خاطرات غربت(۵) (قسمتی از سختی های بخشی از غربای اهل جهاد امت، در کشور اشغال شده و دست نشانده پاکستان)

خاطرات غربت(۵) (قسمتی از سختی های بخشی از غربای اهل جهاد امت، در کشور اشغال شده و دست نشانده پاکستان)

به قلم: مجاهده غریب

هوا گرم بود و مجاهدین تشنه. رگبار بود و رگبار. گلوله‌ها روی تن دشمن می‌نشست و آن‌ها را از پای درمی‌آورد. حین جنگ در دل دعا می‌کردیم. ساعت از نُه گذشته بود و تنور همچنان داغ بود.

چشمان خالد می‌درخشید. وقتی صدایش زدم، سربازهای تباه‌شده را با سر نشانش دادم، صورتش از خوشی گل انداخت؛ همهٔ آن‌ها را یک‌تنه از بین برده بود.

آن وقت همه دوستان با اخلاص بسیار از تمام تاکتیک‌هایی که بلد بودند استفاده کردند. کشته‌شدگان طرفِ مقابل از حد گذشته بود. الله اکبر ولله الحمد.

حافظ عبیده خود استاد فن جنگ بود. جبهه مقابل برای شکست ما از انواع سلاح‌ها استفاده می‌کرد؛ اما موفق نمی‌شد.
در مقابل چشمان شکاری عبیده اگر دشمن ظاهر می‌شد زنده بازنمی‌گشت. شجاعتش نیز مانند حضرت عمر و حضرت خالد ابن ولید بود. با شخصیت ابوعبید بن جراح پیش می‌رفت و طرح و نقشه سعد ابن ابی‌وقاص را می‌ریخت.

با گذشته چهارده قرن دین ما با غیرت سربازان بهادرش روشن مانده و می‌درخشد. اجداد ما چراغ راه ما بودند. هر قدم آن‌ها فصل جدیدی از تاریخ را آغاز می‌کند. باطل در آن روشنایی دود هوا می‌شود.

دشمن عاصی شد و دیگر تاب نیاورد. گلوله‌های تک‌تیرانداز به سمت عبیده جاری شد. خداوند به عبیده استعداد خاصی داده بود؛ برای اینکه دشمن را مشغول کند جست‌وگریز می‌زد و جای خود را دم‌به‌دم عوض می‌کرد، و تا حدودی توانسته بود حملات دشمن را خنثی کند.

ساعت ۱۰ دوربین کشفی دشمن بلند شد. چند دقیقه بعد صدای هلی‌کوپترهای دشمن نزدیک شد. با رسیدن آن‌ها مجاهدین برای محفوظ ماندن خود جای خود را تغییر دادند.

میدان بدون سرپناه بود. جایی برای استتار نبود. بازهم تعداد افراد ما در مقابل دشمن مانند نقطهٔ سیاه روی لباس سفید بود.

حملات هوایی شروع شد. اولین شلیک سمت ملنگ بلوچ رفت که به فضل الله هیچ ضرری به او وارد نشد و محفوظ ماند. مقابله با چنین دم‌ودستگاه‌های پیشرفته در میدانی وسیع با دستانی خالی دیوانگی بود. اما نصرت الهی همراه ما بود.

مردم به مجاهدین دیوانه می‌گویند؛ بخاطر اینکه کارهایشان مردم را به تعجب می‌اندازد. این مقابله را عاقلانه نمی‌دانند.

آن‌ها وقتی چون ما تشنه لقای الله شوند، آن وقت آتش جنگ را گلستان و شهد جهاد و شهادت را شیرین می‌یابند. آن صورت است که به وعده الهی وفا و مانع سرکشی ابرقدرت‌های جهان می‌شوند، بدون اینکه ترس و هراسی به خود راه دهند.

هلی‌کوپترها بمباران می‌کردند. الله چشمان آنها را کور کرده بود. خالد و عبیده کنار هم ایستاده بودند که همان لحظه مورد هدف قرار گرفتند. باز کوتاه نیامدند با حالتی بی‌نظیر و فرقی خونین سلاح به دست، سمت هلی‌کوپتر شلیک می‌کردند. با نعره‌های تکبیر خود میدان را به آتش کشیده بودند.

بار دیگر هلی‌کوپتر بالای سر ما قرار گرفت و با تیرهای مسلسل زمین را سوراخ سوراخ می‌کرد. چرخشی زد و بالا سر خالد قرار گرفت. جسم بی‌جان خالد نقش زمین شد.

صبح قبل از شروع جنگ خالد به دوستان گفته بود که امروز شهید می‌شوم. حلالیت طلبیده بود. گویا به او الهام شده بود تا بال‌هایش را برای پرواز آماده کند.

برادرم شهید شد. با همان لبخند همیشگی و چهره‌ای شاد. خالد مظلوم تکه‌ای از قلب ما بود و خود در دریای محبت اللهی غرق. آن‌لحظه پیش‌ روی ما خون‌آلود سر بر زمین گذاشته بود. همان زمینی که روز قیامت گواهی به دلاوری و شهادت او می‌دهد.

عمر کوتاهش یادآور هیبت و شهامت محمد ابن قاسم بود. خود را مزین به صفات سلطان محمد فاتح کرده بود؛ زیرک، دوراندیش، باتقوا و باصلابت.

خالد همیشه می‌گفت که من زودتر از شما به ملاقات الله می‌روم. دعایش این بود که یاالله شهادت را در ماه مبارک رمضان می‌خواهم. و آن روز بیست‌ودوم رمضان بود.

