استشهادی “عمادالدین” در طوفان الأقصی / قسمت_سوم

استشهادی “عمادالدین” در طوفان الأقصی / قسمت_سوم

به قلم: سیف العمر اندلسی
ترجمه و بازنویسی: اختکم مهاجره الی الله و نقل از برادر او

برادران پشت کامپیوتر ها نشستند. یکی از آن‌ها پرسید «از کدوم طرف نقطه‌های چی‌پی‌اس را جمع آوری کنیم؟»
_ «در مناطق مرزی ما ازون دستگاه‌ها که برای ما به‌صورت آنلاین رصد کنند داریم.»
با شنیدن گفتگوی‌شان پی بردم که تیم نخبه‌ای در این منطقه برای این هدف هم موجود است.

با مشورت کار را از مناطق جنوب‌شرق شروع کردیم. انگشتان مجاهدان با سرعت روی صفحهٔ کیبورد می‌رقصید. با دوساعت کار بی‌وقفه ده برگهٔ اطلاعات را کسب کردیم و پرینت گرفتیم. بعد از اتمام کار با خوشی از آن‌ها تشکر کردم. جوانی با خوشرویی گفت «خب امر دیگه‌ای باشه، در خدمتیم.»
تشکر کردم و خواستم تا رفع‌ خستگی کنند اما نپذیرفتند و گفتند «باید پیش گروه دوم مجاهدین بریم، الحمدلله به هدف رسیدن، ولی باید بریم تا خط رفتن رو انتخاب کنیم.»

تعجب کردم؛ عملیات شروع شده و رازها چنان پوشیده بود که کسی خبر نداشت. اللّٰه شاهد است آن‌لحظه با خوشی زیاد اگر بال داشتم حتما پرواز می‌کردم. بعد از راهی کردن برادرها، وسایل و فلش‌ها و اطلاعات را برداشتم و به بخش استشهادی رفتم. در آن‌جا همراه دیگر برادران کمیته نظارت تشکیل دادیم.

آن‌شب کار من نظارت مستقیم بر قطب جنوب بود. شب را تا صبح بیدار بودیم. صبح پدر به گوشی‌ام زنگ زد. خوشحال شدم که می‌خواهد جویای حالم شود. اما با شنیدن صدای گرفته و نفس‌های پرسوزش قلبم در سینه فرو ریخت صدای پدرم اومد میگفت «پسرم عمادالدین شهید شد». نفسم آه شد و از گلویم بیرون ریخت. در قلبم آرام الحمدلله گفتم. خبر شوکه‌کننده‌ای بود؛ عزیزت رفته اما برای آرام کردن پدر، خودم رو کنترل و او را به آرامش دعوت کردم. گفتم «الله اینطور راضی بوده چرا ناراحت باشیم!» گوشی از دست پدرم افتاد. صدای ناله‌های پرسوز مادرم را شنیدم. هیچ‌کاری از دستم بر نمی‌آمد؛ از خانه کیلومترها دور بودم و هم در مأموریتی سری و مهمی مشغول.

کارهای سخت این مسؤلیت ناگهانی ، خبر ناگهانی شهادت عزیزِ جانم بسیار ناراحت بودم. عمادالدین تنها شانزده‌سالش بود؛ اصلا در ذهنم نمی‌گنجید که او ما را به عشق شهادت تنها گذاشته و رفته. به یکی از اهالی روستا زنگ زدم و پرسیدم که امروز شهیدی آوردند یا نه. پاسخ مثبت داد که اکنون کفن‌پوش روی تخته چوبی داخل باغ شماست و همه‌ی ما کنارش هستیم.

محمد السنوار را خبر دادم که برادرم شهید شده. او در جواب گفت که باخبر هستم. بیشتر از قبل حیرت کردم؛ باورم نمی‌شد. بعد از پیام‌های کوتاه با محمد به پسرعمویم عبدالعزیز خبر دادم که عمادالدین شهید شده، برو به پدرم کمک کن، کمی پول هم همراه خود بردار که لازم می‌شود. جواب داد که من خانهٔ شما هستم، خاطرجمع باش.

