سکولاریسم ودموکراسی یک دین است. ( ۲ )
به قلم : ابو محمد عاصم
مترجم : عبدالله محمّدی
ارائه دهنده :احسان هورامی [دانشجوی علوم سیاسی ]
لذا ما در اینجا مشهور ترین شبههها را در این باب میآوریم و به یاری آن بخشنده شکست دهنده احزاب، آن شبههها را رد می کنیم.
شبهه اول :
کار کردن یوسف u پیش پادشاه مصر و جواب آن:
بدان که برای این شبهه، دلیل های بیهوده ای دارند:
میگویند: مگر یوسف وزیر پادشاه کافری نشد که حکم به غیر ما انزل الله میکرد؟ پس مشارکت در حکومتهای کافر و رفتن به مجلس و پارلمان درست است. به توفیق خدا میگوییم که:
اولاً: این دلیل آوردن باطل است، چون پارلمانهای شرکی، بر دینی غیر از دین خدا (دموکراسی) پایبند است که تشریع و حلال کردن و حرام کردن در آن به دست ملت است.
و خداوند میفرماید:« و كسي كه غير از (آئين و شريعت) اسلام، آئيني برگزيند، از او پذيرفته نميشود، و او در آخرت از زمره زيانكاران خواهد بود.» (آلعمران ۸۵)
پس آیا کسی میتواند بگوید: دین یوسف غیر اسلام یا غیر دین پدران موحّدش بوده است یا موافق غیر اسلام تشریع کرده است، همچنان که پارلمانهای امروزی انجام میدهند؟
چگونه امکان دارد در حالی که در حال ضعف، آشکارا دین خود را بیان میکند:« من از (ورود به) كيش گروهي دست كشيدهام كه به خدا نميگروند و به روز بازپسين ايمان ندارند. و من از آئين پدران (و نياكان) خود ابراهيم و اسحاق و يعقوب پيروي كردهام (و به دنبال ايشان رفتهام). ما (انبياء) را نسزد كه چيزي را انباز خدا كنيم. اين (توحيد و يگانهپرستي)، لطف خدا است در حق ما (انبياء كه افتخار تبليغ آن را پيدا كردهايم) و در حق همه مردمان (كه با پذيرش آن راه بهشت را ميسپرند) وليكن بيشتر مردمان سپاسگزاري (چنين لطفي را) نميكنند (و چيزهائي را شریک خدا مينمايند كه كاري از آنها ساخته نيست).» (یوسف۳۷و۳۸)
و میفرماید:
« اي دوستان زنداني من! آيا خدايان پراكنده و گوناگون بهترند يا خداي يگانه چيره (بر همه چيز و كس؟) اين معبودهائي كه غير از خدا ميپرستيد، چيزي جز اسمهائي (بيمسمّي) نيست كه شما و پدرانتان آنها را خدا ناميدهايد. خداوند حجّت و برهاني براي (خدا ناميدن) آنها نازل نكرده است (و وحي و پيامي براي معبود بودن آنها ارسال ننموده است). فرمانروائي از آن خدا است و بس. (اين، او است كه بر كائنات حكومت ميكند و از جمله عقائد و عبادات و قوانین را وضع مينمايد). خدا دستور داده است كه جز او را نپرستيد. اين است دين راست و ثابتي (كه ادلّه و براهين عقلي و نقلي بر صدق آن رهبرند) ولي بيشتر مردم نميدانند (كه حق اين است و جز اين پوچ و ناروا است).» (یوسف ۳۹ و۴۰)
آیا امکان دارد که در حال ضعف آن را آشکار کند و برای آن دعوت کند، سپس بعد از تمکین و قدرت آن را مخفی کند؟! اصلاح گران جواب بدهید.
آیا میدانید که وزارت، تسلط کار کردن را دارد و پارلمان تسلط تشریعی دارد پس قیاس این دو درست نیست و مقایسه این موضوع با پارلمان صحیح نیست و اصلاً وزارتِ حالا با پارلمان در کفر شریک است در حالی که یوسف در کار خود مستقل بود.
دوماً: مقایسه تولای (دوستی) وزیران این دولتهای طاغوتی، که با خدا تشریع میکنند و با دوستداران خدا دشمنی میکنند و با دشمنان خدا دوستی میکنند، با کار یوسف، قیاسی باطل و فاسد است. از چند نظر:
۱- وزیر در این حکومت ها که به غیر ما أنزل الله حکم میکنند، باید به قانونشان احترام بگذارد و با طاغوت ولاء (دوستی) و اخلاص داشته باشد، در حالی که خداوند امر نموده که به آن کافر شود.
