به بهانه عملیات ۱۱ سپتامبر: چرا با آمريكا مي جنگيم ؟! (۲)

به بهانه عملیات ۱۱ سپتامبر: چرا با آمريكا مي جنگيم ؟! (۲)

ارائه: محمد اسامه

در جلسه گذشته سؤال شد از دليل تعجب و شگفتی که برای دولت کفر و قدرتمند زمان آمریکا اتفاق افتاده و مشخص شد آن چه اتفاق افتاده کمتر از آن چیزی بوده که امکان داشت برای این دولت اتفاق بیفتد ، توجیهات برای آن توجیهات ذاتی و طبیعی است و حتی کودکی که آن صحنه را دید با همه پاکیش نتوانست مگر این که بگوید: آیا آمریکا کمتر از این را توقع داشت.؟!

پس اینها توجیهاتی غیرارادی است – همان گونه که گفتم – برای هر انسانی که حقایق امور را نمی داند و به پشت پرده ي اتفاقاتی که می افتد آگاه نیست .

اما توجیهاتی که ما از آن سخن می گوییم مانند اصلی است که احساساتمان را بر اساس آن بنا می کنیم و از بین آنها روش و اسلوب رفتاریمان را ترسیم می کنیم . پس اين توجیهات عملی و واقعی است و اتفاقات و بررسی اتفاقات به آن گواهی می دهد .

همچنین توجیهات عملی و شرعی است ، که به ما احساس اطمینان و یقین می دهد که برای نصرت دین و امتمان باید به پاخیزیم .

هدف من از یادداشت و ارائه ی این توجیهات ثابت کردن حقیقت آن چه اتفاق افتاده نیست ، و آن چه در اختیار شما قرارمی دهم تأکیدی برای ادامه ي کارمان برای صدمه زدن به آمریکا و یهود و اهدافشان است – انسان باشد یا مخلوق-

و آن چه بر سر آمریکا خواهد آمد – باذن الله تعالی – کمتر از آن نخواهد بود.

پس منتظر بماند و آماده شود و در حالت آماده باش قرار بگیرد و کمربندهای ایمنی را محکم ببندد ، که به اذن خدا از جایی که گمان نمی کنند خواهیم آمد. ( و نحن نتربص بکم أن یصیبکم الله بعذاب من عنده او بأیدینا فتربصوا إنا معکم متربصون – آیه ۵۲ سوره توبه) « ما درباره شما چشم به راه هستیم که یا خداوند به عذابی از سوی خود گرفتارتان سازد و یا با دست ما ، پس شما چشم به راه خدا باشید وما هم با شما در انتظاریم. »

اما توجیهات عملی و واقعی :

 آنها قابل شمارش نیست و در اینجا به اشاره به بعضی از آنها اکتفا می کنیم و اجتناب می کنیم به خاطر خواننده گرامی که آزادی اندیشه در سایر امور را دارد و انتخاب زیاد او را خسته نکند .

آمریکا سردسته ی کفر سکولاریسم در دنیای معاصر است ، او رهبر نظام دمکراسی کافری است که براساس جدایی دین از دولت بر پا شده است و ملتی بر ملت دیگر حکومت کند براساس وضع قوانینی که در تضاد با منهج الله عزوجل می باشد و کسی است که حلال می کند آ ن چه را که خداوند عزوجل حرام کرده است، و او به وسیله ي آن دولت های دیگر را به زور وادار می کند که براساس این قوانین و روش عمل کنند ، و هر دولتی که از این قوانین سرپیچی کند ، از نظام اجتماعی دولت ها و قانونش خارج می گردد و آن را دستاویزی برای مجازات و محاصره اش قرار می دهد و سپس با او قطع رابطه می کند ، و اینگونه می خواهد دین بر روی زمین برای غیر خدا باشد در حالی که خداوند می خواهد همه ي دین  برای او باشد.

آمریکا با مشارکت و همکاری یهود – كه رأس فساد و نابودی است – فرقي ندارد چه فساد اخلاقی باشد یا فکری یا سیاسی یا اقتصادی ، آمریکا نتیجه ي نشر رذایل بین مردم و شیوع فاحشه بینشان است به موجب پیامهای ارزان و روش تعلیمی فا حشه ای.

به بهانه عملیات ۱۱ سپتامبر : چرا با آمريكا مي جنگيم ؟! (۱)

به بهانه عملیات ۱۱ سپتامبر : چرا با آمريكا مي جنگيم ؟! (۱)

ارائه: محمد اسامه

” از اسامه به اوباما ! :

السَّلام عَلی منِ اتَّبع الهُدٰی

اگر پیام های ما با کلمات به شما میرسید با طیاره ها به شما نمیرساندیم ! ”

برای چه جهان غافلگیر و متعجب شد؟ برای چه هزاران نفر به خاطر اتفاقی که برای آمریکا در سال ۱۱/۹/۲۰۰۱ افتاد مات و مبهوت شدند؟ آیا جهان چیزی غیر از آن انتظار داشت؟ و آیا جهان توقع داشت که اتفاقي کمتر از آن بیفتد؟!

آن چه که برای آمریکا اتفاق افتاد امری طبیعی و احتمالی برای دولتی است که شیوه ی تروريست و سیاست برتر و قانون حمله علیه ملتها و مردم دارد و روش و فکر واسلوب واحدی را برای زندگی مشخص نموده گویی افراد جهان کارمندان ادارات دولتی درشرکت ها و مؤسسات تجاری هستند.

کسانی که غافلگیر شدند و عجیب شمردند و توقع نداشتند… آنها حقیقت بشر و طبیعت انسان و تأثیر ظلم و طغیان را  بر احساسات و عواطفش نمی دانند و گمان می کنند که ظلم ، بردگی و تسلیم شدن ، حقارت بوجود می آورد و طغيان ، فرومايگي و پستي بر جاي می گذارد آنها همچنین گمان کردند که این محیط ، خاص آنهاست زیرا که مردانگی را می کشد و اراده را نابود و کرامت انسانی را از بین می برد.

آنها دوبار از درستی روی برگرداندند یک بار هنگامی که حقیقت حقیر بودن انسان را نادیده گرفتند و دیگری هنگامی که قدرت انسان را برای پیروزی نشناختند. این به نسبت یک انسان است پس چگونه انسانی که ایمان دارد به ربوبیت الله و به دین اسلام و به پیامبری محمد- صلی الله علیه وسلم- و آگاه است که دینش او را از پستی ها بازمی دارد و ذلت را برای او ننگ می داند و پستی ها را رد می کند؟!

چگونه است در حالی که او می داند امتش خارج شده که در مرکز رهبری و اکتشاف و سیطره و در مرکز بخشش و عطا باشد .

چگونه است در حالی که او می داند اصل این است که بپذیرد همه زمین برای الله است نه برای شرق و نه غرب و نه برای فکر و روشی مگر روش الله عزوجل. ( و قاتلوهم حتی لا تکون فتنة و یکون الدین کله لله – آیه ۳۹ سوره انفال) « و با آنان پیکار کنید تا فتنه ای باقی نماند و دین خالصانه از آن خدا گردد .»

تا زمانی که انسان مسلمان این حقیقت ها را می داند و به این روش اعتقاد دارد پس لحظه ای برای رسیدن به آن و عمل برای تحققش از تلاش باز نمی ایستد .

روحی که درونش بود ………….. و برتر از آن وقت و مال و فرزندش را در این راه سپرد.

