رونمائی از تدلیس آنهائی که طبق سناریوی دشمنان به نام القاعده اما به کام امریکا و ناتو در حرکتند (۴)
به قلم: ابوعبدالله موکریانی
یکی دیگر از ماجراهائی که شیخ ابوحفص به آن اشاره میکند، فرار دختر شیخ اسامه بنلادن است. او می گوید «ایمان بنلادن» که یکروز با گروهی از زنان و زیر نظر محافظان ایرانی به یک مرکز خرید در تهران رفته بود، چادر و عروسکی ابتیاع کرده، خود را به شکل زنی که کودک خود را در آغوش داشته درآورده و با استفاده از غفلت محافظان با تاکسی خود را به سفارت عربستان سعودی رسانده بود». بگفتۀ شیخ ابوحفص ، تا هنگام بازگشت به مجتمع، هیچکس متوجه غیبت او نشده بود.
شیخ ابوحفص می گوید: «این رویداد ضربۀ شدیدی بر ایرانیان زد، زیرا آنان تا آن هنگام هرگز رسماً نپذیرفته بودند که شماری از جهادگرایان القاعده و بویژه اعضای خانوادۀ بنلادن را در کشور خود پذیرفتهاند. تلاشِ فراوان و همهجانبۀ آنان برای یافتن او و جلوگیری از خروج وی از کشور، در واقع از همین رو بود. “ایمان” به سفارت عربستان در تهران پناه برده بود. هنگامی که ایرانیان مجبور شدند در این زمینه تسلیم شوند، باز هم شرایطی پیش کشیدند» که خروج وی را از کشور چهار ماه به تأخیر انداخت. بگفتۀ او مقامات ایران مایل نبودند “ایمان” به عربستان باز گردد، زیرا میپنداشتند که وی پس از ورود به عربستان مورد پرسش سرویسهای اطلاعاتی آمریکا قرار خواهد گرفت و اطلاعات خود را در اختیار آنان قرار خواهد داد. هدف ایرانیان که ناگزیر شده بودند به خروج او تن دهند، این بود که او به کشور دوستی نظیر سوریه برود. از همین رو مادر وی “نجوا غانم” نخستین همسر بنلادن را که در کشور زادگاه خود میزیست به ایران آوردند تا دختر خود را همراه خویش به سوریه ببرد. آنان پس از چهار ماه چانهزنی موفق شدند و “ایمان” با مادر خود به دمشق رفت. چندی بعد برادر او “بَکر” نیز به سوریه فرستاده شد. بقیۀ اعضای خانوادۀ بنلادن نیز ایران را ترک کردند و به وزیرستان رفتند تا به پدر خود بپیوندند.
بگفتۀ شیخ ابوحفص «همۀ کسانی که تحت پیگرد قرار نداشتند، از آن پس توانستند به زادگاه خود و یا کشور ثالثی بروند». خود وی نیز با توجه به موقعیت تازه خواستار بازگشت به موریتانی میشود. اما بگفتۀ او «ایرانیان همواره اعلام موافقت میکنند، ولی شرایط غیرقابل قبولی پیش میکشند» از جمله اینکه وی را بصورت پنهانی و همراه با قاچاقچیان به ترکیه و پاکستان منتقل کنند و او از آنجا به هر کشوری که میخواهد برود. وی میگوید «آنها بخوبی میدانستند که از این طریق خطر دستگیر شدن چندان زیاد بود که نمیتوانستم این پیشنهاد را بپذیرم. اما من نیز هرگز پاسخ منفی نمیدادم و به بهانۀ بررسی و امکانات در تدارک راه دیگری بودم و میخواستم نظیر آنچه دختر بنلادن انجام داد، من نیز به سفارت کشور خود، موریتانی، در تهران پناه ببرم».
در همین ایام است که خبر مرگ شیخ اُسامه بنلادن تقبله الله در سراسر جهان منتشر میشود. میگوید: اُسامه برای من «بیش از یک دوست و یک همرزم بود؛ [آن لحظات] یکی از غمانگیزترین دقایق زندگی بود؛ از ده سال پیش به اینسو نگران چنین لحظهای بودم؛ روزی سیاه. من با اُسامه روابط بیهمتائی داشتم؛ ما در بسیاری چیزها شریک یکدیگر بودیم: مبارزه، تبعید، سفر، شادی، ترس، اضطراب، امید، مطالعه، نماز و دعا و البته نان».
شیخ ابوحفص میگوید «در آغاز، نه من و نه دیگر رهبران و اعضای القاعده که در آن مجتمع زندگی میکردیم این خبر را باور نداشتیم، «اما هنگامی که رئیس جمهوری آمریکا، باراک اوباما را بر صفحۀ تلویزیون مشاهده کردیم که این خبر را تائید کرد، جای تردید برایمان نماند. به یکدیگر تسلیت گفتیم و صلات جنازه خواندیم. دختر او “فاطمه” خواهر “ایمان” که با “سلیمان ابوغیث” یکی از رهبران القاعده ازدواج کرده بود، در آن زمان در همان مجتمع زندگی میکرد. چنانکه سنت حکم میکند، به همسر خود مأموریت دادم از جانب ما به او تسلیت بگوید. دیگر اعضای خانوادۀ بنلادن در آن هنگام ایران را ترک کرده بودند».