« ميخواهند داوري میان خود را پيش طاغوت ببرند (و حكم او را به جاي حكم خدا بپذيرند)؟! و حال آن كه بديشان فرمان داده شده است كه (به خدا ايمان داشته و) به طاغوت كفر بورزند.» (نساء۶۰)
بلکه وزیر باید از ابتدا بر این کفر، قسم بخورد مثل عضو پارلمان، وهرکس میپندارد که یوسف راستگوی گرامی، پسر گرامی، پسر گرامی، این چنین بوده در حالیکه خداوند دربارهی پاکی او می فرماید:
« ما اين چنين كرديم (و در حفظ وي در همه مراحل كوشيديم) تا بلا و زنا را از او دور سازيم. چرا كه او از بندگان مخلص ما بود.» (یوسف۲۴)
آن کس از کافر ترین مخلوقات است، از دین خارج شده، و حتی از ابلیس لعین هم بدتر است که استثنا گذاشت:
« (شيطان) گفت: به عزّت و عظمتت سوگند كه (در پرتو عمر جاويدان و تلاش بيامان) همه آنان را گمراه خواهم كرد. مگر بندگان مخلص تو از ايشان را (كه بر آنان سلطه و قدرتي نداشته و وسوسهام در ايشان نميگيرد).» (ص۸۲ و۸۳)
و یوسف یقیناً و به نص کلام خداوند از بندگان مخلص و بلند مرتبه خداوند است.
۲- هر کس پست وزارت را بر عهده بگیرد (چه قسم بخورد یا نخورد) باید دینِ قانون کفر را داشته باشد و از آن خارج نشود. پس او بندهای مخلص و خدمتکاری مطیع برای کسی است که او را در این پست گذاشته است.
آیا یوسف این چنین بوده است؟ اگر کسی یوسف را به چنین کاری منسوب کند، شکی درکفرش نیست. چون خداوند میفرماید:
«ما به ميان هر ملّتي پيغمبري را فرستادهايم (و محتواي دعوت همه پيغمبران اين بوده است) كه خدا را بپرستيد و از طاغوت دوري كنيد.» (نحل۳۶)
این اصل در مورد هر پیامبری بوده است.
آیا این موافق عقل است که در شادی و ناراحتی وضعف و قدرت مردم را اینگونه دعوت کند، سپس خود مشرک باشد؟ در حالیکه خداوند بر مخلص بودن او شهادت میدهد و بعضی مفسرین در تفسیر این آیه:
« او در آيين پادشاه نمىتوانست برادرش را بازداشت كند…» (یوسف۷۶)
میگویند: دلیل است بر اینکه یوسف اصلاً ملزم و فرمانبردار پادشاه نبوده است.
آیا در وزارت یا پارلمانهای طاغوتی امروز، وزیر میتواند در چنین دولتی داخل باشد؟ پس آیا این قیاس درست است؟
۳- مکان این وزارت را خدا برای یوسفu تعیین کرد:
« و بدين گونه يوسف را در سرزمين (مصر بالا برديم و جاه و جلال و) نعمت و قدرت داديم.» (یوسف۵۶)
پس پادشاه نمیتوانست او را عزل کند اگر چه مخالف امر وی کار میکرد.
آیا این پستهای امروزی اینطورند؟ نه؛ بلکه بازیچهی دست طاغوت هستند، پس این مقایسه اصلاً درست نیست.
۴- پادشاه کاملاً یوسف را قدرت داد:
« وقتي كه (يوسف را آوردند و شاه) با او صحبت نمود (بر محبّتش افزود و بدو) گفت: از امروز تو در پيش ما بزرگوار و مورد اطمينان و اعتمادي.» (یوسف۵۴)
۵- اجازهی استفاده کامل را به وی داد:
« و بدين گونه يوسف را در سرزمين (مصر بالا برديم و جاه و جلال و) نعمت و قدرت داديم. در آنجا هركجا كه ميخواست منزل ميگزيد.» (یوسف۵۶)
پس کسی حق اعتراض و محاسبه از وی را نداشت، آیا امروزه اینطور است یا اگر از خط پادشاه کنار رود از وزارت برکنار نمیشود؟ پس وزیر پیش آنها، خدمتکار سیاست پادشاه است، امر او را امر میکند و نهی او را نهی میکند و حق ندارد از امر پادشاه یا قانون درست شده دست بشر سرپیچی کند، اگر چه مخالف امر خدا باشد.
و هر کس حال یوسف را اینگونه بپندارد، تعریف کردن خدا از وی را تکذیب کرده است. اگر حال یوسف در وزارت امروزی یافت نمیشود پس اصلاً قیاس درست نیست، و جا دارد که بیهودهگویان در این باب از بیهودهگویی دست بردارند.
سوماً: این هم رد کامل است که بعضی تفاسیر از مجاهد شاگرد ابن عباس نقل میکنند که پادشاه ایمان آورد.