روزی کنار هم نشسته بودیم که صحبت از سرزمین‌های غصب‌شده اسلام شد. آهی سرد کشید. صحبت ما که به اسارت مسلمانان در بیت‌المقدس و خواهران زندانی رسید، با شور نوجوانی و حالتی کوبنده قسم یاد کرد که تا وقتی بیت‌المقدس را فتح نکنیم، خلافت اسلامی بر پا نشود و دمشق پایتختِ اسلام نگردد هیچ‌وقت آرام نگیرد.

با روی خون‌آلود به وعده خود با پروردگار وفا کرد و لقب اولین شهید این معرکه را برای خود ثبت کرد.

در آن لحظات میدان از غرش خالد تهی گشت. شور نبرد آتشین‌تر شد. برادران با خشمی بیشتر حمله می‌کردند و خود را با رفتن پسرِ دوست‌داشتنی نباختند.

  هر کس از خود هنری نشان می‌داد.

ان شاءالله ادامه دارد

خاطرات غربت(۴) (قسمتی از سختی های بخشی از غربای اهل جهاد امت، در کشور اشغال شده و دست نشانده پاکستان)

خاطرات غربت(۴) (قسمتی از سختی های بخشی از غربای اهل جهاد امت، در کشور اشغال شده و دست نشانده پاکستان)

به قلم: مجاهده غریب

بیست‌ودوم ماه مبارک رمضان بود. راه طولانی در پیش داشتیم. بعد از خوردن سحری مشغول جمع‌آوری وسایل‌های اندک‌مان شدیم.
دوستم عبیده مشغول ترمیم‌کردن سلاحش بود. برادرهای دیگر خشاب‌ و تیرها را جابه‌جا می‌کردند. حوصله‌ام نکشید، رو به عبیده کردم و از او خواستم تا دستی به سلاح من هم بکشد. خندید و سلاح‌ام را گرفت تا صفایی به آن بدهد.

به او خیره شده بودم. به این فکر می‌کردم که در این سن کم، چگونه تمام صفات مجاهدها در او جمع‌شده است. نوجوانی حافظ بود. تبسم یار همیشگی لب‌هایش بودـ هیچگاه او را بدون لبخند ندیده بودم. روحیه و چهره‌اش حالت خاصی داشت تا به او نگاه می‌کردی، بی‌اراده قلبت چون لب‌هایت می‌خندید. سختی‌ها را یک‌تنه برداشت می‌کرد تا راهِ رسیدن به هدفمان کوتاه‌تر شود.

بعد از نماز صبح حرکت کردیم. مسیر پیش روی ما صحرایی پهناور بود. هوای وزیرستان جنوبی برای کسانی‌که آن‌جا رفته‌اند آشنا است؛ خیلی زود هوایش تغییر می‌کند. قمقمه‌های خود را پر از آب کردیم. هرجاکه آب تمام می‌شد در جستجوی آن بودیم.

به روستایی رسیدیم. برادری دوربین شب (حراری) خود را به‌چشم زد. هر چه می‌دید شرح می‌داد. گفت که موتورهای نظامی درحال جستجو هستند. احتمال داد که شاید از آمدن ما باخبر شدند!

امیر دستور داد تا وقتی که سواره‌ نظام‌‌ها از تک‌وتا بیفتند مخفی شویم تا بعد به فکر حرکت باشیم.
پنهان شدیم. موتور سوارها از چند کیلومتری ما رفت‌وآمد داشتند.

دوربین کشفی نظام بالای سر ما قرار گرفت؛ اما هنوز در دید آن‌ها نبودیم. کمی جلوتر رفتیم و خود را برای حمله آماده کردیم.
نزدیک صبح بود و خورشید در آن میدان جلوه‌گری نکرده و انوارش را بر کوه‌ها نتابانده بود.

مجاهدین یکی‌یکی جمع شدند. مشورت کردند و برای حمله اتفاق‌نظر کردند؛ تسلیم‌شدن کار ما نبوده و نیست.
امیر دست‌هایش را برای دعا بلند کرد و ما نیز به اتباع از او چنین کردیم. او از الله یکی از دو نیکی (پیروزی یا شهادت) را طلب می‌کرد. اشک‌های مجاهدین به زمین می‌چکید و دعاهایشان سمت آسمان پرواز می‌کرد.

در محاصره دشمن بودیم بدون ان‌که آن‌ها بدانند. منظره‌ای عجیبی بود؛ جلوه‌ای از خلوص و دیدار معبود. قلب‌های ما خالی از کینه و عداوت، با شوق رسیدن به شهادت می‌تپید. آن‌لحظه هیچ صدایی به گوش ما نمی‌رسید الاّ نجوای رازآلود با خدا. زمینِ تشنه، قطرات چشم مجاهدان را جذب می‌کرد. سر و سودای لشکرِ داوود تنها با الله و برای الله بود و لشکر جالوت پشت کوه‌ها مانور می‌رفت.

جنگ ما جنگ طائفه‌ای نبود؛ ما بر فراز آن کوه‌ها، با فریاد خود به گوش جهانیان می‌رساندیم که اسلام تنها نیست. سربازانش در هر گوشه و اکناف در کمین باطل نشسته‌اند.
آن‌روز روز امتحان بود.

برادرها به چند دسته تقسیم شدند. هرکدام پشت سنگ بزرگ و صخره‌ای مستقر شدند.

با غریو و تکبیر هیبت‌انگیز ملنگ بلوچ دشمن فهمید که لشکر داوود برای زورآزمایی آمده. دشمن سخت غافلگیر شده بود. مجاهدها تکبیرگویان شلیک می‌کردند. تعداد زیادی از دشمن مجروح و کشته شدند.