( قل إن کان آباؤکم و أبناؤکم و اخوانکم و أزواجکم و عشیرتکم و أموالکم اقترفتموها و تجارة تخشون کسادها و مساکن ترضونها أحب إلیکم من الله و رسوله جهد فی سبیله فتربصوا حتی یأتی الله بأمره والله لایهدی القوم الفاسقین – آیه ۲۴ سوره توبه)  « بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و قوم و قبیله ي  شما و اموالی که فرا چنگ آورده اید و بازرگانی و تجارتی که از بی بازاری و بی تجارتی و بی رونقی آن می ترسید و منازلی که مورد علاقه شماست اینها در نظرتان از خدا و پیغمبرش و جهاد در راه او محبوب تر باشد در انتظار باشید که خداوند کار خود را می کند و خداوند افراد نافرمانبردار را هدایت نمی کند .››

این توجیهات همان توجیهات غیرارادی و ذاتی هستند که زبان با آن سخن می گوید یعنی کودکی که در آن روز مبارک ، با همه پاکی جلو تلویزیون نشسته وغیرارادی می گوید : آیا آمریکا کمتر از این را انتظار دارد؟!

مقاصد الجهاد وأنواعه

مقاصد الجهاد وأنواعه  

بسم الله، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وصحبه أجمعين.

أما بعد…

فإن الجهاد في سبيل الله شرَعه الله تعالى لِتكون كلمة الله هي العليا، ولِيعبد الله وحده لا شريك له، ولِينصر به الإسلام والمسلمون.

فالجهاد؛ ضرورةٌ لحماية الإسلام وإقامة شريعته في الأرض، وبتركه يتسلّط الأعداءُ على الأمة ويزيلون شرع الله ويستحلّون بلاد الإسلام.

فلهذا؛ فالجهاد في سبيل الله أصلٌ مصاحبٌ لشريعة القرآن، فينصر شريعة القرآن ويقيم دولته… ثم يقوم بحمايتها.

وليس الجهاد حكماً طارئاً – كما يدعيه البعض – بل هو مصاحبٌ لدولة الإسلام في الأرض، وهو دائمٌ إلى قيام الساعة، وهو من أبرز صفات الطائفة الناجية المنصورة – أهل السنة والجماعة –

ففي صحيح مسلم عن جابر بن عبد الله رضي الله عنهما قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: (لا تزال طائفة من أمتي يقاتلون على الحق، ظاهرين إلى يوم القيامة).

وعن جابر بن سمرة عن النبي صلى الله عليه وسلم، أنه قال: (لن يبرح هذا الدين قائماً يقاتل عليه عصابة من المسلمين حتى تقوم الساعة) [رواه مسلم].

وعن عقبة بن عامر رضي الله عنه قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم، يقول: (لا تزال عصابة من أمتي يقاتلون على أمر الله، قاهرين لعدوهم، لا يضرهم من خالفهم، حتى تأتيهم الساعة وهم على ذلك) [رواه مسلم].

وإنّ مِنْ مُسَلّمَاتِ البشريةِ؛ أنّ أيَّ فكرةٍ وعقيدةٍ – ولو كانت باطلة – لا يمكن أن تحكم ويكون لها كيانها، ما دامت نظريةً لم يُؤْتَ صاحبُها قوةً تنصرها وتحميها، ولهذا فترك الجهاد اليوم أمام اليهود في فلسطين، وأمام الصليبيين الذين يجتاحون العالم الإسلامي؛ يمثل خطراً وهلاكاً للمسلمين في دينهم وفي أنفسهم وفي أعراضهم وفي أموالهم وأراضيهم.

فقد قال تعالى: {وَأَنفِقُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ تُلْقُواْ بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَأَحْسِنُوَاْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ}، فأمر الله تعالى بالجهاد بالمال، وعدم الركون إلى الدنيا، وعلل الحكم بأن ترك الجهاد من إلقاء النفس في التهلكة، لأن العدو إذا غلب على بلاد المسلمين أفسد فيها وأهلك الحرث والنسل وحارب الدين والأخلاق.

عن أسلم عن أبي عمران قال: (غزونا من المدينة نريد القسطنطينية – وعلى الجماعة عبد الرحمن بن خالد بن الوليد، والروم ملصقوا ظهورهم بحائط المدينة – فحمل رجل على العدو فقال الناس: “مه! مه! لا إله إلا الله! يلقي بيديه إلى التهلكة!”، فقال أبو أيوب: “إنما نزلت هذه الآية فينا معشر الأنصار، لما نصر الله نبيه، وأظهر الإسلام، قلنا: هلم نقيم في أموالنا ونصلحها، فأنزل الله تعالى: {وَأَنفِقُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ تُلْقُواْ بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَأَحْسِنُوَاْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ}، فالإلقاء بالأيدي إلى التهلكة أن نقيم في أموالنا ونصلحها وندع الجهاد”).

قال أبو عمران: (ولم يزل أبو أيوب يقاتل في سبيل الله، حتى قتل في القسطنطينية) [رواه أبو داود].

فبين أبو أيوب رضي الله عنه أن المراد بالآية؛ هو أن الانشغال بالدنيا بإصلاحها، وترك الجهاد والنفقة هو إلقاء الأيدي في التهلكة.

فمن أقبل على إصلاح دنياه، وانشغل بوظيفته، وتنمية أمواله من خلال التجارة وغيرها، وهو يشاهد جيوش الصليبيين تجتاح العالم الإسلامي؛ فهو في حقيقة الأمر يلقي بيديه إلى التهلكة.

فالنجاة تكون بالتصدي للمعتدين وجهادهم، وأما الاستكانة لهم وترك جهادهم فهو الهلاك والهلع.

كما أن المسلم بقعوده عن الجهاد وركونه إلى الدنيا؛ يحرق دينه ويتصف بصفات المنافقين الذين قال الله عنهم: {لَوْ كَانَ عَرَضاً قَرِيباً وَسَفَراً قَاصِداً لاَّتَّبَعُوكَ وَلَكِن بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَسَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنفُسَهُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ}.

فليس القعود عن الجهاد وخذلان المجاهدين، ومداهنة الصليبيين وعملائهم والخوف من سطوتهم؛ هو طريق السلامة والنجاة، بل هو طريق الهلاك الذي يصيب المسلم في دينه وفي نفسه وماله – كما نص على ذلك القرآن –

فصاحب العلم يهلك نفسه إذا لم يجاهد ويحرض الأمة على مواجهة الصليبيين، والتاجر يهلك نفسه إذا أمسك عن الجهاد بماله خوفاً من الصليبيين وعملائهم، وكل مسلم يهلك نفسه؛ إذا قعد عن الجهاد.

فالجهاد وعزة الأمة؛ قرينان، كما أن ترك الجهاد والذل؛ قرينان، وهذا ما شهدت عليه نصوص الشرع، وشهد عليه الواقع اليوم، فقد قال صلى الله عليه وسلم: (إذا تبايعتم بالعينة، وأخذتم أذناب البقر، ورضيتم بالزرع، وتركتم الجهاد سلط الله عليكم ذلاً لا ينزعه عنكم حتى ترجعوا إلى دينكم) [أخرجه أحمد و أبو داود].

وبعد أن بايع المسلمون أبا بكر رضي الله عنه بالخلافة، تكلم أبو بكر رضي الله عنه، فحمد الله وأثنى عليه بما هو أهله، ثم قال: (أما بعد؛ أيها الناس، فإني قد وليت عليكم ولست بخيركم، فإن أحسنت فأعينوني، وإن أسأت فقوموني، الصدق أمانة، والكذب خيانة، والضعيف فيكم قويٌ عندي حتى أرجع عليه حقه إن شاء الله، والقوي فيكم ضعيف حتى آخذ الحق منه إن شاء الله، لا يدع قومٌ الجهاد في سبيل الله إلا خذلهم الله بالذل، ولا تشيع الفاحشة في قوم إلا عمهم الله بالبلاء، أطيعوني ما أطعت الله ورسوله، فإذا عصيت الله ورسوله فلا طاعة لي عليكم) [رواه ابن إسحاق بإسناد صحيح].