ادامه خواندن استشهادی “عمادالدین” در طوفان الأقصی / قسمت_سوم

ای مسلمین، اهل جماعت شدن و جهاد، زندگی و راه عزت شماست

ای مسلمین، اهل جماعت شدن و جهاد، زندگی و راه عزت شماست

به قلم: محمد اسامه

بعد از آنکه شخص ایمان می آورد مهمترین وظیفه او این است که اهل جماعت شود و تابع امام و رهبر این جماعت شود.
از کانال این جماعت حاکم بر دارالاسلام و دوری از تفرق و فرقه بازی، جهاد تحت یک پرچم واحد صورت می گیرد و این تنها راه عزت و سربلندی مسلمین است.
شیخ عبداللہ عزام رحمہ الله می گوید: ای مسلمانان! جهاد زندگی شماست، جهاد عزت شماست، وجود و بقای شما نیز با جهاد گره خورده است، ای داعیان! شما هرگز نمی توانید زیر این آسمان با عزت زندگی کنید مگر اینکه اسلحه به دست بگیرید و برای سرنگونی حکمران های طاغوت، کافران و ظالمان به پا خیزید، بدانید کسانی که گمان می کنند دین الله بدون جهاد و قتال و بدون تقدیم خون و قربانی جان ها به پیروزی می رسد آن افراد در عالم رویاها زندگی می کنند و از سرشت این دین کاملا بی خبرند .

دکتر عبدالله عزام حق را گفت اما هرگز فراموش نکنیم که این جخاد از کانال فرقه ها و گروههای متفرق و متعدد صورت نمی گیرد بلکه تنها از کانال جماعت حاکم بر دارالاسلام انجام می شود.
گروههای متعدد و متفرق همیشه پیام آور سستی و بی ابهتی و شکست و ذلت بوده اند.

استشهادی “عمادالدین” در طوفان الأقصی

استشهادی “عمادالدین” در طوفان الأقصی

به قلم : سیف العمر اندلسی

ترجمه و بازنویسی: اختکم مهاجرة الی الله و نقل از برادر او

قسمت دوم

به باغ رسیدیم. پدرم وسط باغ تخته‌چوبی از درخت زیتون ساخته بود. پدرم تاجر بود. وقتی از سفر ایران برگشته بود، همراه خود فرشی زیبا و قیمتی آورده و روی تخته پهن کرده بود. محمد چند گام جلوتر از من بود. تخته را که دید گفت «تو که همچین جای خوبی داری چرا دریغ می‌کنی؟» با خنده جواب دادم «دیدنت مثل روز روشنه که ستاره‌ها توش گم که بشن، کجا دیده می‌شن!»

منظورم را که فهمید و تبسم کرد. روی تخته که نشستیم گفت «وقت رو تلف نکنیم». کیف کوچکی همراهش بود باز کرد. از داخل آن یک فلش کوچکی بیرون آورد. به گوشی‌ وصل کرد. فایل صوتی‌ای را باز کرد و موبایلش را به‌دست من داد و گفت «گوش کن».

وقتی موبایل را نزدیک گوشم گرفتم سخنان امیر “ابوعبیده” را شنیدم. اعلام کرد که «مجاهدین زیرک سایبری و اطلاعاتی مناطق جنوبی! وقت عملیات ما سه روزه که تعیین شده. براساس دستور امیر مجاهدین “محمد (الضیف)” امروز بعد از غروب مسئولین مناطق جنوبی جی‌پی‌اس رو آماده کنند و تو پاکت‌ها به‌صورت مخفیانه به بخش استشهادی‌ها بفرستند».

با شنیدن این خبر رنگ از رُخم پرید. گفتم «ما که آمادگی کامل نگرفتیم! الآن چیکار کنم؟!» محمد حرفم را قطع کرد «ما که آماده‌یم». افکارم به‌هم ریخته بود. جی‌پی‌اس مرزی‌ام را در مکانی دوری جاساز کرده بودم که تا آن‌جا چندین ساعت راه بود. باید روی رمزهای کامپیوتری و نقاط جی‌پی‌اس کار می‌کردم.  نمی‌دانستم چه‌کاری چه‌کار کنم. دستور محمد (الضیف) حفظه‌الله قطعی و حتمی بود و بدون شرط باید انجام می‌شد. خطرش تا چه اندازه بود، این مهم نبود؛ باید اجرا می‌شد.

رو به محمد کردم «من تا صبح تنها نمی‌تونم دستگاه رو فعال کنم. چیکار کنم؟» محمد از جیب خود دستگاه کوچکی بیرون آورد. نقطه‌ی جی‌پی‌اس خانه ما را برای شخصی فرستاد. بعد از چند دقیقه درِ خانهٔ ما به صدا درآمد. عمادالدین آمد و گفت «چند نفر اومدن که نمی‌شناسم‌شون.» محمد گفت «برادرای خودمون هستن».

سمت در رفتیم. سه جوان که سر و صورت خود را با چفیه‌های قرمزرنگ بسته بودند وارد خانه شدند. دفترچه‌ی کوچکی در دستشان بود. اندکی بعد محمد رو به من گفت «خب برادر من دیگه میرم. این سه برادر افراد خاص امیر هستن، هر کمکی لازم داشتی روشون حساب کن. إن‌شاءالله کارها زودتر پیش برن و تمام بشن».

