سکولاریسم ودموکراسی یک دین است. ( ۳ )
به قلم : ابو محمد عاصم
مترجم : عبدالله محمّدی
ارائه دهنده :احسان هورامی [دانشجوی علوم سیاسی ]
شبهه چهارم :
مشارکت پیامبر در پیمان حلف الفضول:
بعضی از همین سفیهان به مشارکت پیامبرe در حلف الفضول، قبل از بعثتش استناد میکنند تا مشارکت در پارلمانهای تشریعی را تجویز کنند. ما به توفیق خداوند میگوییم:
کسی که این دلیل را میآورد، یا حقیقت این پیمان را نمیداند و یا میخواهد حق را با باطل درآمیزد. ابن اسحاق و ابن کثیر و قرطبی دربارهی این پیمان میگویند: وقتی که قبائل قریش به خاطر بزرگی عبدالله بن جدعان در خانهی وی جمع شدند، پیمان بستند که حق هر مظلومی را به وی بازگردانند و این پیمان را پیمان فضلها (حلف الفضول) نام گذاشتند.
ابن کثیر میفرماید: حلف الفضول باشرفترین پیمان در عرب بوده است و اولین نفری که این پیشنهاد را داد زبیر بن عبدالمطلب بود و سبب آن این بود که مردی از قبیله زبید با مقداری کالا وارد مکه شد، عاص بن وائل آن را از وی خرید ولی حقش را نداد آن مرد از قبیلهاش درخوست کمک کرد ولی او را یاری ندادند، یک صبح وقت طلوع بالای کوه ابو قبیس رفت و در حالی که مردم دور کعبه بودند با بلندترین صدا شعری با این مفهوم گفت:
ای آل فهر! مظلومی کالایش در مکه در خانه ای نزدیک است، اهل مکه نیست و عمره را هم به جا نیاورده و بین حجر اسماعیل و حجر الاسود هم نرفته است، کسی حرام خوار است که کرامتش رفته باشد و کالای من مال آن فاجر خیانتکار نیست.
زیبر بن عبدالمطلب برخاست و گفت: این نباید ترک شود و هاشم و زهره تیم بن مره در خانه عبدالله بن جدعان جمع شدند و غذایی برای آنها آماده کرد و در ماه حرام ذی القعده پیمان بستند که برای هر مظلومی بر علیه ظالم یکدست باشند و در زندگی غمخوار هم باشند. قریش این پیان را حلف الفضول نامیدند و گفتند: اینها در فضل داخل شدند.
سپس پیش عاص بن وائل رفتند و پول را از وی گرفتند. قاسم بن ثابت در غریب الحدیث ذکر میکند که مردی از قبیله خثعم برای حج یا عمره وارد مکه شد، دختری زیبا رو به اسم قتول داشت. نبیه بن الحجاج آن دختر را از وی غصب کرد. خثعمی گفت: چه کسی آن را برای من برمیگرداند؟ به او گفته شد: حلف الفضول؛ پیش کعبه ایستاد و با صدای بلند گفت: ای حلف الفضول، هر کدام از طرفی با شمشیر برهنه آمدند و گفتند: به فریادت آمدیم، چه میخواهی؟ قضیه را تعریف کرد، همه پیش نبیه رفتند و گفتند: ما را میشناسی و میدانی بر چه پیمان بستهایم، دختر این مرد را برگردان، گفت: یک شب به من مهلت دهید تا با او باشم، گفتند: نه حتی برای مدت یک شیردوشی شتر. سپس دختر را برایشان آورد.
زبیر درباره حلف الفضول این شعر را سروده است:
فاضلان پیمان بستند که در مکه هیچ ظالمی نماند. این امری است که بر آن پیمان بستند که در آن همسایه و کسی که برای عمره آمده در امن و امان است.
شبهه اندازان به این حدیث استناد میکنند که بیهقی و حمیدی روایت کردهاند که پیامبر e فرموده است: « در خانه عبدالله بن جدعان شاهد پیمانی بودم که از شتر سرخ ( ثروت مهم آن وقت) برای من دوست داشتنیتر بود و اگر در اسلام نیز به آن دعوت میشدم به آن جواب میدادم ».