ففي هذه الخطبة؛ ذكر الخليفة أبو بكر رضي الله عنه قواعدَ عظيمةً من قواعد وأصول الحكم في الإسلام، وهي الأصول التي قامت عليها الخلافة الراشدة، فأرشد إلى معاونة الحاكم على البر والتقوى، وأشار إلى نصح الحاكم وتقويمه ومحاسبته عند الإساءة، ثم حث على الصدق وحذر من الكذب، ثم ذكر مساواة الجميع أمام القضاء، وإقامة العدل بين الناس ورفع الظلم، ثم ذكر الجهاد وحذر من القعود عنه، الذي سيكون سبباً للذل، وتسلط الأعداء, وزوال دولة الإسلام، ثم حذر من خطر انتشار الفاحشة، وما يترتب على انتشارها من العقوبات العامة والبلاء، ثم بين أن طاعة الحاكم تكون بالمعروف، فلا يطاع في معصية الله ورسوله.

ادامه خواندن مقاصد الجهاد وأنواعه

آشنائی با فرمانده: ابومصعب عبدالودود و سازمان القاعده در غرب اسلامی

آشنائی با فرمانده: ابومصعب عبدالودود و سازمان القاعده در غرب اسلامی

به قلم: مجاهد مهاجر

در میان اهل سنت اکثریت  کسانی که به سازمانهای جهادی ضد آمریکائی پیوسته اند و با اشغالگران به جهاد و نبرد برخاسته اند از تحصیلکردگان دانشگاه و به نحوی جدای از طبقه ی مُلاهای رسمی و حکومتی بوده اند یکی از این افراد شخصیتی الجزایری تبار به نام «عبدالمالک دروکدال» ملقب به «ابومصعب عبدالودود» می باشد که رهبریت «القاعده در مغرب اسلامی» را بر عهده داشت.

«دروکدال» (متولد ۲۰ آوریل ۱۹۷۰ در روستای «زیان» از توابع ولایت «البلیده» در شمال «الجزایر») در جریان تحصیل وی در دانشکده «فنی» دانشگاه «البلیده» در سال ۱۹۹۲ با تفکرات جهادی آشنا شد و بعد از پایان تحصیلات به مجاهدین مستقر در کوه ها پیوست.

در بیانیه مورخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۰۶، «دروکدال» از ائتلاف رسمی جماعت «الدعوة و القتال» و تشکیلات «القاعده» خبر داد و خودش نیز با «اسامه بن لادن»  قت تشکیلات بیعت کرد. در بیانیه ۲۴ ژانویه ۲۰۰۷ اعلام کرد که در نتیجه ادغام این دو تشکیلات و پس از رایزنی با «بن لادن»، جماعت «الدعوة و القتال»، به تشکیلات «القاعده در کشورهای مغرب اسلامی» تغییر نام داد.

«دروکدال» طی مصاحبه ای با روزنامه «نیویورک تایمز» در ژوئیه ۲۰۰۸ بار دیگر، مسئولیت پیوستن جماعت «الدعوة و القتال» به تشکیلات «القاعده» را به صورت رسمی اعلام کرد.

تا زمانی که شیخ اسامه بن لادن زنده بود تمرکز القاعده تنها بر آمریکا و ناتو و مزدوران آن بود و از هر گونه درگیری داخلی با مسلمین دوری می کرد به همین دلیل  «القاعده در کشورهای مغرب اسلامی» بر کفار اشغالگر خارجی و مزدوران و منابع آنها تمرکز کرده بودند به همین دلیل:

  • حملاتی که در اکتبر ۲۰۰۶ با خودروهای بمب گذاری شده به دو پاسگاه پلیس در «درگانه» و «الرغایه» در حومه شرقی پایتخت «الجزایر» انجام دادند.
  • حمله به اتوبوس حامل کارکنان خارجی شرکت نفت الجزایری- آمریکایی «براون اند روت کوندور» در دسامبر ۲۰۰۶ و در نزدیکی «بوشاوی».
  • –          حمله به کاروان وابسته به شرکت روسی «استروی ترانسگاز» در مارس ۲۰۰۷، حملات هفتگانه با خودروهای بمب گذاری شده به زیرساخت های امنیتی در دو ولایت «بومرداس» و «تیزی وزو» در فوریه ۲۰۰۷٫

همچنین بر حملاتی که به کاخ حکومتی و دفتر واحد تحقیقات جنایی وابسته به پلیس پایتخت «الجزایر» انجام شد، نیز نظارت داشت. این حملات در آوریل ۲۰۰۷ صورت گرفت و طی انفجار با خودروهای بمب-گذاری شده، ۳۳ تن کشته و ۲۴۵ نفر مجروح گشتند.  

«القاعده در کشورهای مغرب اسلامی» مسئولیت حملات دسامبر ۲۰۰۷ به دفاتر سازمان ملل و ساختمان «دادگاه قانون اساسی» در «الجزایر» را بر عهده گرفت. «دروکدال» در آگوست ۲۰۰۸، بر انجام سه حمله  استشهادی نظارت داشت که در ولایت های «بومرداس»، «بویره» و «تیزی وزو» صورت گرفت.

القاعده دو گردشگر اتریشی که در سال ۲۰۰۸ در جنوب «تونس» را ربود، ۲ نماینده سازمان ملل که در دسامبر ۲۰۰۸ در شمال «نیجر» ربوده شدند و ۴ گردشگر اروپایی که در ژانویه ۲۰۰۹ در منطقه مرزی «مالی» و «نیجر» ربوده شدند.

در نوامبر ۲۰۱۲، تشکیلات «القاعده در کشورهای مغرب اسلامی»، جماعت «انصار الدین» و جنبش «التوحید و الجهاد» در غرب آفریقا با یکدیگر ائتلاف کردند. هیئتی متشکل از هر سه گروه، دفاتری در شمال «گائو» باز کردند و راهبرد مشترکشان مشخص شد.

خاطرات غربت(۸_ پایان) (قسمتی از سختی های بخشی از غربای اهل جهاد امت، در کشور اشغال شده و دست نشانده پاکستان)

خاطرات غربت(۸- پایان) (قسمتی از سختی های بخشی از غربای اهل جهاد امت، در کشور اشغال شده و دست نشانده پاکستان)

به قلم: مجاهده غریب

همراه مجاهدان راه‌های پرخار و خطر طی می‌شد. هجر و فراق یاران قلب را در تنگنا قرار داده بود.رمقی در وجود خود احساس نمی‌کردیم.قدم‌های ما سست برداشته می‌شدند و به سمت مقصدی نامعلوم پیش می‌رفتند.

روح خسته‌ی ما در آرمان پرواز بود و جسم ملول تمنای سکون دائمی را داشت.
ساعت‌ها بعد به منطقه‌ای امن رسیدیم. هر کدام‌مان در گوشه‌ای ولو شد. همینطور که روی زمین پخش بودیم، یکی از مجاهدین با اراده و ایمان قوی بلند شد و گفت: «می‌دانم الآن قلب همگی‌ ما کوره‌ای از آتش است؛ ولی نباید سست شویم. ضعف ما به نفع دشمن و شکست اسلام است. یادتان نرود که مردان میدانِ قرون گذشته با همین گدازه‌های قلبی خود دنیای کفر را به خاک‌وخون کشیدند..»