جای تعجب آن‌جا بود که مجاهدها در هیچ آموزشگاهی فارغ‌التحصیل نشده بودند و نه آموزش رزمی کافی دیده بودند. اما با توکل بر الله دشمن را زیر پوتین خود له کردند.

اگر تنها زور باز و داشتن تجهیزات برای پیروزشدن کفایت می‌کرد حتما با دیدن افراد جبهه دشمن می‌گفتند که حتما آن‌ها فاتح میدان می‌شوند؛ اما اینگونه نشد. تعداد مقتولین آن‌ها بیشتر از تعداد افراد ما بود. فکر می‌کردیم که فرشتگان آسمانی برای امداد ما آمده بودند که از آن بی‌خبر بودیم.
”ولله جنود السموات والارض وکان الله عزیزاً حکیما” ما به این آیه مبارکه سوره فتح ایمان داشتیم و نصرت شدیم.

با دهانی روزه، زیر ظل آفتابِ داغ بی‌رمق شده بودیم. تشنه بودیم اما همچنان می‌جنگیدیم.

ان شاءالله ادامه دارد

خاطرات غربت(۳) (قسمتی از سختی های بخشی از غربای اهل جهاد امت، در کشور اشغال شده و دست نشانده پاکستان)

خاطرات غربت(۳) (قسمتی از سختی های بخشی از غربای اهل جهاد امت، در کشور اشغال شده و دست نشانده پاکستان)

به قلم : مجاهده غریب

وقت ظهر هر کسی مشغول کاری بود. یکی به نفل مشغول بود و دیگری به تلاوت. و تعدادی در فضای سبز جنگل قدم می‌زدند. من نیز جزء آن‌ها بودم.
شاخه‌ها با نقش و نگار طبیعت و شکوفه‌های ریز سفیدش دلبری می‌کرد. پرندگان با آواز خوش نوایی می‌سرودند. نسیم بوی عطر دل‌انگیز گل‌ها را می‌پراکند، چهره‌های مغموم را شاداب و غم قلب‌های خسته را با خود همراه می‌کرد و می‌برد. در آن طبیعت بکر قدم‌زنان لذت می‌بردیم و بهشت دنیا را سیر می‌کردم.

ناگهان هواپیما دشمن بر فراز آسمان به پرواز درآمد. فضا را صدای مهیب پر کرد. قبل از رسیدن دشمن پناه گرفتیم. با صدای گوش‌خراش بمب‌ها دست بر گوش نهادیم. هواپیماهای جنگنده دقایقی را مشغول بمباران بودند. مهماتشان که تمام شد، رفتند.
با رفتن آن‌ها سکوت حکم‌فرما شد. از پناهگاه بیرون آمدیم. همه گردهم آمدیم و مشغول نماز شدیم.

باز صدای هلی‌کوپترهای دشمن بلند و نزدیک شد. داخل جنگل متفرق شدیم. دوباره باران تیرها شروع شد. خانه‌های زیادی از مردم مظلوم آن روستا مورد هدف قرار گرفتند. هدف آن‌ها ما بودیم که بودن ما لو رفته بود. ولی چون مکان ما نامعلوم بود، خانهٔ مظلومین با خاک یکسان شد.

وقتی خبر رسید که مردم روستا اعم از زنان و کودکان زخمی و تعدادی شهید شدند، نفس‌ها در سینه بند آمد. تأسف خوردیم که ای کاش همراه ما سلاحی بود تا جواب خون را با خون و ضربه‌ای کاری به دشمن بدهیم.
دیگر ماندن ما در آن روستا صلاح نبود. وسائل اندک خود را جمع کردیم و رفتیم.

باران به شدت می‌بارید. هوا سرد شده بود. شب‌هنگام به کوهی دیگر پناه بردیم. سرمای شدید تن ما را می‌سایید. دعا می‌کردیم تا زودتر آفتاب طلوع کند، تا اندکی با نور آن گرم شویم.

بعد نماز صبح زیر درخت‌ها رفتیم و خوابیدیم. آن روز را بلاتکلیف و آواره گذراندیم. امیر همراه چند نفر در جستجوی مکانی امن رفته بود. ما نیز بیکار ننشستیم و اطراف را خوب بررسی کردیم؛ اما جای مناسبی برای گذراندن شب نیافتیم.
بعد از نماز مغرب برادری دست به دعا بلند کرد. او دعا می‌کرد و ما آمین‌گویان منتظر امدادغیبی بودیم.

“امیر در میانه راه وقتی که با ناامیدی نزد ما برمی‌گردد با یکی از اهالی روستا برخورد می‌کند. آن مرد هم شخص مهاجری بود. از حال ما جویا می‌شود. دلش به حال ما و آواره‌شدن ما می‌سوزد. همان‌جا یکی از دو خانه‌‌اش را در اختیار ما می‌گذارد. امیر همراه با مرد نزد ما بازمی‌گردد.”

وقتی آن‌ها آمدند دست‌های ما سمت خالق بلند بود. از او کمک می‌خواستیم. مرد نزدیک شد و سلام کرد. جریان را تعریف کرد. بعد از ما خواست تا با احتیاط دنبال او برویم. هنگامی‌که به محل رسیدیم از ما به خوبی پذیرایی کرد.

بعد از چند روز همه قبراق راهی عملیات شدیم. پیروز برگشتیم. تعداد عملیات ما خیلی زیاد بود. حتی در یکی از آن عملیات‌ها سردار نظامی ملیشه‌ای‌های نظام با تعداد زیادی از سربازانش به هلاکت رسید، و مجاهدین بدون تلفات برگشتند. این عملیات رعبی در قلب دشمن انداخت. مردم آن منطقه شناختی از مجاهدین نداشتند که در آن روزها تا حدودی آشنا شدند.