* چه دلیلی دارید ای اهل فقه و استدلال؟؟! این پیمان پر فضل را بر مجلسی قیاس میدهید که پر از کفر و شرک و تشریع با خدا و موافق دستور ابلیس است و داخل شدن در مجلس را با قسم خوردن بر احترام به قانون و دوستی با دوستان طاغوت و دشمنان خدا شروع میکنند.
* آیا در حلف الفضول تشریع با خدا وجود داشت؟ اگر میگویید بله، گمان کردهاید که رسول الله e در شرک مشارکت کرده و اگر در اسلام نیز به آن دعوت میشد به آن جواب میداد. هر کس این عقیده را داشته باشد جن و انس بر کفرش شهادت میدهند.
و اگر بگویید نه، پس آن پیمان فقط برای یاری مظلوم بوده است. پس چگونه قیاس مجلس بر آن را درست میدانید؟
* ما یک سؤال از آنها میکنیم ولی آگاه باشند که:
« اظهارنظر و گواهي ايشان (در نامههاي اعمالشان) ثبت و ضبط ميشود و (در روز قيامت، از سوي خدا) بازخواست ميگردند.» (زخرف ۱۹)
اگر در حلف الفضول، شرکت کننده میبایست بر احترام به لات و عزی و دوستی با دین بتپرستی و سپس یاری مظلوم سوگند میخورد، آیا پیامبر e در آن شرکت میکرد و میگفت: اگر در اسلام نیز به آن دعوت میشدم جواب می دادم..؟؟ ای اصلاحگران جواب دهید! اگر گفتید بله، خلق بر کفرتان شهادت میدهد و اگر گفتید نه، پس این سفسطهها را تمام کنید.
شبهه پنجم :
مصلحت دعوت:
میگویند: داخل شدن به مجلس مصلحتهای بسیاری دارد و بعضی از آنها میپندارند (مصلحة مرسلة) است و میگویند: دعوت به سوی خدا و گفتن کلمهی حق و تغییر بعضی از منکرات و کم کردن فشار بر دعوت دین در آنجا ممکن است و میگویند: نباید اینگونه اماکن را برای نصاری و کمونیست ها خالی کرد و حتی میتوان کمکم حکم خدا را جاری کرد و بسیاری از آرزوهای دیگر… و خلاصه، تنها دلیل مصلحت است.
ما به توفیق خدا میگوییم و در ابتدا از آنها سؤال میکنیم:
* چه کسی این چنین مصلحت دین خدا و بندگان وی را تعیین میکند؟
* اگر گفتند: ما میگوییم؛ پس (ما نیز میگوییم:) دینتان برای خودتان و دینمان برای خودمان چون خداوند میفرماید:
« در كتاب (لوح المحفوظ) هيچ چيز را فروگذار نكردهايم (و همهچيز را ضبط و به همه چيز پرداختهايم).» (انعام ۳۸)
و با رد بر آن دموکراسی، میفرماید:
« آيا انسان ميپندارد كه او بيهوده به حال خود رها شود (و قوانين و مقرّرات الهي، و حساب و كتاب و سزا و جزاي دنيوي و اخروي نداشته باشد؟!).» (قیامت ۳۶)
و میفرماید:« آيا گمان بردهايد كه ما شما را بيهوده آفريدهايم.» (مؤمنون ۱۱۵)
این در دین ماست. امّا در دین دموکراسی، انسان مشرع نفس خود است. بدون امر و نهی ترک شده و مطلقاً آزاد است و مهم نیست که تشریعش با دین موافق یا معارض باشد ولی باید با قانون مخالف نباشد.
« واي بر شما ! و واي برچيزهائي كه به جاي خدا ميپرستيد! آيا نميفهميد.» (انبیاء ۶۷)
* اگر گفتند فقط خدا حدود میگذارد و مصلحت انسان را تعیین میکند.