حرف‌هایش آبی خنک بود بر آتش قلب ما. مجاهدها روحیه خود را بازیافتند. به‌خاطر دوستانی که در هر شرایطی قوّت قلب بودند و خیرخواه دین الله، شاکر رب مهربان شدند.

به آسمان نگریستیم. یکباره در آن آسمان صاف ابرهایی ظاهر شدند و سوی ما آمدند. اندکی بعد باران شروع به باریدن کرد. با خیس‌شدن لباس‌ و تن ما خنکی زیر پوست ما دوید و سرحال شدیم.

وقت مغرب خود را به آب رساندیم. همراه بعضی برادران نان خشکِ بیات‌شده‌ای بود که درون آب می‌گذاشتند؛ نرم که می‌شد افطار می‌کردند.

نصف شب به نقطهٔ مرزی رسیدیم. چیزی همراه نداشتیم تا سیم‌خاردارهای مرز را قطع کنیم و عبور کنیم. کمی آن‌طرف‌تر خانه‌ای متروکه‌ای وجودداشت که شب را آن‌جا گذراندیم.

امیر همراه برادری راهی یافتن راه برای عبور از مرز شد. ساعتی بعد اطلاع دادند که هیچ راهی برای گذشتن نیست الاّ یک مکان. آن مکان وسط پادگان دشمن بود که آب سیم‌خاردارها را با خود برده بود.

بعد از ظهر آن‌جا رفتیم. در دل دعای نصرت و امداد الهی می‌کردیم. آن‌جا ماندیم و بعد نماز مغرب دعا کردیم. توکل کردیم و باز راه افتادیم.

نه راه معلوم بود و نه امن. چند متری پادگان دشمن توقف کردیم. نزدیک مرز رسیدیم. تا آن لحظه پا به پادگان دشمن نگذاشته بودیم که یکی از پشت سر ما را صدا زد و با اطمینان گفت: «از این سمت بیایید. برگردید». به آن سمت برگشتیم.

شخص گاوچرانی بود با لباس‌های کهنه و مندرس. به سمتش رفتیم. از اهالی همان کشور بود و کارش بردن گاوها به آن‌سوی مرز. ما را به سمت کوهی هدایت کرد. کنار دامنهٔ کوه گله‌ای بزرگ گاوها وجودداشت. گاودار رو به ما گفت: «مقابلتان کمینی است. اینجا راهی برای رفتن وجود ندارد.»
امیر گفت: «چاره‌ای نیست. هرطوری شده باید برویم؛ چون زخمی‌ها همراه ما هستند. مهمات و تجهیزاتی نداریم. اگر دشمن باخبر شود ما را محاصره می‌کند.»

هم‌فکری کردیم. مشورت بر این شد تا یکی از برادرها را آن‌طرف بفرستیم تا سیم‌ها را قطع کند و بیاید. گاوچران گفت: «نه. فقط یک راه وجوددارد؛ مجاهدی را همراه من بفرستید. ما می‌رویم، اگر کمین سر جایش بود سربازها با ما کاری ندارند و ما به راه خودمان ادامه می‌دهیم و بعد من در خفا آن مجاهد را به دنبال شما می‌فرستم.»

آن‌ها که رفتند دست به دعا شدیم. چاره‌ای نبود و همان سمت رفتیم. مسیر را اشتباه پیموده بودیم، تا خواستیم به مکان قبلی برگردیم دیدیم گاوچران نیز به سمت ما می‌آید. او نیز راه را اشتباه رفته و از مسیر دیگری به سمت ما آمده بود. فیصلهٔ الهی همین‌گونه بود.

مشوره کردیم و شب راه خروج از مرز را در پیش گرفتیم. وقتی که خواستیم از مرز بگذریم میان گاوها با احتیاط و کمری خمیده گذشتیم. پای ما که از مرز گذشت همان لحظه نیروی گشتی دشمن به مرز رسید. از فضل الله سبحان بود که چشمانشان کور شد و چیزی نفهمیدند.

به کشورمان بازگشتیم با بار ثقیل فراق برادرها. باری که هیچ‌وقت روی زمین گذاشته نمی‌شود و ما را لحظه‌ای آرام نمی‌گذارد.
ان‌شاءالله تا زنده هستیم راه‌شان را ادامه می‌دهیم تا از جمله خائنین به خون شهدا محسوب نشویم.

ما از نسل شیرمردانی که از هیچ چیزی باکی ندارند هستیم. ما حامیان حق هستیم و پیروز میدان جهاد. کار ما جهاد و راه ما حق و عزت ما شهادت و راهنمای ما قرآن و سنت هستند.

ای جوانان امت! قسم به ربّ محمد نصرت و لذتی که در راه جهاد هست در هیچ جا و مکانی دیگری یافت نمی‌شود. قسم به الله، شوقی که در چشیدن شهد شهادت است حتی در بهشت وجود ندارد.

با خلوص نعره‌ی “حی علی الجهاد” را در راه خدا سر دهید تا هیبت و طعم شمشیر و خنجر ما لرزه به تن دشمنان کند.

به‌زودی شاهد به‌ اهتزاز درآمدن پرچم اسلام در سرتاسر ملک الهی خواهیم بود که شریعتی الهی حاکم آن خواهد شد. و زنجیرهای استبداد پاره و درهای ظلمت گشوده خواهد شد. آن‌زمان است که قلب مجروح امت محمدﷺ مداوا می‌شود.

به امید فتح تمام ممالک غصب شدهٔ مسلمان‌ها
به امید رسیدن به پیروزهای مکرر
به امید رسیدن شهادت و دیدن الله رسول و دوستان جنّتی
به امید ظهور حق و حقیت…

         «پایان»

التماس دعا

مقدماتی بر شناخت صحیح جهاد و اهل جهاد در آیات و احادیث و سخنان اهل فقه (۶)

مقدماتی بر شناخت صحیح جهاد و اهل جهاد در آیات و احادیث و سخنان اهل فقه (۶)

به قلم: م. الکوردی

مجاهد کیست؟؟

اسامي كه بر مجاهد فی سبیل الله اطلاق می گردد:

۱-غازی: در کتاب المعجم الوسیط در تعریف آن آمده است که : غزا العدو غزوا وغزوانا: سار إلى قتالهم وانتهابهم في ديارهم فهو غاز. [۱]یعنی: رفتن به جنگشان (مراد جنگ با کفار) و به زور گرفتن چیزهای چپاول شده در دریارشان پس آن شخص غاز (جهادگران) می باشد. خداوند می فرماید: أَوْ كَانُواْ غُزًّى(آل عمران ۱۵۶) یعنی: یا به جنگ مي پرداختند.

قرطبی در تفسیر این آیه می فرماید: يعني غزاة وواحدهم غاز.[۲]یعنی غزات و یکی از آنان غاز (جهادگر) می باشد.و رسول الله در حدیثی متفق علیه می فرماید: عَنْ زَيْدِ بْنِ خَالِدٍ – رضي الله عنه – : أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ – صلى الله عليه وسلم – قَالَ: «مَنْ جَهَّزَ غَازِيًا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَقَدْ غَزَا، وَمَنْ خَلَفَ غَازِيًا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِخَيْرٍ فَقَدْ غَزَا». [۳]ترجمه: زيد بن خالد – رضي الله عنه – روايت مي كند كه رسول الله – صلى الله عليه وسلم – فرمود: «هركس كه مجاهدي را در راه خدا، مجهز كند (ساز و برگ نظامي اش را فراهم سازد) همانا جهاد كرده است. و هر كس كه خانوادة مجاهدي را بنحو شايسته، سرپرستي نمايد، او نيز جهاد كرده است».