ما ایمان داریم که یک آیه از همه حرفها برتر است، خداوند دربارهی یوسف میفرماید:
« و بدين گونه يوسف را در سرزمين (مصر بالا برديم و جاه و جلال و) نعمت و قدرت داديم.» (یوسف۵۶)
این یک آیهی مجمل(خلاصه) است و از مکان دادن در آیه دیگری بحث میکند و میفرماید:
« كسانيكه هرگاه در زمين ايشان را قدرت بخشيم، نماز را برپا ميدارند و زكات را ميپردازند، و امر به معروف، و نهي از منكر مينمايند، و سرانجام همه كارها به خدا برميگردد.» (حج۴۱)
شکی در این نیست که یوسف از بهترینهای مشمولان این آیه است و بزرگترین خوبی، توحید و بدترین بدی، شرک است که اصل دعوت یوسف بود و با ارباب شرکی دشمنی میکرد، پس این دلیل واضحی است بر اینکه یوسف بعد از تمکین، دین پدرانشان را آشکارا تبلیغ میکرد و به آن امر میکرد و با مخالفان آن دشمنی میکرد، پس حکم به غیر ما انزل الله نکرد و به آنها هم کمک نکرده و ارباب مشرع و طاغوتان که معبود غیر از خدا بودند را کمک نکرده و با آنها دوستی نکرده و از آنها پشتیبانی نکرده است.
چه برسد به اینکه مثل پارلمانهای امروزی در تشریع، آنها را کمک کند، نه تنها این کار را نکرد بلکه قطعاً این را انکار کرده و منکرشان را تغییر داده و به توحید کمک کرده و مخالفت آن را طرد کرده است و این نصّ کلام خداست و هر کس یوسف را به غیر این وصف کند، کافر است .
و همچنین دلیل واضح دیگر، بیان تفسیر این آیه مجمل است که میفرماید:
« و پادشاه گفت او را نزد من آوريد تا وى را خاص خود كنم پس چون با او سخن راند گفت تو امروز نزد ما با منزلت و امين هستى » (یوسف۵۴)
چه کلامی با یوسف رد و بدل کرده که این چنین او را تمکین داده است؟ آیا فقط با بحث زن عزیز این چنین مکانی به او داد؟ در حالی که این بحث تمام شده بود یا با بحث اقتصادی یا با بحث توحید …؟
کسی که بگوید غیر توحید گفته، دروغ گفته چون تفسیر: ﮋ ﭫ ﭬﮊ «هنگامی که با او سخن گفت» واضح و صریح است در قول خداوند که میفرماید:
« ما به ميان هر ملّتي پيغمبري را فرستادهايم (و محتواي دعوت همه پيغمبران اين بوده است) كه خدا را بپرستيد و از طاغوت دوري كنيد.» (نحل۳۶)
و همچنین میفرماید:
« به تو و به يكايك پيغمبران پيش از تو وحي شده است كه اگر شركورزي كردارت (باطل و بيپاداش ميگردد و) هيچ و نابود ميشود، و از زيانكاران خواهي بود.» (زمر۶۵)
و خداوند در مورد مهمترین دعوت یوسف u فرمود:
« من آيين قومى را كه به خدا اعتقاد ندارند و منكر آخرتند رها كردهام و از آئين پدران (و نياكان) خود، ابراهيم و اسحاق و يعقوب پيروي كردهام (و به دنبال ايشان رفتهام). براي ما (انبياء) شايسته نيست كه چيزي را شريك خدا قرار دهيم.» (یوسف ۳۷ و ۳۸)
« اي دوستان زنداني من! آيا خدايان پراكنده و گوناگون بهترند يا خداي يگانه چيره (بر همه چيز و همه كس)؟ اين معبودهائي كه غير از خدا ميپرستيد، چيزي جز اسمهائي (بيمسمّي) نيست كه شما و پدرانتان آنها را خدا ناميدهايد. خداوند حجّت و برهاني براي (خدا ناميدن) آنها نازل نكرده است (و وحي و پيامي براي معبود بودن آنها ارسال ننموده است). فرمانروائي از آن خدا است و بس. (اين، او است كه بر كائنات حكومت ميكند و از جمله عقائد و عبادات و قوانین را وضع مينمايد). خدا دستور داده است كه جز او را نپرستيد. اين است دين راست و ثابتي (كه ادلّه و براهين عقلي و نقلي بر صدق آن رهبرند) ولي بيشتر مردم نميدانند (كه حق اين است و جز اين پوچ و ناروا است).» ( یوسف ۳۹ و ۴۰)
شکی در این نیست که این بخش عمده کلام یوسف و اصل دعوت او بوده است و بزرگترین خوبی پیش وی همان توحید و بزرگترین منکر و بدی، شرک بوده است. سپس جواب پادشاه این چنین بود:
« از امروز تو در نزد ما بزرگوار و مورد اطمينان و اعتمادي.» (یوسف ۵۴)
پس این دلیل بر این است که پادشاه دین کفر را ترک کرده و پیرو دین ابراهیم و اسحاق و یعقوب و یوسف شده است…
یا اگر میخواهی بگو: حداقل پادشاه سکوت کرده و اجازه این تبلیغ را به وی داده است و بر او اعتراض نکرده است و او را مجبور به مخالفت از توحید نکرده است، فقط این قدر کافی است که بدانی چقدر فرق بین کار او و کار یاری دهندگان طاغوت در این زمان وجود دارد.
