانُ – عَلَى أَبِي بَكْرٍ يَسْأَلُونَهُ الصُّلح، خيَّرهم أَبُو بَكْرٍ بين حرب مجلية حِطَّةٍ مُخْزِيَةٍ، فَقَالُوا: يَا خَلِيفَةَ رَسُولِ اللَّهِ أمَّا الْحَرْبُ الْمُجْلِيَةُ فَقَدْ عَرَفْنَاهَا، فَمَا الْحِطَّةُ الْمُخْزِيَةُ؟ قَالَ: تُؤْخَذُ مِنْكُمُ الْحَلْقَةُ وَالْكُرَاعُ وَتُتْرَكُونَ أَقْوَامًا يتَّبعون أَذْنَابَ الْإِبِلِ حَتَّى يُرِيَ اللَّهُ خَلِيفَةَ نبيَّه وَالْمُؤْمِنَيْنِ أَمْرًا يَعْذِرُونَكُمْ بِهِ، وتؤدُّون مَا أَصَبْتُمْ منَّا، وَلَا نؤدِّي مَا أَصَبْنَا منكم، وتشهدون أنَّ قتلانا في الجنَّة وإن قتلاكم فِي النَّار، وَتَدُونَ قَتْلَانَا وَلَا نَدِي قَتْلَاكُمْ، فَقَالَ عُمَرُ: أمَّا قَوْلُكَ: تَدُونَ قَتْلَانَا، فَإِنَّ قَتْلَانَا قُتِلُوا عَلَى أَمْرِ اللَّهِ لَا دِيَاتِ لهم، فامتنع عُمَرَ وَقَالَ عُمَرُ فِي الثَّاني: نِعم مَا رأيت».
ترجمه: «نمايندگانی از بزاخه (بنی اسد و غطفان) به حضور ابوبكر صديق رضی الله عنه رفتند و از ايشان درخواست صلح كردند. ابوبكر صديق دو راه فرارويشان نهاد: يا جنگ و يا پذيرش شرايطی خفتبار. آنان به ابوبكر صديق رضی الله عنه گفتند: ای خليفهی رسول خدا! جنگ را كه تجربه كرديم و از عاقبت آن خوب خبر داريم. شرايط خفتبار چيست؟ ابوبكر صديق رضی الله عنه فرمود: خلع سلاح میشويد و اسبانتان مصادره میشود و تنها به شما اجازهی شترچرانی میدهيم تا اينكه خليفه و عموم مسلمانان، روزی عذر شما را بپذيرند. آنچه را كه از ما به غنيمت گرفته ايد، بر میگردانيد و ما، چيزی از غنايمی را كه از شما به دست آورده ايم، بر نمیگردانيم. همچنين اعتراف میكنيد كه كشتههای ما، بهشتی هستند و كشتههای شما جهنمی. البته شما بايد دیهی كشتههای ما را بپردازيد و ما، ديهی كشتههای شما را نمیدهيم».[۳۷]
و الله تو را رحمت کند نگاه کن به سخن شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله که دربارهی کفر معذب علیه و غیر معذب علیه چه میگوید: «فإن حال: الكافر لا تخلو من أن يتصور الرسالة أولا فإن لم يتصور فهو في غفلة عنها، وعدم إيمان كما قال تعالى: (وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً). وقال: (فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا وَكَانُواْ عَنْهَا غَافِلِينَ). لكن الغفلة المحضة لا تكون إلا لمن لم تبلغه الرسالة، والكفر المعذب عليه لا يكون إلا بعد بلوغ الرسالة… فكل مكذب لما جاءت به الرسل فهو كافر. وليس كل كافر مكذباً. بل قد يكون مرتاباً إن كان ناظراً فيه، أو معرضاً عنه بعد أن لم يكن ناظراً فيه وقد يكون غافلاً عنه لم يتصوره بحال. لكن عقوبة هذا موقوفة على تبليغ المرسل إليه».