« مگر كسي كه (مردمان را) ميآفريند (حال و وضع ايشان را) نميداند، و حال اين كه او دقيق و باريك بين بس آگاهي است؟!» (الملک ۱۴)
از آنها سؤال میکنیم: کدام مصلحت است که خداوند به خاطر آن پیامبران را فرستاده و جهاد را نازل کرده و به خاطر آن دولت اسلامی برپا میشود… ای دعوتگران خلافت؟؟؟
* اگر مصلحت های جزئی را اسم بردند و از اصل اصول رویگردان شدند؛ به آنها میگوییم: از هذیان دست کشیده و اصل دینتان (لااله الا الله) را یاد بگیرید که جهاد و شهادت و… بدون به حق رساندن آن قبول نمیشود.
* و اگر گفتند: بزرگترین مصلحت در وجود یکتاپرستی خداوند و دوری از شرک که ناقض آن است میباشد، میگوییم: ای صاحب عقلها! آیا با عقل جور در میآید که این مصلحت بزرگ را ویران کرده و از طاغوت، در دینی غیر از دین خدا (دموکراسی) پیروی کنید و با خدا تشریع کنید…؟؟
به خاطر مصلحتهای جزئی، این مصلحت بزرگ را ویران میکنید؟؟ چه دینی به غیر از دموکراسی به این راضی است؟؟
* چگونه جرأت میکنید بگویید: “جزء مصالح مرسله است” در حالی که مصالح مرسله در مواردی است که شرع در مورد آن سکوت کرده باشد؟ آیا شرع در مورد شرک و توحید و نواقض دین چیزی نگفته است..؟؟
* سپس این چه دعوتی است که بعد از ویران کردن اصل تمام دعوتها در این مجالس انجام میدهید؟ و آیا دفن کردن این اصل به خاطر جزئیات درست است…؟
* و آیا در این مجالس وقتی خواستید مثلاً برای ابراز نظر خود تحریم شراب را ثابت کنید به قرآن و حدیث استناد می کنید..؟
اگر بگویید: بله، دروغ گفتهاید، چون در دین دموکراسی اعتباری ندارد بلکه اگر قانون آن را تحریم کرده باشد، شما به استناد به ماده فلان و فلان، حرام بودن آن را ثابت میکنید. آیا سالک راه توحید اینچنین است؟؟؟
« (اي پيغمبر!) آيا تعجّب نميكني از كساني كه ميگويند كه آنان بدانچه بر تو نازل شده و بدانچه پيش از تو نازل شده ايمان دارند (ولي با وجود تصديق كتابهاي آسماني، به هنگام اختلاف) ميخواهند داوري را به پيش طاغوت ببرند (و حكم او را به جاي حكم خدا بپذيرند؟!). و حال آن كه بديشان فرمان داده شده است كه (به خدا ايمان داشته و) به طاغوت ايمان نداشته باشند. و شیطان ميخواهد كه ايشان را بسي گمراه (و از راه حق و حقيقت بدر) كند.» ( نساء ۶۰)
به ما جواب بدهید! آیا قانونگذاری در این بتخانهها غیر از این راه ممکن است؟؟ صاحب فهمان جواب بدهید! آیا میخواهید حکم به (مَا أنزَلَ الله) را از این راه برپا کنید؟؟
این راه کفر است. چون حتی اگر فرض کنیم حکمی به (مَا أنزَلَ الله) با این روش در قانون جا بگیرد، حکم به (مَا أنزَلَ الله) نیست، بلکه حکم ملّت است، حکم به (مَا أنزَلَ الله) وقتی است که کاملاً تسلیم امر و کلام خدا شوند و سینهشان برای شرع خدا گشاد شود و اما اگر با دموکراسی تصویب شود، حتی اگر موافق حکم خدا باشد هنوز حکم ملّت و طاغوت است.
« فرمانروائي از آن خدا است و بس.» (یوسف ۴۰)
و نفرموده حکم فقط برای مردم است و میفرماید:
« و (به تو اي پيغمبر فرمان ميدهيم به اين كه) در ميان آنان طبق چيزي حكم كن كه خدا بر تو نازل كرده است.» (مائده ۴۹)
و نفرموده بین آنها به چیزی مثل آنچه خدا نازل کرده حکم کن و یا به قانون بین آنها حکم کن بلکه این گفتهی دموکراسیخواهان مشرک است.