۲-جندی: در کتاب لسان العرب آمده است که : الجند: الأعوان والأنصار، والجند العسكر ويجمع على أجناد. [۴]یعنی: سرباز:دوستان و یاوران ،سرباز نظامی و جمع می شود بر اجناد (سربازان) یعنی جمع جند،اجناد می شود.در قرآن آمده است که: {إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا وَجُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا} [الأحزاب: ۹] .ترجمه: بدان گاه كه لشكرها به سراغ شما آمدند ولي ما تندباد را بر آنان گماشتيم و لشكرهائي  را به سويشان روانه كرديم كه شما آنان را نمي ديديد.

۳-مقاتل:در کتاب لسان العرب در تعریف آن آمده است که : من قتله يقتله قتلا، إذا أماته، والمقاتلة الذين يلون القتال.[۵]الله می فرماید: {يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ} [التوبة: ۱۱۱] .یعنی:  (آنان بايد) در راه خدا بجنگند و بكشند و كشته شوند.

ملاحظه دو چیز بر این اسماء لازم است تا بدانها لقب مجاهد فی سبیل الله را داد:نخست: در راستای فی سبیل الله باشد به عبارت واضح تر اینکه مجاهد باید با نیت پاک در راستای اعلا و بزرگی دین الله عمل کند و در راستای اقامت احکام و شریعت الهی کوشا باشد .دوم: مجاهد نباید محارب باشد برای مسایل مادی و دنیوی ، یا برای  کینه های قبلی که شخصی است بجنگد و  یا برای مسایل نژادی و طبقاتی بجنگد بلکه مجاهد باید اعلای کلمه الله و اعلای توحید و پیروزی پرچم توحید بر پرچم کفر و شرک و نفاق و ارتداد و.. بجنگد.

ابوالاعلی المودودی الهندی در مورد دوری اسلام از اطلاق لفظ حرب بر مجاهد توضیحاتی می دهد و می فرماید:  والذي أراه وأجزم به أنه ليس لذلك إلا سبب واحد وهو أن لفظة الحرب كانت ولا تزال تطلق على القتال الذي تشب لهيبه وتستعر ناره بين الرجال والأحزاب والشعوب لمآرب شخصية وأغراض ذاتية.[۶] خلاصه سخنش این است که کسی که قصد جنگیدن نماید برای اهداف ذاتیش و مسایل شخص اش و حزب و قومیت لفظ حرب بر او اطلاق می شود او در واقع قتال(جهاد و جنگ در راه الله) ننموده است.

تعریف مجاهد فی سبیل الله: مجاهد کسی است که با جان و نفسش با کفار برای بلندی و اعتلای کلمه الله و پایین آوردن و پست نمودن کسانی کافر شدند و کفر می ورزند بجنگد.پیامبر گرامی صلی الله علیه وسلم  در تعریف مجاهد فی سبیل الله می فرماید: من قاتل لتكون كلمة الله هي العليا فهو في سبيل الله.[۷]يعني:رسول الله – صلى الله عليه وسلم – فرمود: «كسي كه براي اعلاي كلمة الله بجنگد، او مجاهد راه خدا است»

امام طبری در تفسیرش در تعریف مجاهد فی سبیل الله می فرماید: المجاهدون هم: المستفرغون طاقاتهم في قتال أعداء الله وأعداء دينه.[۸]یعنی:مجاهدان آنهایی هستند که:نهایت تلاش و توانشان در جنگیدن با دشمنان خدا و دشمنان دین بکار می گیرند.

مجاهد با این تفاصیل كسي است كه در راه الله پیکار کند ولیکن باید شروطی در او جمع گردد و شروطی از او دور باشد تا بدو لقب مجاهد داد.

ابوالعباس قرافی  رحمه الله (متوفي ۶۸۱هجري) در این مورد می گوید: هُوَ مَنِ اجْتَمَعَتْ لَهُ الشُّرُوطُ وَالْأَسْبَابُ وانتفت عنه الموانع. [۹]او کسی است که برایش در او اسباب و شروطی جمع گردد و موانعی از او دورباشد و نفی گردد.اجتماع  شروط و اسبابی مانند: شروط وجوب جهاد برای در حال هجوم کفار و دشمن و آغاز قتال با آنان با این شروط:اسلام،بلوغ،آزادی(برده نباشد)، مرد بودن، استطاعت،عقل . وموانعی که باعث نفی جهاد از افراد می گردد: كفر، کوچک بودن ،دیوانگی،عجز بدنی و مالی و…


[۱] المعجم الوسيط (۲/۶۵۲) والمصباح المنير مادة (غزا) ص ۴۴۷

[۲] الجامع لأحكام القرآن للقرطبي (۴/۲۳۹)

[۳] البخاري مع الفتح كتاب الجهاد والسير، باب فضل من جهز غازيا في سبيل الله، ح رقم (۲۸۴۳) ومسلم بشرح النووي كتاب الإمارة، باب فضل إعانة الغازي، ح رقم ۱۳۵ (۱۸۹۵)

[۴] لسان العرب لابن منظور (۳/۱۳۲) مادة (جند)

[۵] لسان العرب لابن منظور (۱۱/۵۴۷-۵۴۹) مادة (قتل)

[۶] الجهاد في سبيل الله لأبي الأعلى المودودي ص ۱۴

[۷] متفق عليه ؛  بخاري(۲۸۱۰)، مسلم(۱۹۰۴)

[۸] جامع البيان للطبري (۴/۲۲۹)

[۹] الذخيرة للقرافي (۳/۳۹۷)

خاطرات غربت(۷) (قسمتی از سختی های بخشی از غربای اهل جهاد امت، در کشور اشغال شده و دست نشانده پاکستان)

خاطرات غربت(۷) (قسمتی از سختی های بخشی از غربای اهل جهاد امت، در کشور اشغال شده و دست نشانده پاکستان)

به قلم: مجاهده غریب

درگیری جان‌فرسا ادامه داشت. عبیده ایستاد و موهای مشکی اش را پشت سرش جمع کرد و بست. اسلحه را وارسی کوتاهی کرد و به جلو رفت. جواب هر تیر را با تیر می‌داد. ترس در دل او معنایی نداشت. با چشم نافذش نگاهی به آسمان انداخت. موهایش را باز کرد. پارچه‌ای را از جیب خود بیرون آورد؛ سریع تا کرد و بر پیشانی بست.

نوعی شعف در چهره‌اش بود. چشم‌هایش چون لبش می‌خندید. آماده ملاقات بود؛ ملاقات الله و حورالعین.
گلوله‌ها از یکدیگر سبقت می‌گرفتند تا زودتر در تن او جا خوش کنند و او را زودتر به مقصودش برسانند. باد موهایش به رقص درآورده بود.

ناگهان روی زمین افتاد و موهایش چهره‌ خندانش را پوشاند. با آخرین توانی که در جانش بود، سرش را بلند کرد. برق نگاهش سمت ما بود و تبسم ملیح بر لب‌هایش. جان به لب به سمت دشمن پیشروی کردیم و از او دفاع نمودیم.

دوستی سمت او رفت و بلندش کرد تا از محاصره خارجش کند. سر و پا و سینه‌اش خون‌آلود بود. آن مجاهد هم زخمی شد ولی مؤفق به خروج از آن تنگنا شد و عبیده را با خود برد.

يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ ۚ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ ۖ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ (۷۳/سورة التوبه)
ای پیغمبر! با کافران و منافقان جهاد و پیکار کن (تا ایشان را از کفر و نفاق برگردانی) و بر آنان سخت بگیر و (با ایشان خشن باش. این مجازات کنونی ایشان است و در آخرت) جایگاهشان دوزخ است و چه بد سرنوشت و چه زشت جایگاهی است!

لحظه‌به‌لحظه به خوش‌سعادتی یاران غبطه می‌خوردیم. زور جنگ کمتر شده بود. نزدیک عبیده رفتم. موهایش را از روی صورتش کنار زدم. رودی از خون از زخم‌هایش جاری بود. نفس‌های آخرش بود. عطر خون مجاهد زیر بینی‌ام پیچید؛ سبحان الله چه رایحهٔ خوشی داشت!

باز باران تیرها از سر گرفته شد. گلوله‌ای آتشین بر سینهٔ عبیده فرو رفت. خاک را از چهره‌اش پاک کردم و دست را بر زخمش فشردم. نفس ضعیفی کشید و آرام زمزمه کرد: «فُزْتُ ورب الکعبه».

لب‌های خشک و تَرَک‌برداشته‌اش به تکان آمد. گوشم را نزدیک بردم که با نوایی ضعیف وصیتش را شنیدم:
«به پدر و مادرم بگید عبیده وقت شهادت خیلی خوشحال بود… برای ملاقات ربﷻ خودش را قربان کرد… بگید… پسرتون برای دفاع از اسلام… راه هجرتو انتخاب کرد و… شهید شد.»

نفسش رفت. بی‌تاب صدایش زدم که چشم باز کرد. ادامه داد:
«به جوانان امت بگید… الان دیگه وقت عیش و… خوشی نیست… برای رسیدن به آرامش… برای دیدن… صحنه آزادی بی‌دفاعا… باید جون خودتان را… تو این راه مبارک… فدا کنید.»

برادرها درگیر بودند و من درد عبیده را نسبت به اسلام و مسلمان‌ها از تکه‌تکه واژه‌ها دریافتم و در لوح سینه حک کردم تا همانگونه که گفته بی‌کم‌وکاست به امّت محمدﷺ برسانم.

تنها خوشیِ لقا را در میدان می‌شود یافت. شادی را در چهرهٔ مجاهدی که در حال دست‌وپنجه‌ نرم‌کردن با مرگ و زندگی است و بهترین را برمی‌گزیند. می‌توان دید که آخرت را چه راحت به خوشی ظاهریِ دنیای فانی ترجیح می‌دهد. پیِ سختیِ این راه را به جانش می‌مالد.

گویا درهای جنت گشوده شده بودند که چهره‌ی عبیده به‌یکباره درخشید. چهره‌اش چون کودکی تازه متولد شده شکوفا شد. اَشهَدِ خود را با صدایی خفه زمزمه کرد و در آن بیابان با سینه‌ای سوراخ‌شده سوی الله پرواز کرد.

هر کدام از شهدا تکه‌ای از قلب ما بودند که در آن وادی جا می‌گذاشتیم و می‌رفتیم. یکی‌یکی از تعداد ما کم می‌شد و طوفانی شدید در قلب ما برمی‌خاست. چشم‌ ما چون چشم یتیمی غرق اشک بود. تنها جوشش غیرت و حمیت بود که ما را به تلاش بیشتر وادار می‌کرد.

از میان آن جمعیت تنها ما سه نفر باقی مانده بودیم که یکی زخمی بود. زخم عمیق خود را چیز طبیعی و خراش سطحی می‌دانست و توجه‌ای به آن نداشت.

با همان حالت تدافعی عقب‌عقب می‌رفتیم. تا اینکه مؤفق به خروج از محاصره شدیم و خود را به رودخانه بزرگ رساندیم. باز دوباره نیروهای دشمن ما را محاصره کردند.

امیر و زخمی‌ها در غار بودند و برادری پا تند کرد که خود را آنجا برساند و آن‌ها را مطلع کند که سریع آنجا را تخلیه کنند. بعد از خروج آن‌ها دشمن غار را مورد هدف قرار داد و با خاک یکسان کرد.

علاوه بر جسم خسته و زخمی، روحم نیز با شهادت یارانم مجروح شده بود. توان حرکت نداشتم. به خود نهیب زدم که نه من مجاهد هستم. درد امت را می‌فهمم و غم فراق عزیزانم را به جان می‌خرم. دنیا پل رسیدن به بهشت است. عمر کوتاه است و یکی زودتر و دیگری دیرتر به آرزوی شهادت می‌رسد.

و روزی خواهد رسید که من نیز پرواز خواهم کرد، به پهنای این آسمان آزادانه به هر سو که دلم بخواهد بال می‌زنم. کنار دوستان شهیدم سپری خواهم کرد بدون غم و اندوهی.

ادامه خواندن خاطرات غربت(۷) (قسمتی از سختی های بخشی از غربای اهل جهاد امت، در کشور اشغال شده و دست نشانده پاکستان)

خاطرات غربت(۶) (قسمتی از سختی های بخشی از غربای اهل جهاد امت، در کشور اشغال شده و دست نشانده پاکستان)

خاطرات غربت(۶) (قسمتی از سختی های بخشی از غربای اهل جهاد امت، در کشور اشغال شده و دست نشانده پاکستان)

به قلم: مجاهده غریب

دلیر مردان یکی پس از دیگری به دیدار پروردگار رفتند. قلم ضعیف‌تر از آن است تا از غیرت و شجاعت شهیدان بنویسد. تمام تاریخ اسلام مملو از غیرت دین‌داران مجاهد است.
شهدا گلزار بهشت ​​اسلام هستند؛ غنچه‌هایی از بوستان بزرگان امت‌.

بعد از شهادت‌ این عزیزان، جنگنده‌های هوایی ناپدید شدند. گرد هم آمدیم و از حال هم پرسیدیم. حال همه خوب بود و فقط همان دو یار به دیار ابدی کوچ کرده بودند.

جنگنده‌های تازه‌نفس دیگری آمدند. قبلش فکر می‌کردیم دیگر باز نمی‌گردند اما با نیروی جدید ظاهر شدند. دوربین‌های کشفی محل ما را به سرنشین‌های جنگنده گزارش می‌کرد. بار دیگر جنگ آغاز شد و محل شهدا مورد هدف قرار گرفت.

آن‌روز از پا نیفتادیم و تکبیرگویان گلوله‌ها را شلیک می‌کردیم. تک‌تک آن گلوله‌ها برای ما ارزشمند بود. نباید به هدر می‌رفت و باید دشمن را سر به نیست می‌کرد.

بمباران شروع شد؛ برای عاشقان شهادت باران رحمت بود. یک برادر دیگر هم جام شهادت را نوشید. عمر، یکی دیگر از دوستانم زخمی شد. در کمین بی‌حال افتاده بود. خون زیادی از او رفته بود. یارای حرکتی نداشت. نفس‌های آخرش بود.

در آن اوضاع متشنج با دیدن او یاد خوابش افتادم و قلبم مچاله شد. برایم تعریف کرده بود «خواب دیدم جشن عروسیمه؛ اونم دومین…! دختر کوچولوم داشت گریه می‌کرد، اومدم کنارم و پرسید که بابا چرا ازدواج کردی…؟!»
سبحان‌الله! مراسم عروسی‌اش در چنین ماه مبارکی در جنت با حوران سیاه‌چشم برپا شده بود…

وقت ظهر شده بود. همچنان دو گروه با شجاعت و برای رسیدن به هدف خود نبرد می‌کردند.
وقتی لشکر تعداد کثیری از کشته‌شدگان خود را که چون مورچه‌های سیاه هر گوشه پخش و پلا و افتاده‌ بودند را می‌دیدند، همت‌شان از دست می‌رفت. فهمیدند که ما اهل تسلیم‌شدن نیستیم. برای راهی می‌گشتند تا خود را از این مخمصه نجات دهند.