ترجمه: «حال کافر از این دو حالت خارج نیست که یا رسالت را تصور کرده است یا نه. پس اگر تصور نکرده باشد پس او از آن غافل است و ایمان ندارد همانطور که خداوند میفرماید:
﴿وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً﴾ [الکهف: ۲۸]
«و پیروی نکن از کسانی که دلهایشان را از یاد خود غافل ساختهایم، و هوای نفس خویش را پیروی کردند، و کارهایشان از حد گذشته (و بر باد) است».
و میفرماید:
﴿فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا وَكَانُواْ عَنْهَا غَافِلِينَ﴾ [الأعراف: ۱۳۶]
«پس از آنها انتقام گرفتیم و آنها را در دریا غرق کردیم؛ زیرا که آیات ما را تکذیب کردند و از آن غافل بودند».
منتها غفلت محض آن غفلتی است که به شخص، رسالت ابلاغ نشده باشد و کفر معذب علیه حاصل نمیشود، مگر بعد از ابلاغ رسالت… پس هر تکذیب کنندهی آنچه پیامبر آورده است کافر میباشد و هر کافری تکذیب کننده نیست، بلکه ممکن است در آن شک داشته باشد؛ اگر دربارهاش مناظره کند، یا از آن اعراض و رویگردان باشد؛ اگر دربارهاش مناظره نکند و ممکن است از آن غافل باشد و یک لحظه هم آن را تصور نکرده باشد؛ لکن مجازات چنین کسی متوقف است بر تبلیغ رسالت به او».[۳۸]
همچنین در جایی دیگر شیخ رحمه الله میگوید: «فلا ينجون من عذاب الله إلا من أخلص لله دينه وعبادته ودعاه مخلصاً له الدين، ومن لم يشرك به ولم يعبده فهو معطل عن عبادته وعبادة غيره: كفرعون وأمثاله، فهو أسوأ حالاً من المشرك، فلا بد من عبادة الله وحده، وهذا واجب على كل أحد، فلا يسقط عن أحد البتة، وهو الإسلام العام الذي لا يقبل الله ديناً غيره. ولكن لا يعذب الله أحداً حتى يبعث إليه رسولا وكما أنه لا يعذبه فلا يدخل الجنة إلا نفس مسلمة مؤمنة ولا يدخلها مشرك ولا مستكبر عن عبادة ربه فمن لم تبلغه الدعوة في الدنيا امتحن في الآخرة ولا يدخل النار إلا من اتبع الشيطان، فمن لا ذنب له لا يدخل النار، ولا يعذب الله بالنار أحداً إلا بعد أن يبعث إليه رسولاً».
ترجمه: «پس کسی از عذاب خداوند نجات نمییابد، مگر کسی که دینش و عبادتش و دعایش را برای خداوند خالص گردانده باشد. و کسی که نه به او شرک میورزد و نه او را عبادت میکند، چنین کسی عبادت خداوند و عبادت غیر او را تعطیل کرده است، همانند فرعون و امثال او که حال اینها از حال مشرک سیاهتر است. پس باید خداوندِ یکتا را عبادت کرد و عبادت او بر هر کسی واجب است و از کسی ساقط نمیشود. و آن، اسلام عامی است که خداوند به غیر از آن، دینی را نمیپذیرد. ولکن خداوند کسی را عذاب نمیدهد تا اینکه رسولی به سویش بفرستد. و چون او را عذاب نمیدهد، پس کسی وارد بهشت نمیشود جز شخص مسلمان مؤمن، و مشرک و کسی که از عبادت خداوند تکبر ورزد، وارد بهشت نمیشود. پس کسی که در دنیا دعوت به او ابلاغ نشده باشد، در آخرت امتحان میشود و کسی وارد آتش نمیشود، مگر کسی که از شیطان تبعیت کند. پس کسی که گناهی نداشته باشد وارد آتش نمیشود و خداوند کسی را با آتش عذاب نمیدهد، مگر اینکه رسولی به سوی او بفرستد، پس کسی که دعوت رسول به او ابلاغ نشود، همانند کودک یا دیوانه و یا کسی که در دورهی فترهی محض میمیرد، پس این شخص در آخرت امتحان میشود، چنانکه آثاری در این باره آمدهاند».[۳۹]