چهارم: حال که دانستی وزارت یوسفu مثل حالا مخالف توحید و مناقض دین ابراهیم نبوده، اگر هم فرض کنیم که پادشاه بر کفر خود مانده است، این وزارت اشکالی بر امر به توحید و نهی از شرک وی نگذاشته است ولی در مورد احکام، خداوند میفرماید:
« براي هر ملّتي از شما راهي (براي رسيدن به حقائق) و برنامهاي (جهت بيان احكام) قرار دادهايم» (مائده ۴۸)
پس شرع پیامبران در بعضی از فروع و احکام فرق داشته است ولی در توحید یکی بودهاند. پیامبرe میفرماید: ما پیامبران برادرانی از مادرهای متفاوت هستیم، دینمان یکی است. یعنی پدرمان (توحید) یکی است و در مادر شرع و احکام متنوع هستیم مثلاً در شرعی غنیمت حرام بوده و برای ما حلال است یا حکمی بر قبل از ما شدید بوده و بر ما خفیف شده است.
ما دلیل صحیح بر این داریم که کاری که برای یوسفu مشروع بوده برای ما حرام است. ابن حبان و ابویعلی و طبرانی روایت کردهاند که پیامبرe فرموده است: امیرهای سفیهی بر شما حاکم میشوند که به بدترین مردم نزدیکند و نماز را به تأخیر میاندازند پس هر کس از شما آنها را درک کرد کارگزار و پلیس و مسئول مالیات و خزانه دار نشود.
در این حدیث از نزدیک شدن به فاجر سفیه نهی میکند چون بزرگترین بدی آنها تأخیر نماز و نزدیکی به بدترین مردم است و اگر منظور کافر بود بیان میکرد و اگر خزانهداری حاکم فاجر نهی شده باشد چگونه خزانهداری کافر نهی نمیشود؟ خداوند از زبان یوسف به پادشاه میفرماید:
«(يوسف گفت:) مرا سرپرست اموال و محصولات زمين كن، چرا كه من بسيار حافظ و نگهدار (خزائن و مستغلاّت، و) بس آگاه (از مسائل اقتصادي و كشاورزي) ميباشم.»(یوسف ۵۵)
پس این دلیل بر آن است که اگر پادشاه کافر بوده باشد کار یوسف شرع پیش از ما بوده و برای ما جایز نیست و نسخ شده است و خدا عالمتر است.
این کافی است برای کسی که هدایت را بخواهد … اما اگر کسی سخن انسان یا مصلحت خویش را بر دلیل قرآن ترجیح دهد اگر همه کوهها را پیش دستش بیاوری هدایت نمییابد.
« هر كه را خدا بخواهد به فتنه درافكند هرگز در برابر خدا براى او از دست تو چيزى بر نمىآيد.» (مائده ۴۱).
قبل از اینکه به جواب این شبهه پایان دهم، لازم است بگویم که کسانی که این شرک را جایز میپندارند، کلام شیخ الاسلام ابن تیمیه ـ رحمهالله ـ را دربارهی وزارت یوسفu میآورند و این کار در حقیقت درآمیختن حق و باطل و دروغ بستن بر زبان این عالم بزرگ است.
چون او قصه را دلیل بر مشارکت در تشریع نمیآورد، بلکه در مورد دفع فاسدتر به فاسد و برگزیدن مصلحت در هنگام تعارض دو چیز میآورد و قبلاً گفته شد که بزرگترین مصلحت، توحید و بزرگترین مفسده، شرک است و ذکر فرموده که یوسف u آن قدر که توانست (ممکن بود) خیر و عدالت انجام داد و آنها را به ایمان دعوت کرد.
و اصلاً نفرموده که یوسف u (آنطور که اینها کلامش را قاطی میکنند) همراه خدا تشریع کرده یا از دموکراسی پیروی کرده است، اینها حق را با باطل و نور را با تاریکی درآمیختهاند.
ای برادر و خواهر موحد! رهبر ما که هنگام تنازع پیش وی میرویم، کلام خدا و رسول خداست، و کلام غیر از او احتمال رد شدن دارد و حتی اگر ابن تیمیه نیز همانطور که اینها میگویند این حرف را زده بود، از او و از علمای بلند مرتبهتر از او هم قبول نمیشد.
« بگو: (اي كافران! من از پيش خود چيزي نميگويم و با سخنان خود شما را بيم نميدهم، بلكه) شما را با وحي (و كلام آسماني قرآن) بيم ميدهم.» ( انبیاء ۴۵)
« بگو: اگر راست ميگوئيد دليل خود را بياوريد.» (بقره ۱۱۱)
پس توحید خود را محکم بگیر و به تحریفات تحریف کنندگان گوش مده و از آن طائفهای باش که پیامبر e میفرماید: کسی که با آنها مخالفت کند یا آنها را کم بشمرد به آنها ضرر نمیرساند تا امر خدا ( قیامت) میآید و آنها اینطورند.