شما کجایید؟ آیا سر خود را در ماسه فرو بردهاید؟ آیا تجربه دور و بر خود را ندیدهاید. الجزایر و مصر و کویت و… آیا یقین پیدا نکردهاید که این یک بازی کفر است و مجلس یک اسباببازی در دست طاغوت است؟ هر وقت که خواست آن را باز میکند و هر وقت که خواست آن را میبندد و قانونی در آن تصویب نمیشود مگر با تأیید طاغوت. چرا بر این کفر صریح اصرار دارید؟
هنوز میگویند: چگونه ما این مجالس را برای کمونیستها و مسیحیها خلوت کنیم؟ این فکر از رحم خداوند دور باد. خداوند میفرماید:
« كساني كه در (راه) كفر بر همديگر پيشي ميگيرند (و هميشه بر كفرشان ميافزايند و از بد به بدتر ميگرايند) تو را غمگين نسازند؛ چرا كه آنان هيچ زياني به خدا نميرسانند. خداوند ميخواهد (ايشان را به حال خود واگذارد و) در آخرت بهرهاي (از ثواب) براي آنان برجاي نگذارد، و (علاوه بر محروميّت از ثواب) ايشان را عذاب بزرگي است.» (آل عمران ۱۷۶)
اگر ملحد هستید با آنها در کفرشان شریک شوید، که خداوند میفرماید: « اگر وقتی که آنها به آیات خدا کافر میشوند با آنها بنشینید، مثل آنها هستید.» سپس میفرماید:
« شكی نيست كه خداوند منافقان و كافران را همگي در دوزخ گرد ميآورد؛ (پس از مخالطه و مجالسه ايشان بپرهيزيد تا همراه آنان به آتش دوزخ گرفتار نيائيد).» (نساء ۱۴۰)
آیا یقین پیدا نکردهاید که این شرک صریح است؟؟ چرا بر سر آن مسابقه میدهید؟ آن را برای اهلش رها کنید و از دین حنیف ابراهیم u پیروی کنید و همانند یوسف باشید که در حالت ضعف و در زندان میفرماید:
« من از (ورود به) كيش گروهي دست كشيدهام كه به خدا نميگروند و به روز بازپسين ايمان ندارند. و من از آئين پدران (و نياكان) خود ابراهيم و اسحاق و يعقوب پيروي كردهام (و به دنبال ايشان رفتهام). ما (انبياء) را نسزد كه چيزي را شریک خدا قرار دهیم. اين (توحيد و يگانهپرستي)، لطف خدا است در حق ما (انبياء كه افتخار تبليغ آن را پيدا كردهايم) و در حق همه مردمان (كه با پذيرش آن راه بهشت را ميسپرند) وليكن بيشتر مردمان سپاسگزاري (چنين لطفي را) نميكنند (و چيزهائي را شریک خدا مينمايند كه كاري از آنها ساخته نيست).» ( یوسف ۳۷ و ۳۸)
ای قوم! تا وقتی که این مجالس این طور است، از آن طاغوت برائت بجویید. این است حق آشکار و نور واضح، ولی بسیاری از مردم نمی دانند.
« ما به ميان هر ملّتي پيغمبري را فرستادهايم (و محتواي دعوت همه پيغمبران اين بوده است) كه خدا را بپرستيد و از طاغوت دوري كنيد. (پيغمبران دعوت به توحيد كردند و مردمان را به راه حق فرا خواندند). خداوند گروهي از مردمان را (كه بر اثر كردار نيك، شايسته مرحمت خدا شدند، به راه راست) هدايت داد، و گروهي از ايشان (بر اثر كردار ناشايست) گمراهي بر آنان واجب گرديد (و سرگشتگي به دامانشان چسبيد).» (نحل ۳۶)
« آيا خدايان پراكنده و گوناگون بهترند يا خداي يگانه چيره (بر همه چيز و همه كس)؟ اين معبودهائي كه غير از خدا ميپرستيد، چيزي جز اسمهائي (بيمسمّي) نيست كه شما و پدرانتان آنها را خدا ناميدهايد. خداوند حجّت و برهاني براي (خدا ناميدن) آنها نازل نكرده است (و وحي و پيامي براي معبود بودن آنها ارسال ننموده است). فرمانروائي از آن خدا است و بس. (اين، او است كه بر كائنات حكومت ميكند و از جمله عقائد و عبادات و قوانین را وضع مينمايد). خدا دستور داده است كه جز او را نپرستيد. اين است دين راست و ثابتي (كه ادلّه و براهين عقلي و نقلي بر صدق آن رهبرند) ولي بيشتر مردم نميدانند (كه حق اين است و جز اين پوچ و ناروا است).» ( یوسف ۳۹ و ۴۰)
از آن، و اهل آن، و شرک آن دوری بجویید قبل از اینکه روزی بیاید که بزرگترین چیزی که آرزو میکنید، دوری از آن است ولی آن روز پشیمانی و حسرت سودی نخواهد داشت.