جنگنده‌ها بالا سر ما پرواز می‌کردند. گرمای هوا اذیت می‌کرد. زبان ما به سقف دهان چسبیده بود؛ قوای ما تحلیل رفته بود. با زبان روزه و سوزش زخم‌ها، تشنگی و بی‌رمقی حال، نداشتن مهمات کافی، همه این‌ها سبب عقب‌نشینی ما شد. عقب‌نشینی برای جمع‌کردن قوای بدنی و حملهٔ سهمگین به قلب دشمن.

امیر گفت که باید محاصره دشمن را بشکنیم. مجاهدین زخمی به کمک چند مجاهد دیگر با امیر به عقب برگشتند. همراه با چند برادر برای دفاع یکجا جمع شدیم و حرکت کردیم.

راه ما وسط یک رودخانه کوچکی که به رودخانهٔ بزرگ گومل وصل می‌شد، می‌رسید. دشمن را به خود مشغول کردیم تا زخمی‌ها زودتر از آن‌جا عبور کنند و بعد ما خود را از محاصره نجات دهیم.

قدم‌به‌قدم پا به عقب می‌گذاشتیم. از رودخانه گذشتیم و به خشکی‌ای که پناهگاهی نداشت و بیابان وسیعی بود رسیدیم.

مورد هدف دشمن قرار گرفتیم. راه فراری نبود. پشت سر ما نیروهای زمینی دشمن بودند و بالا سر ما جنگنده‌ها. ضربه‌های مداوم دشمن با بی‌پناهی ما، دست‌دردست هم داده بودند تا دشمن به پیروزی برسد.

در ان وادی سرگردان بودیم. چند سپه‌سالار جلو رفته تا دشمن را به خود مشغول کنند و باقی راهی را برای عبور از دل آن بیابان برهوت باز کنند. دوست دیگرم حنظله سمت دشمن رفت. چند گامی جلوتر نرفته بود که تیر خورد و افتاد.

چه زیباست با دهانی روزه و لب‌های ترک‌خورده سمت خالق اوج بگیری. چه زیباست در وادی پر خار دنیا خدای مهربان را با عمق جان صدا بزنی و تنها او را بخواهی. چه زیباست بهشت ابدی را با چشم‌های فانی در میان شعله‌های جنگ، گلزار و گلستان ببینی و غرقش شوی. و زیباست در راه محبوب از خودبی‌خود شوی و جانت را دو دستی تقدیم جانان کنی…

حنظله شهید شد و برای کمک با برادر دیگر که پایش زخمی شده بود دشمن را زیر آتش جنگ گرفتیم.

ادامه دارد ان شاءالله

خاطرات غربت(۵) (قسمتی از سختی های بخشی از غربای اهل جهاد امت، در کشور اشغال شده و دست نشانده پاکستان)

خاطرات غربت(۵) (قسمتی از سختی های بخشی از غربای اهل جهاد امت، در کشور اشغال شده و دست نشانده پاکستان)

به قلم: مجاهده غریب

هوا گرم بود و مجاهدین تشنه. رگبار بود و رگبار. گلوله‌ها روی تن دشمن می‌نشست و آن‌ها را از پای درمی‌آورد. حین جنگ در دل دعا می‌کردیم. ساعت از نُه گذشته بود و تنور همچنان داغ بود.

چشمان خالد می‌درخشید. وقتی صدایش زدم، سربازهای تباه‌شده را با سر نشانش دادم، صورتش از خوشی گل انداخت؛ همهٔ آن‌ها را یک‌تنه از بین برده بود.

آن وقت همه دوستان با اخلاص بسیار از تمام تاکتیک‌هایی که بلد بودند استفاده کردند. کشته‌شدگان طرفِ مقابل از حد گذشته بود. الله اکبر ولله الحمد.

حافظ عبیده خود استاد فن جنگ بود. جبهه مقابل برای شکست ما از انواع سلاح‌ها استفاده می‌کرد؛ اما موفق نمی‌شد.
در مقابل چشمان شکاری عبیده اگر دشمن ظاهر می‌شد زنده بازنمی‌گشت. شجاعتش نیز مانند حضرت عمر و حضرت خالد ابن ولید بود. با شخصیت ابوعبید بن جراح پیش می‌رفت و طرح و نقشه سعد ابن ابی‌وقاص را می‌ریخت.

با گذشته چهارده قرن دین ما با غیرت سربازان بهادرش روشن مانده و می‌درخشد. اجداد ما چراغ راه ما بودند. هر قدم آن‌ها فصل جدیدی از تاریخ را آغاز می‌کند. باطل در آن روشنایی دود هوا می‌شود.

دشمن عاصی شد و دیگر تاب نیاورد. گلوله‌های تک‌تیرانداز به سمت عبیده جاری شد. خداوند به عبیده استعداد خاصی داده بود؛ برای اینکه دشمن را مشغول کند جست‌وگریز می‌زد و جای خود را دم‌به‌دم عوض می‌کرد، و تا حدودی توانسته بود حملات دشمن را خنثی کند.

ساعت ۱۰ دوربین کشفی دشمن بلند شد. چند دقیقه بعد صدای هلی‌کوپترهای دشمن نزدیک شد. با رسیدن آن‌ها مجاهدین برای محفوظ ماندن خود جای خود را تغییر دادند.

میدان بدون سرپناه بود. جایی برای استتار نبود. بازهم تعداد افراد ما در مقابل دشمن مانند نقطهٔ سیاه روی لباس سفید بود.

حملات هوایی شروع شد. اولین شلیک سمت ملنگ بلوچ رفت که به فضل الله هیچ ضرری به او وارد نشد و محفوظ ماند. مقابله با چنین دم‌ودستگاه‌های پیشرفته در میدانی وسیع با دستانی خالی دیوانگی بود. اما نصرت الهی همراه ما بود.

مردم به مجاهدین دیوانه می‌گویند؛ بخاطر اینکه کارهایشان مردم را به تعجب می‌اندازد. این مقابله را عاقلانه نمی‌دانند.

آن‌ها وقتی چون ما تشنه لقای الله شوند، آن وقت آتش جنگ را گلستان و شهد جهاد و شهادت را شیرین می‌یابند. آن صورت است که به وعده الهی وفا و مانع سرکشی ابرقدرت‌های جهان می‌شوند، بدون اینکه ترس و هراسی به خود راه دهند.

هلی‌کوپترها بمباران می‌کردند. الله چشمان آنها را کور کرده بود. خالد و عبیده کنار هم ایستاده بودند که همان لحظه مورد هدف قرار گرفتند. باز کوتاه نیامدند با حالتی بی‌نظیر و فرقی خونین سلاح به دست، سمت هلی‌کوپتر شلیک می‌کردند. با نعره‌های تکبیر خود میدان را به آتش کشیده بودند.

بار دیگر هلی‌کوپتر بالای سر ما قرار گرفت و با تیرهای مسلسل زمین را سوراخ سوراخ می‌کرد. چرخشی زد و بالا سر خالد قرار گرفت. جسم بی‌جان خالد نقش زمین شد.

صبح قبل از شروع جنگ خالد به دوستان گفته بود که امروز شهید می‌شوم. حلالیت طلبیده بود. گویا به او الهام شده بود تا بال‌هایش را برای پرواز آماده کند.