بنابر بعضی مشکلات به امر امیرها قرار بر این شد تا به کشور خود بازگردیم. راه‌های عبوری که خطر دستگیری ما کم‌تر بود به‌علت باران‌های زیاد خراب و مسدود شده بودند.

توقف نکردیم و راه افتادیم. شب‌ها را تا صبح در راه بودیم…
شبی که قرار بود از مرز بگذریم، بعد از نماز عشا از یک سیم گذشتیم. روز بعد خود را به کوهی سربه‌فلک‌کشیده رساندیم که بالا رفتن از آن مشکل بود. بالاتر که رفتیم با کمینگاه سربازان نظام روبه‌رو شدیم. متوجه ما نشدند. دوباره پنهانی برگشتیم و در میان کوهی دیگر خود را پنهان گرفتیم.
آن وقت مکان ما از مرز دورتر شده بود. باز دوباره به محل قبل برگشتیم و چند روزی را گذراندیم. اواخر ماه مبارک رمضان شد که رهسپار شدیم. باز شب‌ها مسیرها را می‌پیمودیم و روز به استراحت می‌پرداختیم.

ان‌شاءالله ادامه دارد.

امارت اسلامی افغانستان: جهاد در افغانستان تمام شده، جهاد افغانی ها در خارج از افغانستان اجازه نیست

امارت اسلامی افغانستان: جهاد در افغانستان تمام شده، جهاد افغانی ها در خارج از افغانستان اجازه نیست

به قلم: مُلا نور احمد فراهی

السلام علیکم و رحمت الله و برکاته

امیدوارم که تمام مجاهدین خوب و سری حال باشند

رئیس‌الوزرا شیخ محمد حسن آخند قبلاً از طریق تلویزیون ملی افغانستان گفت که:

” اشغال به پایان رسیده و جنگ در افعانستان ختم شده است و در افغانستان امنیت تامین شده و از جان و ‏مال مردم دفاع می شود و مشکلات برطرف خواهد شد… امارت اسلامی افغانستان به وعده اش متعهد است،

به جهان اطمینان می‌دهیم که در پالیسی ما هرگز جا ندارد که در امور دیگران به خصوص همسایه‌ها مداخله کنیم و ما مردمی نیستیم که در زبان ما چیزی باشد و در عمل ما چیزی دیگری. برای همه کشورها اطمینان میدهیم که با همه ارتباط خوب ودوستانه میخواهیم.”

این یعنی: جهاد در افغانستان تمام شده و…

سه روز قبل هم در جلسه ی بزرگان ومسئولین نظام امارت اسلامی اعم از وزیر صاحب و خلیفه صاحب نماینده استرمحکمه وغیره بزرگان نظام امارت اسلامی حظور داشتند؛

 البته هدف جلسه اغلباااا رابطه به دلگی هایکه افرادی خودرا بیرون از مرز به جهاد روان میکنند بود طرزالعملی را ایجاد کردند:

  1.  اولا قطعا اجازه نیست که بیرون از مرز بفریستند
  2. اگر هم فرد ویا افرادیکه رفتند ثابت شد هم فرد و هم دلگی مشر مقصر است …….

این یعنی: مجاهد اجازه ندارد خارج از افغانستان جهاد کند و اگر برای جهاد بیرون برود باید مجازات شود.

مجاهدین شریعت گرای یمن و سومالی و… خواستار تجهيز نظامي مرتدین از طرف دول سکولار خارجي شدند!

مجاهدین شریعت گرای یمن و سومالی و… خواستار تجهيز نظامي مرتدین از طرف دول سکولار خارجي شدند!

به قلم: محمد اسامه

مجاهدین شریعت گرا در سراسر دنیا تمايل دارند كه كشورهاي بزرگ سکولار صنعتي اسلحه هاي مدرني به مزدورانشان  در مناطق اشغال شده ی مسلمین برسانند، البته بهتر است تعداد اين اسلحه ها و تجهيزات زياد و تا آنجا كه امكان دارد پيشرفته و مدرن باشند !.

 مجاهدین شریعت گرا علت اين درخواست  عجيب را  اينگونه بيان كرده اند كه اگر اين اسلحه ها و مهمات در دست مزدوران و خائنین به دین و ملت باشند، زياد طول نمي كشد كه به غنيمت در دست مجاهدین شریعت گرا قرار مي گيرند .

در عرض اين چند سال براي نسل جوان ما ثابت شده است كه بي عرضه ترين و خائن ترين موجوداتي كه در ميان مسلمین وجود داشته اند همين سکولاریستها و مرتدینی هستند که در اختیار کشورهای اشغالگر و کافر سکولار جهانی و منطقه ای قرار گرفته اند.

اين مزدوران سكولار و مرتد اگر حمايت يكي از كشورهاي ظالم و سکولار منطقه يا جهاني را نداشته باشند عرضه ي مقابله با ۵۰۰ مسلمان مجاهد را  ندارند .

 اگر كسي نميتواند در مورد مجاهدتهای سرزمینهای مختلف مطالعاتي داشته باشد، همين اتفاقات جاري در یمن و پاکستان و مالی برايش كافي است اگر كمي عقل و قلبي سالم داشته باشد .

سکولاریستهای محلی بی عرضه ترین طبقات جامعه هستند که بقای آنها به بقا و حمایت اربابانشان بستگی دارد و در میان مسلمین با اینهمه تبلیغاتی که دارند هیچ جایگاهی نداشته و ندارند؛ فقط کافی است سرانجام پهلوی ها در ایران یا قاضی محمد در زمان شوروی ها و یا کومله ها و دمکراتهای مزدور صدام حسین را ببینید.