شبهه دوم :
نجاشی به ما انزل الله حکم نکرد و با این وجود مسلمان بود.
اهل هوا همچنین برای توجیه کردن کار طاغوتها و نمایندگان پارلمان قصهی نجاشی را به عنوان دلیل میآورند و میگویند:
نجاشی بعد از مسلمان شدن به آنچه خداوند نازل کرده بود حکم نکرد و تا مرگ همانطور ماند با این وجود پیامبر e او را بنده صالح نام برد و برای او نماز مرده خواند و اصحاب را نیز به نماز بر او امر کرد. ما به توفیق خدا میگوییم:
اولاً: کسی که این را به عنوان دلیل میآورد، باید ثابت کند که نجاشی به (مَا أنزَلَ الله) حکم نکرده است؛ آن کس فقط از خودش حرف میزند. خداوند میفرماید:
« بگو: اگر راست ميگوئيد دليل خود را بياوريد.» (بقره ۱۱۱)
دوم: بیشک نجاشی قبل از نزول کامل قرآن و نازل شدن این آیه فوت کرده که میفرماید:
« امروز (احكام) دين شما را برايتان كامل كردم و (با عزّت بخشيدن به شما و استوار داشتن گامهايتان) نعمت خود را بر شما تكميل نمودم و اسلام را به عنوان آئين خداپسند براي شما برگزيدم.» (مائده ۳)
چون نجاشی خیلی قبل از فتح مکه فوت کرده است و این آیه در حج آخر بعد از فتح نازل شد.
حکم به (مَا أنزَلَ الله) برای نجاشی آن قدر بود که به او رسیده بود. خداوند میفرماید:
« اين قرآن به من وحي شده است تا شما و تمام كساني را كه اين قرآن بدانها ميرسد بدان بيم دهم.» (انعام ۱۹)
و وسایل ارتباطی نیز به آن صورت نبود و بعضی اوقات بعدها حکمی به او میرسید. بخاری و غیر او از ابن مسعود روایت میکنند که: « نزد پیامبر بودیم، در نماز بر او سلام میکردیم جواب ما را میداد، وقتی پیش نجاشی رفتیم در آن حال جواب نداد و گفت: در نماز مشغولیت میآورد» این امر با وجود تکرار شدن پنج بار نماز در روز به اصحاب نزد نجاشی نرسیده بود چه برسد به اوامری که به صورت نماز تکرار نشده بود.
آیا دینداران دموکراسی میتوانند بگویند به ما هم ابلاغ نشده است.
سوم: پس دانسته شد که نجاشی به آن حکمهایی که به او رسیده عمل کرده است، همه وقایع این را میرساند و هر کس غیر از این را میگوید، دلیل بیاورد.
« بگو: اگر راست ميگوئيد دليل خود را بياوريد.» (بقره ۱۱۱)
۱- آنچه آن وقت بر او واجب بود، رعایت توحید و ایمان به پیامبری و عبد بودن محمّد و عیسی بود که انجام داد. این در نامهای است که نجاشی به پیامبر فرستاد؛ عمر سلیمان الأشقر آن را در کتابش، (حکم المشارکه فی الوزارت والمجالس النیابیه) آورده است.
۲- در همین نامه هست که: نجاشی و پسرش جعفر به پیامبر بیعت دادند و پسرش، اریحا ابن الاصحم ابن ابجر را پیش وی فرستاد و برای پیامبر نوشته بود: اگر میخواهی به آنجا میآیم، من شهادت میدهم که گفتهی تو حق است. معلوم نیست که آیا بعد از آن چه چیزی رخ داده است پس به قطعی و به عنوان دلیل درست نیست.
۳- یاری دادن پیامبر و مهاجرین به حبشه ثابت است و تبلیغ اسلام را برای آنها آزاد گذاشت و به کسی اجازه بدی کردن در حق آنها را نداد و آنها را تحویل قریش نداد و پسرش را با شصت نفر دیگر پیش پیامبر e فرستاد؛ همه این ها نصرت دادن پیامبر بود.
با این وجود، عمر الأشقر در کتابش میگوید که نجاشی به (مَا أنزَلَ الله) حکم نکرده، و این افترائی بر اوست.
« بگو: اگر راست ميگوئيد دليل خود را بياوريد.» (بقره ۱۱۱)
و دلیل تاریخی آورده است و جای اعتبار نیست.
قحطانی آندلسی ـ رحمه الله ـ در نونیه خود میگوید:
تاریخ را قبول مکن اگر چه همه راویان جمع شده و همه سرانگشتان بنویسند.
حدیثهایی را روایت کن که راویان آن پاک باشند و بخصوص صاحب فکران آن.
چهارم: صورت اصلی قصهی نجاشی این طور است که مردی بوده که بعد از کفر، ایمان آورده و راستی اسلامش را با پناه دادن مسلمانان و فرستادن پسرش با جمعی در طلب هجرت از پیامبر و حُب توحید و بغض شرک و انجام دادن آنقدر که به او ابلاغ شده، نشان داده است، اگر کسی غیر از این را میگوید دلیل بیاورد، ولی نه دلیل تاریخی.