ابن تیمیه در جایی دیگر میفرماید: «لكن قد تخفى آثار الرسالة في بعض الأمكنة والأزمنة حتى لا يعرفون ما جاء به الرسول، صلى الله عليه وسلم، إما ألا يعرفوا اللفظ وإما أن يعرفوا اللفظ ولا يعرفوا معناه، فحينئذ يصيرون في جاهلية بسبب عدم نور النبوة، ومن ههنا يقع الشرك وتفريق الدين شيعاً كالفتن التي تحدث السيف. فالفتن القولية والعملية هي من الجاهلية بسبب خفاء نور النبوة عنهم كما قال مالك بن أنس: إذا قل العلم ظهر الجفاء، وإذا قلت الآثار ظهرت الأهواء. ولهذا شبهت الفتن بقطع الليل المظلم ولهذا قال أحمد في خطبته: الحمد لله الذي جعل في كل زمان فترة بقايا من أهل العلم. فالهدى الحاصل لأهل الأرض إنما هو من نور النبوة كما قال تعالى: (فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدًى فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشْقَى). فأهل الهدى والفلاح هم: المتبعون للأنبياء وهم المسلمون المؤمنون في كل زمان ومكان. وأهل العذاب والضلال هم: المكذبون للأنبياء، يبقى أهل الجاهلية الذين لم يصل إليهم ما جاءت به الأنبياء. فهؤلاء في: ضلال وجهل وشرك وشر لكن الله يقول: (وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً). وقال: (رُّسُلاً مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ). وقال: (وَمَا كَانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَى حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّهَا رَسُولاً يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا وَمَا كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرَى إِلَّا وَأَهْلُهَا ظَالِمُونَ). فهؤلاء لا يهلكهم الله ويعذبهم حتى يرسل إليهم رسولاً. وقد رويت آثار متعددة في أن من لم تبلغه الرسالة في الدنيا فإنه يبعث إليه رسول يوم القيامة في عرصات القيامة».
ترجمه: «اما در بعضی از مکانها و زمانها، آثار رسالت مخفی شده تا حدّی که آنچه رسول خدا صلی الله علیه وسلم با آن فرستاده شده است را نمیشناسند، یا لفظ را نمیفهمند، و یا لفظ را میفهمند ولی معنایش را نمیدانند. پس در این حالت به سبب عدم نور نبوّت، وارد جاهلیتی میشوند و از آنجا شرک واقع میشود و دین دستهدسته و فرقهفرقه میشود؛ همانند فتنههایی که شمشیر ایجاد میکند. پس فتنههای قولی و عملی از جاهلیت است و به سبب اخفای نور نبوّت از آنهاست، چنانکه مالک بن انس میگوید: «إذا قلّ العلم ظهر الجفاء وإذا قلت الآثار ظهرت الأهواء»؛ «اگر علم کم شد، رویگردانی زیاد میشود و اگر آثار کم شد اهواء زیاد میشود». و برای همین، فتنهها به کسی که در تاریکی شب مردم را میرباید، تشبیه شده است و برای همین، امام احمد در خطبهاش میگفت: «الحمد لله الذي جعل في كل زمان فترة بقايا من أهل العلم»؛ «سپاس خداوندی را که در هر برههی زمان بقایای اهل علم را قرار داده است». پس هدایت حاصل شده برای اهل زمین، تنها از نور نبّوت است؛ چنانکه میفرماید:
﴿فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدًى فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشْقَى﴾ [طه: ۱۲۳].
«پس اگر از (سوی) من هدایتی برای شما بیاید، هر کس از هدایت من پیروی کند، پس نه گمراه میشود و نه به رنج افتد (و بدبخت شود)».
پس اهل هدایت و رستگاری پیروان انبیا هستند، آنها مسلمانان و مؤمنان در هر زمان و مکان میباشند.