« و پيروان ميگويند: كاش بازگشتي (به دنيا) ميداشتيم تا از آنان بيزاري جوئيم، همان گونه كه آنان (امروز) از ما بيزاري جستند (و ناآشنايمان ناميدند. آري) اين چنين خداوند كردارهايشان را به گونه حسرتزا و اندوهباري نشانشان ميدهد، و آنان هرگز از آتش ( دوزخ ) بيرون نخواهند آمد.» (بقره ۱۶۷)
از آن دوری بجویید و اگر از دین ابراهیم پیروی میکنید، بگویید همانطور که ما در آخر کلام میگوییم:
ای بندگانِ قانون وضعی و زمینی..، ای همراهان دین دموکراسی..، ای ارباب مُشرِع..، ما از شما و دین شما به سوی خدا برائت میجوییم..، به شما کافر هستیم.. و به دستورهای شرکی و مجلسهای بتخانهای شما کافر هستیم.. و بین ما و شما بغض و دشمنی وجود دارد تا به خدای تنها ایمان آورید… .
واقعههایی در پارلمانها:
ای صاحبان عقل و خرد عبرت بگیرید (مقالهای از احمد ابراهیم خضر از مجله البیان) :
فکر نمیکنم آنچه خداوند در کتابش و بر زبان پیامبرش نازل کرده است احتیاجی به موافقت بندگانش داشته باشد. ولی حالا میبینم در پارلمانها باید بندگانش راضی باشند تا کلام خدا به عنوان قانون پذیرفته شود و اگر افراد پارلمان راضی باشند، قانونی لازم الاجرا میشود، اگر چه مخالف کتاب خدا و سنت پیامبر باشد. مثلاً خداوند حدود را قرار داده است ولی پارلمان آن را قبول ندارد.
این خلاصهی داستان فردی است که به اقتضای مسؤولیت دینی، بر خود لازم دانست که بر منابر سخنرانی کند و کتابها تألیف کند ولی بعداً احساس کرد که با بودن در پارلمان میتواند بیشتر به دین خدمت کند، به همین خاطر خود را به عنوان کاندیدا معرفی کرد.
این عالم با شعار « رأی خود را به من بده تا دنیا و دین اصلاح شود » در انتخابات پیروز شد و دو دوره در آنجا ماند. یک روز، عالم به یکی از دادگاهها رفت و سی زن را آنجا دید؛ وقتی پرسید اینها چکار کردهاند مسئول گفت: اینها زنا کرده و در مقابل پول گرفتهاند، عالم پرسید پس مردان زناکار کجایند؟ جواب داد: آنها قانوناً فقط شاهدند و مجرم شناخته نشدهاند و این زنها هم جرمشان به خاطر زنایشان نیست بلکه به خاطر پول گرفتن آنهاست. عالم وقتی که این را دید عصبانی شد، مسئول گفت: ما قانونی را اجرا میکنیم که شما تصویب کردهاید.