اما نکته ی جالب و مهم این است که کفار سکولار جهانی هم به میزان بی عرضگی و خائن بودن این سکولاریستهای بومی میان مسلمین پی برده اند و متاسفانه اسلحه های پیشرفته را در اختیارشان قرار نمی دهند.

این بخش از ثمرات جهاد در افغانستان با التماس و گدایی به دست نیامده است

می‌گفت: آخرین شب زندگیم در کنار خانواده ام بود، که آمدم خانه، بدون هیچ حرفی خوابیدم، غرق دیدار الله شدم که ناگهان قطره ای بر صورتم چکید! چشمانم را که باز کردم دیدم بالای سرم پسر کوچکم با مادرش ایستاده هست و گریه می‌کنند، گفتم چرا گریه می‌کنید؟ گفتند تو که می‌روی شهید می‌شوی ما را برای چه کسی می‌گذاری؟

برادران و خواهران بدانید: این بخشی از ثمرات جهاد در افغانستان با التماس و گدایی به دست نیامده است بلکه این نظام با قربانی کردن جان خود، گذشت از زن و فرزند و لذت دنیوی آمده است، از اهداف جهاد خود محافظت کنیم و اجازه ندهیم بر خونها و مجاهدتهای مجاهدین معامله و تجارت کنند .

خاطرات غربت(۲) (قسمتی از سختی های بخشی از غربای اهل جهاد امت، در کشور اشغال شده و دست نشانده پاکستان)

خاطرات غربت (قسمتی از سختی های بخشی از غربای اهل جهاد امت، در کشور اشغال شده و دست نشانده پاکستان)

به قلم: مجاهده غریب

کار روزانه ما لحظه‌شماری برای رفتن بود. شوقی وصف‌نشدنی چون پروانه‌ای در کنج قلب ما بال‌بال می‌زد. بعد از گذشت مدتی که برای ما اندازه گذر سال‌ها بود، دستور حرکت رسید. روزهای انتظار به پایان رسید و آماده سفر شدیم.
وقت حرکت امیر مقصد هجرت را تعیین کرد؛ سوی پاکستان.
خود را به مقر رساندیم و چند روزی آن‌جا اطراق نمودیم. در طی چند روز دیگر برادران مهاجر نیز از راه رسیدند. جمع ما کامل شد.
هوا بسیار سرد بود. چند روز دیگر دندان روی جگر گذاشتیم و انتظار کشیدیم تا هوا بهتر شود. دل تو دل‌مان نبود. هوا که بهتر شد سریع مشغول به کار شدیم. برادرها به چند دسته تقسیم شدند؛ یکی توشه راه را آماده می‌کرد، دیگری خشاب‌ها را پر می‌کرد. یکی مشغول تمیزکردن سلاح‌ها بود و یکی دست به‌دعا از الله طلب نصرت می‌کرد. آن‌یکی در حال تلاوت قرآن. برادر دیگر با صدای سحرآمیزش اشعاری حماسی می‌سرود تا اوقاتمان به‌سرعت بگذرد و انرژی ما بیشتر شود.

شب زود خوابیدیم تا سرحال رهسپار شویم. صبح با بانگ خروس و نوازش نسیم از خواب بلند شدیم. سمت مسجد رفتیم و سوی خالق قامت بستیم. با شوق هجرت و ذوق خدمت سر از پا نمی‌شناختیم. خود را به سرعت باد به محل استقرار رساندیم. کمربندهای خشاب‌دار را به کمر بستیم. چشم‌های ما از شادی برق می‌زد و لبخند از لب‌‌ها جدا نمی‌شد.
قبل از حرکت اندکی مشغول تلاوت شدیم. برادرهای محل اجازه نمی‌دادند تا دست به سیاه و سفید بزنیم؛ خود مشغول خدمت ما بودند. صبحانه را تدارک دیدند. چای خوش‌رنگ را مقابل ما گذاشتند و قمقمه‌های ما را پر از آب کردند. حتی بندهای کفش ما را ترمیم و درست کردند.

پرتوهای نور خورشید که بر دنیای ما تابید برای نماز اشراق بلند شدیم. وقت جدایی امیدی به برگشت نداشتیم؛ برای شهادت می‌رفتیم و ممکن بود این آخرین دیدار ما باشد.
آن میان چهره‌های گرفته و چشمان غمگین مردهای مقر را می‌دیدیم که به ما غبطه می‌خوردند. همراه امیرها برای بدرقه ما آمدند. بعد از گفتگوی کوتاه و نصایح تأمل‌برانگیز، دعای خیر خود را همراه ما کردند. با برادران خداحافظی کردیم و راه افتادیم.