و اهل عذاب و گمراهی تکذیب کنندگان انبیاء میباشند.
میماند اهل جاهلیتی که آنچه انبیاء با آن آمدهاند، به آنها نرسیده است، پس آنها در گمراهی و جهل و شرّ و شرک هستند، اما خداوند میفرماید:
﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ [الإسراء: ۱۵]
«و ما هرگز عذاب نخواهیم کرد، مگر آنکه پیامبری بفرستیم».
و میفرماید:
﴿رُّسُلاً مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ [النساء: ۱۶۵].
«پیامبرانی که بشارت دهنده و بیم دهنده بودند، تا بعد از (آمدن) این پیامبران برای مردم بر خدا حجّتی نباشد و خداوند پیروزمند حکیم است».
و میفرماید:
﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَى حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّهَا رَسُولاً يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا﴾ [قصص: ۵۹]
«و پروردگار تو هرگز نابود کنندهی قریهها (و آبادیها) نبود، تا اینکه در کانون آنها پیامبری بفرستد، که آیات ما را بر آنها بخواند، و ما هرگز قریهها (و آبادیها) را هلاک نکردیم؛ مگر آن که اهالی آن ستمکار بودند».
پس آنها را خداوند هلاک نمیکند و عذاب نمیدهد تا اینکه رسولی به سویشان بفرستند. و آثار متعدّدی روایت شده است که کسی که رسالت در دنیا به او ابلاغ نشده است، پس برای او در روز قیامت رسولی فرستاده میشود».[۴۰] انتهای کلام ابن تیمیه.
پس تنها اهل هدایت و رستگاری پیروان واقعی انبیا هستند و آنها مومن و مسلمان هستند. و اهل گمراهی و عذاب هم تکذیب کنندگان انبیا هستند که کفر معذب علیه دارند. اما اهل جاهلیتی که آنچه پیامبران آوردهاند به آنان نرسیده است اینها قصد تکذیب کردن آنچه پیامبر آورده است را نداشتهاند، منتها در عمل از آنچه که پیامبر آورده است نیز پیروی نکردهاند و دچار شرک به خداوند شدهاند، پس این همان کفر غیر معذب است.
گرچه بسیار خلاصه و فشرده بر اشتباهاتی ابوبکر الخراسانی در آن افتاده است جواب دادهام ولی به همین مقدار اکتفا میکنم. اما در آخر مقالهاش باز همانند مقالهی اولش با چیز بسیار عجیبی مواجهه میشویم. ایشان در مقالهی قبلی به سخنی از ابن تیمیه رحمه الله در غیر موضع آن استناد کرده بود و در این مقاله نیز در انتهای آن حدیثی میآورد و آن را در غیر موضع خود به کار میبرد. و میگوید:
«در پایان به خود و شما هشدار میدهم که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند: «مَن نصر قومَه على غيرِ الحقِّ فهو كالبعيرِ الذي ردَى فهو ينزِعُ بذَنَبِه» [به روایت ابوداوود].
«هر کس قوم خود را در غیر حق یاری دهد مانند شتری است که در چاه افتاده و [میخواهند] آن را با دمش بیرون بکشند».[یعنی قومش نخواهند توانست او را از عذاب خدا نجات دهند، همانطور که شتر را نمیتوان با کشیدن دمش از چاه بیرون کشید].».
و این حدیث بیش از هر کسی برای خود او بکار برده میشود که بدون استناد به قرآن و سنّت و فهم سلف امت سخنانی گفته است و ادعاهای واهی و بی اساسی کرده است و دچار اشتباهات فاحش و زیاد عقیدتی و فقهی شده است و با آن همه جهالت و خطاهای آشکار، میآید و کار خود را با این حدیث توجیه میکند! پناه بر الله از گمراهی بعد از هدایت.
وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین.
مجاهد دین
۱۳ مهرماه ۱۳۹۶
………………………………………..