اما در صورتی که اینها میخواهند بر نجاشی قیاس کنند، جمعی هستند که خود را به اسلام نسبت داده ولی همانند نجاشی که از نصرانیت برائت کرد، از دموکراسی برائت نمیکنند بلکه آن را مدح کرده و برای مردم جائز میدانند و حتی خود در تلاشاند تا سهمی در این تشریع داشته باشند و با کسی که مخالف دموکراسی باشد در جنگند و این بعد از آن است که تبلیغ به آنها رسیده است.
پس ای خوانندهی با انصاف! آیا این چنین قیاس نادرستی برای آن مرد صالح که حقخواه بود و قبل از اکمال تبلیغ، نصرت خود را آزادانه ابراز داشت، درست است؟ به راستی که بین این دو حالت بسیار فرق وجود دارد.
این قیاس هرگز درست در نمیآید مگر در ترازوی آن مطففین (خیانت کنندگان در ترازو) که دین دموکراسی دارند.
« واي به حال كاهندگان (از جنس و كالاي مردمان به هنگام خريد و فروش با ايشان)! كساني كه وقتي (در معامله) براي خود ميپيمايند (يا وزن و متراژ مينمايند) به تمام و كمال و افزون بر اندازه لازم دريافت ميدارند. و هنگامي كه (در معامله) براي ديگران ميپيمايند يا وزن ميكنند، از اندازه لازم ميكاهند. آيا اينان گمان نميبرند كه دوباره زنده ميگردند (و بايد حساب و كتاب چنين افزايش و كاهشي را پس بدهند؟). در روز بسيار بزرگ و هولناكي (به نام قيامت).»
(مطففین ۱تا ۵)
شبه سوم :
نامگذاری دموکراسی به اسم شوری برای جایز کردن آن.
بعضی از کوردلان برای جایز کردن دین کفری دموکراسیِ خود، به فرمودهی خداوند درباره مؤمنان در دو آیهی:
« و كارشان به شيوه رايزني و بر پايه مشورت با يكديگر است.» (شوری ۳۸)
« و در كارها با آنان مشورت و رايزني كن.» (آل عمران ۱۵۹)
استناد میکنند. آنان دموکراسی کثیف را با شوری رنگ میکنند تا این دین کفری را جایز کنند. پس به توفیق خداوند میگوییم:
اولاً: تغییر نام ارزشی ندارد اگر ماهیت همان باشد. بعضی از منادیان دموکراسی میگویند: ما وقتی که این کلمه را میگوییم، منظورمان ” آزادی بیان و دعوت” است.
در جواب میگوییم: پنداشت شما مهم نیست، مهم این است که آن دموکراسیی که طاغوت شما را به سوی آن فرا میخواند، میخواهد به پارلمان بروید و آنجا بر سر تشریع مشاجره کنید. اگر میخواهید این طور مردم را گول بزنید، این کار را با خدا نمیتوانید بکنید.
« بيگمان منافقان (كفر خويش را پنهان ميدارند و به خيال خام خود) خدا را گول ميزنند! در حالي كه خداوند (خون و اموال ايشان را در دنيا محفوظ مينمايد، و در آخرت دوزخ را براي آنان مهيّا ميدارد و بدين وسيله) آنان را گول ميزند.» (نساء ۱۴۲)
« (اينان به نظرشان) خدا و كساني را گول ميزنند كه ايمان آوردهاند، در صورتي كه جز خود را نميفريبند ولي نميفهمند.» (بقره ۹)
تغییر دادن نام یک چیز، در حکم آن اثری ندارد و حلالی را حرام نمیکند و حرامی را حلال نمیگرداند. امام احمد از عباده بن صامت روایت میکند که پیامبر e فرمود: « ليستحلن طائفة من امتي الخمر باسم يسمونها ايها ». « بعضی از امت من شراب را حلال کرده، آن را به غیر نام خود نام میبرند».
علما کسی را که با توحید دشمنی کرده و اهل آن را تکفیری نام ببرد و شرک را جایز بداند و نام دیگری بر آن بگذارد، تکفیر کردهاند (دُرَر السنیه). همچنان که این ها دموکراسی شرکی را به نام شوری اسم میبرند تا آن را جایز کنند و مردم را به داخل شدن در آن دعوت کنند.
