رونمائی از تدلیس آنهائی که طبق سناریوی دشمنان به نام القاعده اما به کام امریکا و ناتو در حرکتند (۳)
به قلم: ابوعبدالله موکریانی
شیخ ابوحفص می گوید که از سوی «اکثریت اعضای گروه های جهادی به عنوان امیرکل زندانیان جهادگرا در ایران» برگزیده میشود و چند روز پس از دیدار با مشاور وزیر، خبر بسیار مسرتبخشی به ما داده شد و آن اینکه میتوانستیم با اعضای خانواده و نزدیکان خود دیدار داشته باشیم. اما این شادی بسیار زودگذر بود، زیرا چند روز پس از آن دریافتیم که ایران در بارۀ زندانیان القاعده در این کشور گفتگو با آمریکا را آغاز کرده است. بگفتۀ او «همه بسیار نگران بودند. با توجه به شکنجههائی که زندانیان در دست آمریکا متحمل میشدند، میتوانید تصور کنید روحیۀ حاکم بر ما در آن هنگام چه بود». پس از ۶ ماه انتظار و نگرانی، «ایرانیان ما را محاکمه کردند. محاکمهای که در پایان آن هیچ حکمی صادر نشد. شاید این کار تنها برای توجیه در بند بودن ما صورت گرفت».
در این هنگام شیخ ابوحفص و سایر مجاهدین دست به اعتصاب غذا می زنند و شیخ ابوحفص می گوید:« ایرانیان ما را در یک مجتمع مسکونی در یک منطقۀ نظامی اِسکان دادند و اعضای خانواده نیز به ما پیوستند. [در این محل تازه] هر خانوادهای آپارتمان خود را داشت که مجهز به تلویزیون، یخچال و کلیۀ تجهیزات لازم برای زندگی بود». او میگوید «هر چند اینک دیگر هر یک از ما با خانواده خود زندگی میکردیم و از این جهت مسرور بودیم، اما آزادی رفت و آمد نداشتیم».
شیخ ابوحفص سه سال در کنار همسر و فرزندان خود در این مجتمع، زیر نظر سرویسهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی ایران، «روزگار آرام و بی پست و بلندی» میگذراند و در آن مدت به دیگر اعضای القاعده که در همان مکان زندگی می کردند آموزش مذهبی میداد.
در همین دوره شیخ ابوحفص با وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی ایران دیدار و گفتگو میکند. وی میگوید «او با یک هیئت بزرگ و از جمله دو تن از مشاوران خود در امور گروههای جهادی به نامهای عبدالله و جواد آمده بود. من در این دیدار به او یادآوری کردم که ما به دعوت دولت ایران به این کشور آمده بودیم و بنابراین تحت نظر بودن ما قابل درک نبود. وزیر اطلاعات گفت که این اقدام تنها برای محافظت از ما صورت میگیرد و ایران هرگز ما را به آمریکا تسلیم نخواهد کرد».
شیخ ابوحفص میافزاید، «او پیش از رفتن به اطرافیان خود دستور داد کلیۀ خواستهای ما برآورده شود». بگفتۀ او «پس از آن شرایط بسیار بهتر شد، اما مناسبات میان خودِ جهادگرایان رو به وخامت گذاشت. بیشتر اختلافات ناشی از تنش میان همسران و فرزندان آنان بود».
شیخ ابوحفص که ظاهراً از رسیدگی و حل و فصل اینگونه اختلافات خسته شده بود، به درخواست خود به قطعۀ دیگری در همان مجتمع منتقل میشود و در کنار دیگر «رهبران القاعده و اعضای خانوادۀ بن لادن» قرار میگیرد. میگوید «این [انتقال] برای من تولدی تازه بود. برای نخستین بار پس از فرار از افغانستان در کنار دوستان خیلی نزدیک، همرزمانی که در گذشته زمان زیادی را با هم گذرانده بودیم، و نیز خانوادۀ بهترین دوست خود بنلادن سکونت میکردم».
“ابوحفص” نام هیچیک از رهبران القاعده را که آن هنگام در آن قطعه میزیستهاند فاش نمیکند، زیرا بگفتۀ خود نگران آنست که این کار برای آنان دردسرساز باشد. او اما در بارۀ اعضای خانوادۀ بنلادن می گوید «همسر سوم اُسامه، “اُم حمزه” که نام اصلی او “خیریه صبار” است و پسر آن دو “حمزه” و نیز ۵ تن از فرزندان بن لادن از همسر اول او به نامهای “سعد”، “عثمان”، فاطمه”، “بکر” و “ایمان” و حدود ۱۰ تن از نوههای رهبر القاعده در آنجا زندگی میکردند. همسر اول وی، “نجوا” [غانم- بن لادن] که زادۀ سوریه بود پیش از رویداد ۱۱ سپتامبر نزد خانوادۀ خود به این کشور بازگشته بود».
بگفتۀ شیخ ابوحفص ، آنها در این محل از خدمات یک کلینیک پزشکی بهره میبردند، فرزندان آنها در یک مدرسۀ ویژه که برنامۀ درسی آن همان بود که در عربستان تدریس میشد، آموزش میدیدند و مسئولان ایرانی برای آنها «گردشهای دسته جمعی در شهر و خارج شهر ترتیتب میدادند».
وی میگوید دو ماه پس از انتقال به این قطعۀ تازه «تقاضای او برای داشتن اینترنت مورد پذیرش قرار گرفت» و هر چند «سرعت آن کم بود» و او نمیتوانست برای خود آدرس ایمیل داشته باشد، اما همان دسترسی کُند به اینترنت، درهای تازهای بروی او گشود.
زمانی که مهاجرین اهل سنت وابسته به سازمان القاعده اینگونه در ایران مورد پذیرائی قرار می گیرند سعد پسر شیخ اسامه بن لادن که همراه اعضای خانوادۀ خود به یزد رفته بود، با استفاده از کاهلی محافظان، فرار می کند و خود را به وزیرستان در پاکستان می رساند که در انجا توسط هواپیماهای آمریکائی به قتل می رسد. با این وجود حکومت ایران نه تنها وضع مهاجرین پناهنده را به خاطر این فرارها بدتر نمی کند بلکه کلیۀ رهبران القاعده و خانوادۀ آنها از بهار ۲۰۰۹ (بهار ۱۳۸۸) در ویلاهای تازهساز مجهز اسکان داده شدند و به آنها امکان داده شد مستقیماً با اعضای خانوادۀ خود در خارج از ایران گفتگو کنند.
شیخ ابوحفص میگوید: «ایرانیان ما را به شهری در مرز افغانستان در ۱۰۰۰ کیلومتری تهران بردند تا در صورتی که مذاکرات تلفنی ما با افراد خانواده، مورد شنود [سازمانهای اطلاعاتی خارجی] قرار گیرد، چنین به نظر برسد که ما از افغانستان تماس می گرفتیم».