[۱]– مدارج السالكين ج: ۱ ص: ۳۷۸٫
[۲]– نگاه کنید به: صحيح مسلم بشرح النووي ج: ۱ صص: ۲۱۰-۲۱۲٫
[۳]– الدر النضيد في إخلاص كلمة التوحيد، ص: ۴۰٫
[۴]– الدر النضيد في إخلاص كلمة التوحيد، ص۴۲٫
[۵]– مدارج السالكين، ج: ۱ صص: ۳۵۱-۳۵۲٫
[۶]– مجموعة الرسائل والمسائل، ج: ۵ ص: ۴۹۵٫
[۷]– فتح الباري، ج: ۱ صص: ۱۹۲-۱۹۳٫
[۸]– تیسیر العزیز الحمید، صص: ۵۴-۶۰٫
[۹]– مجموع الفتاوى، ج: ۷ ص: ۵۶۱٫
[۱۰]– زاد المعاد، ج: ۳ ص: ۴۲٫
[۱۱]– مجموع الفتاوی، ج: ۲۶ صص: ۳۰-۳۲٫
[۱۲]– إغاثة اللهفان، ج: ۱ صص: ۶۲-۶۳٫
[۱۳]– نگاه کن به: صحيح مسلم بشرح النووي، ج: ۳ ص: ۱۸٫
[۱۴]– مجموع الفتاوی، ج: ۲۴ ص: ۲۳۵٫
[۱۵]– مجموع الفتاوی، ج: ۲۷ صص: ۲۵۴-۲۵۶٫
[۱۶]– مجموع الفتاوی، ج: ۳ صص: ۹۱-۹۳٫
[۱۷]– مجموع الفتاوی، ج: ۸ ص: ۳۶۹٫
[۱۸]– طريق الهجرتين، ص: ۴۱۱٫
[۱۹]– كتاب تاريخ نجد، ص: ۳۹۷٫
[۲۰]– الرد علی المنطقيين، ج: ۱ ص: ۷۶٫
[۲۱]– التمهيد، ج: ۱۸ صص: ۴۶-۴۷٫
[۲۲]– مجموع الفتاوی، ج: ۷ ص: ۲۲۰٫
[۲۳]– الصارم المسلول، ص: ۴۵۱٫
[۲۴]– الدر النضيد، ص: ۴۳٫
[۲۵]– مواهب الجليل بشرح مختصر خليل (از الحطاب)، ج: ۶ ص: ۲۸۱٫
[۲۶]– الكافي، باب المرتد.
[۲۷]– الدر النضيد، ص: ۴۳٫
[۲۸]– مدارج السالكين، ج: ۱ ص: ۳۵۱٫
[۲۹]– شرح صحیح مسلم، ج: ۲ ص: ۷۱٫
[۳۰]– درء تعارض العقل والنقل، ج: ۷ ص: ۴۳۷٫
[۳۱]– حاشية البجیرمي علی الخطیب، ج: ۴ ص: ۲۳۷٫
[۳۲]– صحیح الجامع الصغیر، شماره ۳۶.
[۳۳]– صحیح بخاری، شماره ۶۴۹۶٫
[۳۴]– مجموع الفتاوی، ج: ۱۴ صص: ۲۸۲-۲۸۵٫
[۳۵]– مجموع الفتاوی، ج: ۲ ص: ۳۷٫
[۳۶]– مجموع الفتاوی، ج: ۱۱ ص: ۴۷۲٫
[۳۷]– البدایه و النهایه، ج: ۶ ص: ۳۵۱٫
[۳۸]– مجموع الفتاوی، ج: ۲ صص: ۷۸-۷۹٫
[۳۹]– مجموع الفتاوی، ج: ۱۴ ص: ۴۷۷٫
[۴۰]– مجموع الفتاوی، ج: ۱۷ ص: ۳۰۷٫
ماشا الله..
برادر مجاهد دین خداوند تو را اجر نیکو دهد الحمدالله با وجود کمی افراد دولت اسلامی اما هنوز حقایق را میگویند هرچند صدایشان کم است