دوم: تشبیه دموکراسی پر از شرک، به شوری که از موحدان تشکیل شده، باطل است. در دموکراسی، مجلس میدان شرک و تشریع با خدا و مرکز نصب معبودهایی است که جز خدا تشریعی بکنند که خدا به آن اجازه نداده است. خداوند میفرماید:
آيا خدايان پراكنده و گوناگون بهترند يا خداي يگانه چيره (بر همه چيز و همه كس)؟ اين معبودهائي كه غير از خدا ميپرستيد، چيزي جز اسمهائي (بيمسمّي) نيست كه شما و پدرانتان آنها را خدا ناميدهايد. خداوند حجّت و برهاني براي (خدا ناميدن) آنها نازل نكرده است (و وحي و پيامي براي معبود بودن آنها ارسال ننموده است). فرمانروائي از آن خدا است و بس. (اين، او است كه بر كائنات حكومت ميكند و از جمله عقائد و عبادات و قوانین را وضع مينمايد). خدا دستور داده است كه جز او را نپرستيد. اين است دين راست و ثابتي (كه ادلّه و براهين عقلي و نقلي بر صدق آن رهبرند) ولي بيشتر مردم نميدانند (كه حق اين است و جز اين پوچ و ناروا است).»
( یوسف ۳۹ و ۴۰)
و می فرماید:
« شايد آنان شریکها و معبودهائي دارند كه براي ايشان ديني را پديد آوردهاند كه خدا بدان اجازه نداده است.» (شوری ۲۱)
این قیاسِ شرک بر توحید و کفر بر ایمان است و افترا بر خدا و الحاد در آیات او و درآمیختن نور با تاریکی است. اگر این برای تو روشن شد باید بدانی که بین دموکراسی و شوری، مثل بین زمین و آسمان است.
* شوری نظام ربانی است و دموکراسی از کار بشر بر اساس هوای خودشان است.
* شوری از شرع و دین و حکمت خدا است ولی دمکراسی کفر به دین و شرع خدا و مناقض حکمت اوست.
* شوری وقتی است که در مسألهای نص نباشد. خداوند میفرماید:
« هيچ مرد و زن مؤمني، در كاري كه خدا و پيغمبرش داوري كرده باشند (و آن را مقرّر نموده باشند) اختياري از خود در آن ندارند (و اراده ايشان بايد تابع اراده خدا و رسول باشد).»
(احزاب ۳۶)
اما دموکراسی، بازی با شرع خدا است و حکم در آن در هر موردی حکم ملت است. به همین خاطر خودشان اینطور آن را معرفی می کنند: (ملت مصدر تمام سلطه هاست).
* در دموکراسی اعتبار به اکثریت است؛ دین، دین اکثریت و شرع، شرع اکثریت است. اکثریت حلال و حرام را مشخص میکند پس اکثریت خدا است! اما در شوری اکثریت تابع دستور خدا و پیامبر و سپس امام مسلمانان است و امام ملزم به رأی اکثریت نیست و اکثریت ملزم به اطاعت از امام (در غیر گناه) هستند.
* ترازو و إله در دموکراسی، اکثریت است و آن مصدر همه سلطههاست ولی در شوری حکم خدا مصدر است و اکثریت ملزم به اجرای آن هستند. خداوند میفرماید:
« اگر از بيشتر مردم (كه كافران و منافقانند) پيروي كني، تو را از راه خدا دور ميسازند. چرا كه آنان جز از ظنّ و گمان پيروي نميكنند و آنان جز به دروغ و گزاف سخن نميگويند.»
(انعام ۱۱۶)
« بيشتر مردم (به سبب تصميم بر كفر و پيروي از هوي و هوس، به تو) ايمان نميآورند، هرچند كه تلاش كني (و در راهنمائي ايشان بسيار خويشتن را زحمت دهي).» (یوسف ۱۰۳)
« بسياري از مردم به ملاقات با خدا (در روز قيامت، براي حساب و كتاب و سزا و جزا) باور ندارند.» (روم ۸)
« و بيشترشان به خدا ايمان نمىآورند جز اينكه (با او چيزى را) شريك مىگيرند.»(یوسف ۱۰۶)
« وليكن بيشتر مردم شكرگزاري نميكنند.» (بقره ۲۴۳)
« وليكن بسياري از مردم (با وجود روشني امر، به سبب دشمني با حق به بيراهه ميروند و بدان) نميگروند.» (رعد ۱)
« ولى بيشتر مردم نمىدانند » (یوسف ۴۰)
« ولي بيشتر مردم جز انكار (حق، و ناديده گرفتن دلائل هدايت، و تكذيب خدا و رسول، چيزي قبول نميكنند و) نميپذيرند.» (اسراء ۸۹)
و کلام خدا در این باره بسیار است و در کلام پیامبرe : « انما الناس کالإبل المائه لا تکاد تحد فيها راحلة ». « مردم مثل شتر هستند که درصد تا یک سواری وجود دارد ». ( رواه البخاری و مسلم و غیر هما من حدیث عبدالله ابن عمر رضی الله عنهما).
و همچنین در صحیح بخاری آمده است که ابیسعید الخدری از پیامبرe روایت میکند که میفرماید: « خداوند میفرماید: ای آدم برگزیدههای آتش را جدا کن میگوید: برگزیدههای آتش کدامند؟ میفرماید: از هر هزار نفر، نهصد و نود و نه نفر؛ آن هنگام بچه پیر میشود و حامله سقط جنین میکند و مردم را مست میبینی و مست هم نیستند ولی عذاب خدا شدید است».