میان راه نشیدهای حماسی را زمزمه می‌کردیم و خاطرات جهاد افغانستان را تعریف می‌کردیم. آن روز تا نیمه‌‌های شب با موتور در راه بودیم. تنها برای نمازها توقف می‌کردیم. خسته بودیم. نصف شب بود به یک مسافرخانه که چند کیلومتری مرز بود رسیدیم.
دو روز بعد وقت عصر خود را به خط مرز رساندیدم. امیر گفت «شما اینجا باشین تا ما بریم برج‌های دشمن رو با دوربین شب چک کنیم.»
اطاعت کردیم. کنار خط مرزی، بالای سر ما نورافکن‌ها در حال چرخش بود. دست به دعا بودیم که امیر صدایمان زد. رفتیم.
امیر و همراهانش سیم‌خاردارها را برای عبور قطع کرده بودند. سعی کردیم بدون جلب توجه از آنجا بگذریم. آن مسیر برای خود پل صراطی بود. با گذشتن چند برادر شلیک‌ها شروع شدند. بی‌توجه‌ به گلوله‌باران‌ خودمان را به رودخانه رساندیم. آن‌جا منتظر باقی دوستان ماندیم. تا همه جمع شدند، باز حرکت کردیم.
وسایل سنگین مهمات، توان راه رفتن را از ما ربوده بود. با ملولیت پیش می‌رفتیم. تا رسیدن به مقصد هر ثانیه خطر در کمین ما بود. درون غار کوهی جایی را برای رفع خستگی اختیار نمودیم. ساعتی خوابیدیم. نوازشِ نسیم سحرگاه جانی تازه به تن‌های بی‌رمق مجاهدین دمید، با قوت برای نماز صبح برخاستیم.

از هر سمت بوی کمین و فتنه دشمنان به مشام می‌رسید. همه‌ی راه‌ها در اختیار آن‌ها بود. سختی راه بسیار بود. هرلحظه ممکن بود دشمن از راه برسد. گرسنگی و تشنگی، خشکی و هوای گرم بیابان دل‌ها را می‌فشرد. آرامش ما تنها با یاد الله بود.
به‌جای استراحت شب‌ها راه می‌رفتیم و روزها میان کوه‌ها سپری می‌کردیم. لب‌ها از تشنگی خشک می‌شد و ترک برمی‌داشت. چشم‌ها از گرسنگی دودو می‌زد. پاها با پیاده‌روی‌ها تاول زده بود.

وقتی پاهای زخمی خودم و مجاهدان را می‌دیدم به یاد غزوه ذات‌الرقاع می‌افتادم. مجاهدان مانند یاران پیامبرﷺ پارچه‌های خود را پاره می‌کردند و به پای خود می‌بستند، تا راحت‌تر بتوانند راه بروند، و تاول‌ها و زخم‌ها اذیت‌شان نکنند.
آذوقه ما فقط چند عدد خرما همراه با آب بود. بالاخره بعد از گذشت چند شب به شهری به‌نام “وانا” در وزیرستان جنوبی رسیدیم. آن‌جا خانه‌ای را برای خود پایگاهی درست کردیم و مستقر شدیم.
وقت استراحت از آبله‌های آب می‌چکید. آن‌ها را مداوا کردیم.

ان‌شاءالله ادامه دارد.

خاطرات غربت(۱) (قسمتی از سختی های بخشی از غربای اهل جهاد امت، در کشور اشغال شده و دست نشانده پاکستان)

خاطرات غربت(۱) (قسمتی از سختی های بخشی از غربای اهل جهاد امت، در کشور اشغال شده و دست نشانده پاکستان)

به قلم: مجاهده غریب

“مقدمه”

در میان فریادهای جهانیان نورهای چشم‌گیری خواهد درخشید. فروغی که آفتابِ درخشان و مهتاب نقره‌فام ایامِ جور و ستم شوند. به امیدِ طلوع آن انوار خواهیم نشست تا به دیده سر بنگریم که ابرهای انبوه و دلگیر کنار رفته و صبحگاه دیگری دمیده است.

بار دیگر جهان ما با مردانی خوش‌سیما و با سجایای زیبا خواهد درخشید، که با فطرت دست‌نخورده خود لکه‌های ننگین و شرمساری را از روی اوراق‌ تاریخ محو می‌کنند. دلاورانی که دنیا را با حکم الهی زیر سنجش حق و عدالت قرار می‌دهند. انسان‌ها را زیر بیرق توحیدی گرد هم خواهند آورد و جهان شیطان‌صفتان را به زورآزمایی با خود دعوت می‌کنند.

باردیگر سربازانی پا بر عرصه زمین می‌گذارند که دست از جان شسته‌اند. گمنامانی که به الله قسم‌خورده‌اند تا برای مردانه زیستن و با غیرت خفتن از خون خود مایه بگذارند. از زندگی خود بگذرند تا با خلافت راستین ابوبکر و با عدل عمر، شریعت الله را در دنیا جاری کنند.

غیورانی از تبار بهادرهای امت که پا در رکاب قعقاع و مُثنیٰ و خالد گذاشته‌اند. شمشیر حیدر به دست گرفته‌ و سوار بر اسب صلاح‌الدین هستند و پیش می‌روند.
آنانی که از جانِ جهان می‌گذرند، به موج‌های دریا، کوه‌های دشت‌ها و ریگ‌های بیابان می‌زنند تا در راه جانان خطی خوش با خون خود بنگارند که اسلام دین حق و حقیقت است.

آسمان و زمین گواه هستند مردانی که درس جهاد و قتال را از اصحاب نقش‌گرفته و حماسه می‌آفرینند هنوز موجوداند. آن‌هایی که صحنه‌هایی برای معاصران به نمایش می‌گذارند تا بدانند این امت هنوز زنده و قلب تپنده‌ای برای زورآزمایی با دنیای کفر دارند.

داستانی که در پیش روی شماست، خاطرات چند قسمتی از سختی‌های جهاد غربای_امت در کشور پاکستان است. این خاطرات با این هدف به تحریر درآورده‌ شده تا بدانید که انسان‌های نیک‌اندیش و با غیرت، قدم‌روی نقش یاران سینه‌چاک نبی‌اکرمﷺ در راه الله جان می‌گیرند، در نهایت جان می‌دهند تا قطرات خون آن‌ها گواه بر خدمت آن‌ها به اسلام باشند، تا لکه‌ی ننگِ بی‌غیرتی را از چهرهٔ خود و امت برکنند.