برادرم شهید شد. با همان لبخند همیشگی و چهره‌ای شاد. خالد مظلوم تکه‌ای از قلب ما بود و خود در دریای محبت اللهی غرق. آن‌لحظه پیش‌ روی ما خون‌آلود سر بر زمین گذاشته بود. همان زمینی که روز قیامت گواهی به دلاوری و شهادت او می‌دهد.

عمر کوتاهش یادآور هیبت و شهامت محمد ابن قاسم بود. خود را مزین به صفات سلطان محمد فاتح کرده بود؛ زیرک، دوراندیش، باتقوا و باصلابت.

خالد همیشه می‌گفت که من زودتر از شما به ملاقات الله می‌روم. دعایش این بود که یاالله شهادت را در ماه مبارک رمضان می‌خواهم. و آن روز بیست‌ودوم رمضان بود.

روزی کنار هم نشسته بودیم که صحبت از سرزمین‌های غصب‌شده اسلام شد. آهی سرد کشید. صحبت ما که به اسارت مسلمانان در بیت‌المقدس و خواهران زندانی رسید، با شور نوجوانی و حالتی کوبنده قسم یاد کرد که تا وقتی بیت‌المقدس را فتح نکنیم، خلافت اسلامی بر پا نشود و دمشق پایتختِ اسلام نگردد هیچ‌وقت آرام نگیرد.

با روی خون‌آلود به وعده خود با پروردگار وفا کرد و لقب اولین شهید این معرکه را برای خود ثبت کرد.

در آن لحظات میدان از غرش خالد تهی گشت. شور نبرد آتشین‌تر شد. برادران با خشمی بیشتر حمله می‌کردند و خود را با رفتن پسرِ دوست‌داشتنی نباختند.

  هر کس از خود هنری نشان می‌داد.

ان شاءالله ادامه دارد

خاطرات غربت(۴) (قسمتی از سختی های بخشی از غربای اهل جهاد امت، در کشور اشغال شده و دست نشانده پاکستان)

خاطرات غربت(۴) (قسمتی از سختی های بخشی از غربای اهل جهاد امت، در کشور اشغال شده و دست نشانده پاکستان)

به قلم: مجاهده غریب

بیست‌ودوم ماه مبارک رمضان بود. راه طولانی در پیش داشتیم. بعد از خوردن سحری مشغول جمع‌آوری وسایل‌های اندک‌مان شدیم.
دوستم عبیده مشغول ترمیم‌کردن سلاحش بود. برادرهای دیگر خشاب‌ و تیرها را جابه‌جا می‌کردند. حوصله‌ام نکشید، رو به عبیده کردم و از او خواستم تا دستی به سلاح من هم بکشد. خندید و سلاح‌ام را گرفت تا صفایی به آن بدهد.

به او خیره شده بودم. به این فکر می‌کردم که در این سن کم، چگونه تمام صفات مجاهدها در او جمع‌شده است. نوجوانی حافظ بود. تبسم یار همیشگی لب‌هایش بودـ هیچگاه او را بدون لبخند ندیده بودم. روحیه و چهره‌اش حالت خاصی داشت تا به او نگاه می‌کردی، بی‌اراده قلبت چون لب‌هایت می‌خندید. سختی‌ها را یک‌تنه برداشت می‌کرد تا راهِ رسیدن به هدفمان کوتاه‌تر شود.

بعد از نماز صبح حرکت کردیم. مسیر پیش روی ما صحرایی پهناور بود. هوای وزیرستان جنوبی برای کسانی‌که آن‌جا رفته‌اند آشنا است؛ خیلی زود هوایش تغییر می‌کند. قمقمه‌های خود را پر از آب کردیم. هرجاکه آب تمام می‌شد در جستجوی آن بودیم.

به روستایی رسیدیم. برادری دوربین شب (حراری) خود را به‌چشم زد. هر چه می‌دید شرح می‌داد. گفت که موتورهای نظامی درحال جستجو هستند. احتمال داد که شاید از آمدن ما باخبر شدند!

امیر دستور داد تا وقتی که سواره‌ نظام‌‌ها از تک‌وتا بیفتند مخفی شویم تا بعد به فکر حرکت باشیم.
پنهان شدیم. موتور سوارها از چند کیلومتری ما رفت‌وآمد داشتند.

دوربین کشفی نظام بالای سر ما قرار گرفت؛ اما هنوز در دید آن‌ها نبودیم. کمی جلوتر رفتیم و خود را برای حمله آماده کردیم.
نزدیک صبح بود و خورشید در آن میدان جلوه‌گری نکرده و انوارش را بر کوه‌ها نتابانده بود.

مجاهدین یکی‌یکی جمع شدند. مشورت کردند و برای حمله اتفاق‌نظر کردند؛ تسلیم‌شدن کار ما نبوده و نیست.
امیر دست‌هایش را برای دعا بلند کرد و ما نیز به اتباع از او چنین کردیم. او از الله یکی از دو نیکی (پیروزی یا شهادت) را طلب می‌کرد. اشک‌های مجاهدین به زمین می‌چکید و دعاهایشان سمت آسمان پرواز می‌کرد.

در محاصره دشمن بودیم بدون ان‌که آن‌ها بدانند. منظره‌ای عجیبی بود؛ جلوه‌ای از خلوص و دیدار معبود. قلب‌های ما خالی از کینه و عداوت، با شوق رسیدن به شهادت می‌تپید. آن‌لحظه هیچ صدایی به گوش ما نمی‌رسید الاّ نجوای رازآلود با خدا. زمینِ تشنه، قطرات چشم مجاهدان را جذب می‌کرد. سر و سودای لشکرِ داوود تنها با الله و برای الله بود و لشکر جالوت پشت کوه‌ها مانور می‌رفت.

جنگ ما جنگ طائفه‌ای نبود؛ ما بر فراز آن کوه‌ها، با فریاد خود به گوش جهانیان می‌رساندیم که اسلام تنها نیست. سربازانش در هر گوشه و اکناف در کمین باطل نشسته‌اند.
آن‌روز روز امتحان بود.

برادرها به چند دسته تقسیم شدند. هرکدام پشت سنگ بزرگ و صخره‌ای مستقر شدند.

با غریو و تکبیر هیبت‌انگیز ملنگ بلوچ دشمن فهمید که لشکر داوود برای زورآزمایی آمده. دشمن سخت غافلگیر شده بود. مجاهدها تکبیرگویان شلیک می‌کردند. تعداد زیادی از دشمن مجروح و کشته شدند.

جای تعجب آن‌جا بود که مجاهدها در هیچ آموزشگاهی فارغ‌التحصیل نشده بودند و نه آموزش رزمی کافی دیده بودند. اما با توکل بر الله دشمن را زیر پوتین خود له کردند.

اگر تنها زور باز و داشتن تجهیزات برای پیروزشدن کفایت می‌کرد حتما با دیدن افراد جبهه دشمن می‌گفتند که حتما آن‌ها فاتح میدان می‌شوند؛ اما اینگونه نشد. تعداد مقتولین آن‌ها بیشتر از تعداد افراد ما بود. فکر می‌کردیم که فرشتگان آسمانی برای امداد ما آمده بودند که از آن بی‌خبر بودیم.
”ولله جنود السموات والارض وکان الله عزیزاً حکیما” ما به این آیه مبارکه سوره فتح ایمان داشتیم و نصرت شدیم.

با دهانی روزه، زیر ظل آفتابِ داغ بی‌رمق شده بودیم. تشنه بودیم اما همچنان می‌جنگیدیم.

ان شاءالله ادامه دارد