این شرع و دین خداست که به گمراهی و انحراف اکثریت حکم میکند.
« فرمانروائي از آن خدا است و بس.» (یوسف ۴۰)
ولی دموکراسیخواهان، این را نمیخواهند و میگویند: (حکم فقط برای اکثریت است) پس لعنت بر کسی که آن را مدح میکند، هرچقدر ریش دراز و لباس کوتاه داشته باشد، به این خاطر این را به آنها میگوییم که در نیا برگردند بهتر است تا آن وقت که به حوض کوثر نزدیک میشوند ولی ملائکه آنها را دور میکنند و به پیامبرe گفته میشود: آنها دین تو را تغییر دادند، پس پیامبر e میفرماید: « سحقا سحقا لمن بدل بعدي ». « دور باد از رحمت خدا کسی که بعد از من دین را تغییر داد ».( بخاری و مسلم)
این است اصل دموکراسی که از اعماق کفر و شرک و از اروپا سرچشمه گرفته و تا دین را از دولت جدا نکردند، نتوانستند آن را برپا کنند و حالا هم که میخواهند این سم را به کشورهای مسلمان ترزیق کنند، تا دین را کنار نگذارند، نمیتوانند. در آنجا بعد از کنار گذاشتن دین لواط و زنا و… را مباح میکنند به همین خاطر کسی که از آن دفاع کند یا سفیه جاهلی است یا یک دموکراسی طلب کافر.
جای تعجب نیست که اولیای شیطان این دموکراسی را برای خود کافی بدانند، ولی عجیب این است که کسانی منسوب به اسلام، آن را لباس اسلام میپوشند و از این شرم ندارند که برای بندههایشان از کلمات دینی استفاده میکنند. مثل فقیه در قانون و مباح و حرام و … و فکر میکنند کارشان درست است.
« گمان ميبرند كه به بهترين وجه كار نيك ميكنند» (کهف ۱۰۴)
و این واقعاً همان وعدهی پیامبر e است که علم از بین میرود.
میدان برایشان باز است، و به میل خودشان زرد و سفید میکنند. پس افسوس بر علما و تأسف برای دعوتگران مخلص. به راستی علم بین مردم غریب است و بسیاری از منسوبان به اسلام معنای (لا اله الا الله) را درک نمیکنند و شروط آن را نمیدانند و بعضی از آنها شب و روز ناقض آن را انجام میدهند و آن را با شرکهای این عصر مخلوط میکنند و فکر میکنند موحد و حتی داعی توحید هستند. اینها باید به خود بیایند و در حلقههای علم بنشینند و حقیقت (لا اله الا الله) را درک کنند و شروط و نواقض آن را یاد بگیرند چون نماز و عبادات نفعی به ناقض لا اله الا الله نمیرسانند و اگر اعراض کنند فقط خود ضرر میکنند.
سخنم را با کلامی با ارزش از علامه احمد شاکر رحمه الله تعالی در کتاب عمدة التفسير که رد بر این نوع شبهات است پایان میدهم.
در تفسیر دو آیهیآل عمران: ١٥٩ و الشورى: ٣٨ ، میفرماید: بازی کنندگان با دین در این عصر این دو آیه را وسیله قرار دادهاند تا با تأویل آن، مردم را گمراه کرده و کار فرنگ را در قانون، به اسم نظام دموکراسی جا دهند و مردم را با این کلمه (اسلام به شوری امر میکند) که حق است ولی آنها آن را به منظور باطل میگویند، فریب میدهند. در حقیقت اسلام به شوری امر میکند و لی کدام شوری؟
خداوند به پیامبرش می فرماید:
« و در كارها با آنان مشورت و رايزني كن.» (آل عمران ۱۵۹)
معنی آیه واضح است و تأویل بردار نیست، دستوری به پیامبر است و سپس برای هر کاری میتواند رأی نزدیکانش را در مسائلی که اجتهاد در آنها جایز است گوش داده سپس از میان آنها هر کدام را درست دید بدون در نظر گرفتن اکثریت یا اقلیت برگزیند و اگر تصمیم گرفت بر خدا توکل کند.
و این نکته واضح است که کسانی که به پیامبر امر شده تا با آنها مشورت کند کسانی بودهاند نمازخوان، دهندهی زکات، مجاهد و… که پیامبر در مورد آنها میفرماید: « کسانی از شما باید به من نزدیک شود که صاحب عقل و نهی از بدی باشند » آنها ملحد و دشمن دین خدا و اهل منکر نبودهاند، خود را شایان تشریع و قانون گذاشتن در برابر دین خدا نمیدیدند و دین را ویران نمیکردند. ولی اینان صرفاً درخور شمشیر یا شلاق هستند. آیهی دیگر نیز مثل همین آیه واضح است :
« و كارشان به شيوه رايزني و بر پايه مشورت با يكديگر است.» (شوری ۳۸)