مقدماتی بر شناخت صحیح جهاد و اهل جهاد در آیات و احادیث و سخنان اهل فقه (۵)

مقدماتی بر شناخت صحیح جهاد و اهل جهاد در آیات و احادیث و سخنان اهل فقه (۵)

به قلم: م. الکوردی

مراحل تكوين جهاد: جهاد اسلامي چه مراحلي داشته است؟

جهاد در اسلام سه مرحله داشته است:

مرحله ي اول: اجازه به مسلمانان در اين باره بدون اجبار و الزام همان گونه كه در كلام الهي مشهود است:[أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ (حج/۳۹)] (اجازه [دفاع از خود] به كساني داده مي شود كه به آنان جنگ (تحميل) مي گردد، چرا كه بديشان ستم رفته است. و الله توانا است بر اين كه ايشان را پيروز كند).

 مرحله ي دوم: امر به مبارزه با كساني كه با مسلمانان مي جنگند و دست كشيدن از جنگ با كساني كه به اين امر مبادرت نمي ورزند .الله تعالي در اين باره مي فرمايد:[ لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ] (بقره ۲۵۶) «اجبار و اكراهي در قبول دين نيست، چرا كه هدايت و كمال ازگمراهي و ضلالت مشخص شده است ».و آيه ي:[ وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ] (كهف۲۹) «و بگو حق (همان چيزي است كه) از سوي پروردگارتان آمده است. پس هركسي كه مي خواهد ايمان بياورد و هركس كه مي خواهد كافر شود».و آيه ي:[ وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ (بقره۱۹۰)] «و در راه الله بجنگيد با كساني كه با شما مي جنگند. و تجاوز و تعدي نكنيد؛ زيرا الله تجاوز گران را دوست نمي دارد».

به گفته ي گروهي از عالمان، الله تعالي در سوره ي نساء مي فرمايد:[ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَوَاءً فَلَا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِيَاءَ حَتَّى يُهَاجِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَلَا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا (۸۹) إِلَّا الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلَى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ مِيثَاقٌ أَوْ جَاءُوكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقَاتِلُوكُمْ أَوْ يُقَاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقَاتَلُوكُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقَاتِلُوكُمْ وَأَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلًا (۹۰) (نساء۹۰،۸۹)]«آنان (منافقان) دوست مي دارند كه شما كافر شويد؛ همان گونه كه خود كافر شده اند و (در كفر با ايشان) مساوي شويد. پس در اين صورت ياراني از ايشان نگيريد (و آنان را از خود ندانيد) تا آن گاه كه (ايمان مي آورند و) در راه الله هجرت مي كنند. ولي اگر از اين كار سر باز زدند؛ آنان را هر كجا يافتيد بگيريد و اسير كنيد و در صورت لزوم بكشيد، و از ميان ايشان يار و ياوري بر نگزينيد. مگر كساني كه با گروهي پيوند پيدا مي كنند و (پناه مي برند) كه ميان شما و آنان پيمان است، و يا كساني كه پيش شما مي آيند و نه سر جنگ با شما دارند و نه مي خواهند با قوم خود بجنگند. و اگر الله مي خواست ايشان را بر شما چيره مي كرد و آنان با شما مي جنگيدند. بنابراين اگر از شما كناره گيري كردند و با شما نجنگيدند و پيشنهاد صلح كردند، الله به شما اجازه نمي دهد كه متعرض آنان شويد». و آيات بعدي.

مرحله سوم: جهاد با مشركان به صورت مطلق و جنگيدن با آن ها در سرزمين هايشان تا اين كه فتنه اي باقي نماند و خالصاً دين الله بماند و به تمام ساكنان زمين خير برسد و دامنه ي اسلام گسترش يابد و داعيان كفر و الحاد از بين بروند و بندگان از حكم شريعت عادل و تعاليم آسان آن بهره مند شوند.

 به وسيله ي اين دين استوار، انسان ها را از تنگناهاي دنيا به گشايش اسلام و از عبادت خلق به عبادت خالق سبحان و از ظلم ستمگران و حكام جور به عدالت شريعت و احكام ناب و راه گشاي اسلام رهنمون گردند. اين همان چيزي است كه برنامه ي دين بر اساس آن استقرار يافته و رسول الله صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ تا مرگ در راه آن و براي آن بوده است.

الله تعالي نيز در اين باره در سوره البراءة(توبه) آياتي نازل كرده است:[ فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ]«هنگامي كه ماههاي حرام پايان گرفت، مشركان (عهدشكن) را هر كجا که بيابيد بكشيد ». (توبه/۵)[ وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ](با آنان پيكار كنيد تا فتنه اي باقي نماند و دين خالصانه از الله گردد).«انفال/۳۹»و نيزاحاديثي كه يادآور شديم بيانگر همين حقيقت است و صحت آن را تأييد مي كند.

– بعضي از علما معتقدند كه مرحله دوم؛ يعني: مبارزه با كسي كه با مسلمانان در جنگ است و عدم مبارزه با كسي كه با مسلمانان سر جنگ ندارد، منسوخ شده است. چون اين حكم در هنگام ضعف مسلمانان بوده است؛ اما وقتي الله تعالي نيروها و امكاناتشان را افزايش داد به آنان دستور رسيد كه با همه ي آنان بجنگند تا تنها دين الله بماند يا اگر شرايط پرداخت جزيه را دارند، جزيه بدهند. اما گروه ديگري از علما معتقدند كه مرحله دوم منسوخ نگشته است بلكه در زمان نياز به آن عمل مي شود. آنگاه كه مسلمانان قوي بودند و توانستند با دشمنان بجنگند و در راهش جهاد كنند، بايد طبق دستور آيه توبه و آن چه از مفهوم آن بر مي آيد به جهاد بپردازند، اما زماني كه توانايي اين كار را ندارند بايد فقط با كساني كه با آن ها مي جنگند، بجنگند و با كساني كه اين كار را نمي كنند، نجنگند. تا به اين وسيله به آيه سوره ي نساء عمل كرده باشند و قول صحيح تر و بهتر از قول نسخ، همين است و ابن تيميه نيز همين قول را ترجيح داده است.