این عالم فکر کرد که هر چند آیه و حدیث برای او بیاورد، او به قانون استناد میکند، پس دریافت که باید نمایندگان مجلس را بر حکم اسلام قانع کند. عالم در مجلس چند قانونی را برای اقامه حدود شرعی و تحریم ربا و ایجاد وسائلی برای تبلیغ دین و احترام به ماه رمضان و ممنوع بودن عربده در کوچه و خیابانها و رادیو و تلویزیونها و… مطرح کرد و چند نمایندهای با او همصدا شدند. وی با بعضی از اعضای پارلمان به ادای عمره رفتند و نزد حجرالاسود با خداوند بر نصرت شریعت پیمان بستند. سپس به مدینه رفته و در آنجا نیز همین پیمان را با بلند کردن صدا بستند.
عالم نماینده، هر سه سلطه را مسئول قرار داد که قوانین شرع را تطبیق کنند و وزیر عدل وعده داد که جواب بدهد ولی بعد از چند بار مطرح کردن نماینده، وزیر جواب نداد تا عاقبت با وجود پشتیبانی دولت از وزیرش برای جواب ندادن، طبق قانون خودشان وزیر را به خاطر جواب ندادن اخراج کردند.
دوباره عالم پیش نمایندگان پیمان دهنده رفت و از آنها خواست به پیمان خود وفا کنند، آنها نیز قبول کردند و در مجلس یکصدا همه خواستار اجرای فوری شریعت اسلام شدند ولی رئیس مجلس برخاست و گفت: مجلس جواب شما را رد نمیکند ولی به ما به خاطر دلائل سیاسی باید فرصت دهید؛ همان پیمان دهندگان کف زدند و عالم از اجرای فوری شریعت مأیوس شد.
عالم پیش رئیس مجلس رفت و ضرورت اجرای فوری شریعت را برای وی توضیح داد و خواستار تشکیل لجنهای در این بابت شد. لجنه تشکیل شد ولی عالم دریافت که حکومت در انجام این کار جدی نیست چون اگر بخواهد، بستن شراب خانهها با نوشتن یک صفحه ممکن است. عالم در نفس خود به این پی برد که اقامهی شرع بر دست اینها ممکن نیست.
لجنه به رهبری عالم تشکیل شد و مرافعاتی بر سر تطبیق شریعت در طول سی جلسه صورت گرفت، ولی قانونی را در غیاب عالم نماینده تصویب کرده بودند که پارلمان میتواند قانونی را که دولت بر مردم فرض کرده لغو کند اگر چه مخالف شرع باشد. پس اگر لجنه هم تصمیم میگرفت به وسیله پارلمان قابل لغو شدن بود. این عالم به صورت خلاصه این قانون را این طور تعبیر میکند:
من هرچند دلیل و استنادم را به قرآن و سنت میآوردم، دموکراسی پارلمان را طوری قرار داده بود که حکم، حکم اکثریت پارلمان است اگر چه مخالف اسلام باشد.
عالم احساس کرد که از طرف حکومت و رئیس مجلس و حزب غالب به وی فشار آورده و وی را به تعطیل کردن بسیاری از لجنهها متهم کردند ولی خسته نشد و سؤالات خود را مطرح میکرد و وزیران حکومت را مجبور به جواب دادن میکرد.
تا کار به جایی رسید که حق مسئول قرار دادن وزیران را از وی با رأی اکثریت گرفتند و حتی پیمان دهندگان پیمان خود را شکستند و مخالف وی ایستادند. عالم برخاست و رو به نمایندگان پارلمان گفت:
ای نمایندگان محترم! من عابد منصب و حریص بر مقام و کرسی به خاطر لذت آن نیستم، شعار من به مردم این بود: « رأی خود را به من بده تا دنیا و دین اصلاح شود ». من فکر میکردم برای این هدف، راه یافتن به مجلس کافی است ولی برایم معلوم شد که این مجلس، حکمی برای خدا نمیگذارد و فقط از هواهای حزبی، حکم قبول میشود و از این رو بعید است که اجازه بدهد کلمه خدا بلند باشد. من حالا راه خود را مسدود میبینم، پس بدون تأسف از ترک پارلمان، از نمایندگی خود استعفا میدهم.
عالم در آوریل ۱۹۸۱ به خانهاش برگشت و سپس بعد از چند سال از دنیا رفت و پارلمان همینطور باقی ماند و به غیر ما انزل الله تشریع کرد