به اين ترتيب مشخص شد كه هر كس كه كم ترين بصيرت را هم داشته باشد مي داند كه سخن بعضي از نويسندگان معاصر كه مي گويند: جهاد فقط بصورت دفاعي مشروعيت دارد، سخن نادرستي است و ادله اي كه ذكر كرديم نيز با آن تعارض دارد و درست همان است كه ما به تفصيل به آن پرداختيم و اهل علم و تحقيق آن را ترجيح داده اند.هركس در سيره رسول الله صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ و اصحاب تأمل كند، آن چه ما در خصوص جهاد با مشركان ذكر كرديم برايش روشن خواهد شد و گفته هاي ما را با آيات و احاديث منطبق مي يابد.

ادامه خواندن مقدماتی بر شناخت صحیح جهاد و اهل جهاد در آیات و احادیث و سخنان اهل فقه (۵)

مقدماتی بر شناخت صحیح جهاد و اهل جهاد در آیات و احادیث و سخنان اهل فقه (۴)

مقدماتی بر شناخت صحیح جهاد و اهل جهاد در آیات و احادیث و سخنان اهل فقه (۴)

به قلم: م. الکوردی

جهاد چیست؟؟

در مورد جهاد و معانی و مفاهیم و شروط آن کتب و مقا لات زیادی نگاشته شده است و ما سعی می کنیم چکیده ای ازتعاریف و مفاهیم و شروط جهاد را بیان داریم.جهاد را در لغت و در اصطلاح عام و خاص شرعی، ابتدا بررسی می نماییم.ذکر یک نکته لازم است که اینجا عرض کنیم:

از تمام شیوخ و علمایی که نقل می شود در این نوشته ها به معنی آن نیست که تمام فتاوی و سخنان و رفتارهای آنان را شرعی می دانیم، بلکه مومن آن است که سخن های موافق قرآن و سنت را بعد از سنجش با قرآن و احادیث بپذیرد و سخنان خلاف شرعی که از علما صادر شده و با دو مصدر وحیانی در تضادند رد بنماید و این را هر مسلمانی می داند که هیچ کس جز رسول الله معصوم نبوده اند و از افرادی غیر ایشان صد درصد سر زدن خطا عادی است چرا که غیر رسول الله)ان هم در مورد معصومیت ایشان و مراتبش اختلافاتی است.عده ای می گویند فقط در ارسال و ابلاغ وحی معصوم بوده و عده ای هم می گویند در همه حالات.که این بحث جدایی می طلبد و مربوط به سخن کنونی ما نیست (معصومیت و مصونیت از خطایی وجود ندارد.

علما هم مراتب و درجات دارند و این درجه را بنا به علمی که در عمل به رشته اجرا در آورده باشند معین می نمایند)عالم باید با عملش سنجیده شود نه فقط با سخن بی عملش(.که در هر صورت خلاصه سخن این است که ما سخن حق را از هر کس ی شنوا هستیم و سخن باطل و فتاوی خلاف شرع را که موافق قرآن وسنت نباشد به دیوار می کوبیم آن هم با ادله قوی تر.اما سخن را کوتاه می کنیم و به اصل مبحث می پردازیم:

جهاد در لغت: در کتاب شرح عقیده طحاویه اثر ابن جبرین رحمه الله گفته شده است: وتعريف الجهاد في اللغة: بذل الجهد والوسع في الشيء الذي يكون فيه مشقة.[۱] یعنی:تلاش و کوشش در چیزهایی که در آن سختی است.

امام أبو الفضل أحمد بن علي بن محمد بن أحمد بن حجر العسقلاني )الْتوفى: ۳۵۶ ه( در تعریف جهاد در لغت می گوید: الجهاد في اللغة: الْبالغة واستفراغ الوسع في الشيء مشتق من الجهد يقال: جهد الرجل…. و وفيه تعالى: وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ(حج۷۸) و قوله تعالی: أَقْسَمُواْ بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ(فاطر۴۲، النور: ۵۴ ، مائده۵۳، انعام۱۰۹) [۲]یعنی: زیادت تلاش در چیزی و مشتق شده از جهد)کوشش و غایت ( مانند اینکه می گویند جهد الرجل یعنی غایت وتلاش مرد و به این آیات استناد می کند «أَقْسَمُوا بِاللهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ»: با نهايت تأكيد به خدا سوگند مي خورند. «جَهْدَ»: غايت و نهايت. و دلیل آن این است که حال و مفعول مطلق است. که در این مورد برای  مطالعه بیشتر به تفسیر بیضاوی رجوع نمایید(. وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ) یعنی: و در راه خدا جهاد و تلاش كنيد.آن گونه كه شايسته جهاد و بايسته تلاش در راه او است. پس ابن حجر عسقلانی آن را در دو معنی گرفته است:مبالغه درغایت و نهایت در عمل و به معنی تلاش و کوشش

ادامه خواندن مقدماتی بر شناخت صحیح جهاد و اهل جهاد در آیات و احادیث و سخنان اهل فقه (۴)