محمد را تا نزدیک در مشایعت کردم. وقتی برگشتم سمت تخته، برادران نشسته بودند. خوش‌آمد مجدد گفتم. یکی از آن‌ها گفت «اینجاها خونهٔ امنی وجود نداره؟»
گفتم «الان ترتیبش رو می‌دم.» ما برای کارهای اضطراری در اطراف روستا خانه‌ای را کرایه کرده بودیم. یک مجاهد همراه خانواده‌اش آنجا سکونت می‌کرد. به‌وقت ضرورت مخفیانه می‌رفتیم و کارهای خودمان را پیش می‌بردیم. به آن مجاهد که نامش یاسر بود زنگ زدم که مهمان دارم.

به عمادالدین گفتم تا آمدنم در خانه بماند و قبول کرد. همراه برادرها به خانه یاسر رفتیم. یاسر همه‌چیز را آماده کرده بود. به طبقه‌ی بالای خانه رفتیم. وقتی پا درون اتاق گذاشتم تعجب کردم؛ پنج کامپیوتر همراه با تمام امکاناتش مهیا بود. به یاسر گفتم «این چیه؟» یاسر گفت «خبر داشتم که اینجا می‌آیید.» سه‌برادر مرا با تبسم نگاه می‌کردند و فهمیدم که داستان از چه قرار است.

ممکن است که برای شما سؤال‌ ایجاد شود؛ در مورد مجاهدین حماس که آیا همهٔ آن‌ها دارای تجهیزات و سلاح هستند؟ آن‌ها کارهای نظامی و ارتباطی را خوب می‌فهمند؟

ادامه خواندن استشهادی “عمادالدین” در طوفان الأقصی

استشهادی “عمادالدین” در طوفان الأقصی

استشهادی “عمادالدین” در طوفان الأقصی

به قلم: سیف العمر اندلسی

ترجمه و بازنویسی: اختکم مهاجرة الی الله و نقل از برادر او

قسمت_اول

عمادالدین برادر کوچکم بود. میان هم‌سن و دیگر کودکان منطقهٔ ما، در افکار و عقاید، حتی اعمال و اخلاق برای خود نمونه‌ و الگویی بود. همیشه لب‌هایش به ذکر الله می‌جنبید و مؤذن مسجدمان بود.
در چهارسالگی در یکی از مدرسه‌ها درس را شروع کرد و در پنج‌سالگی حافظ کل قرآن شد. بعد از حفظ قرآن هدف‌مان این بود که او را به کشور مصر بفرستیم تا نزد حافظان مشهور علم تجوید را بیشتر بیاموزد؛ اما عمادالدین مخالف بود و می‌گفت که در همین منطقه نزد یک قاری دروس تجوید را به‌طور کامل فرا خواهد گرفت. با وجود اصرار زیاد ما باز هم به مصر نرفت و همین‌جا آموزش دید.

برادرم همیشه در مسابقات حفظ و تجوید شرکت می‌کرد و رتبه اول را أخذ می‌کرد.
عادتش بود ویدئوهای لشکر مجاهدین حماس را دنبال می‌کرد. همواره به من می‌گفت «وقت فراغت من‌و با خودت پیش لشکر مجاهدین ببر.» به او وعده می‌دادم که می‌برمش اما شرایط امنیتی طوری بود که به‌هر شخص اجازه ورود داده نمی‌شد. تازه دانشگا را تمام کرده بودم که خبر رسید حماس برای جذب نیرو به مجاهدین جدید نیازمند است و ثبت‌نام را آغاز کرده. مخفیانه تمام اسناد و مدارکم را به مکان ثبت‌نام بردم و به آن‌ها تحویل دادم.

بعد از ارزیابی اسنادم، عضویت در بخش سایبری را پیشنهاد دادند و من نیز پذیرفتم. در مدت یک‌سال به‌طور مخفیانه درس‌های سایبری را شروع کردم. مدتی بعد با پدرم اطلاع دادم که همراه مجاهدین حماس در جهاد خدمت خواهم کرد. پدر رضایت خود را اعلام نمود و گفت «پسرم…! شک نکن که ما حتما با اسرائیل مقابله می‌کنیم، ولی مشخص نیست که این جنگ کی شعله‌ور و علنی می‌شه…»

پدرم داستان‌های مملوء از درد فلسطینیان و سقاوت قلبی و ظلم اسرائیل را برای ما حکایت کرد. از پدربزرگم گفت که چگونه توسط یهود شهید شده. من و عمادالدین با دل‌وجان به حرف‌های او گوش سپردیم.
پدرم گفت «پسرم کی بشه اون روز رو ببینم که جهاد ما با یهود شروع شده و پسران من در خط مقدم جنگ بجنگند…»

با سخنان پر از شور پدرم، جذبه و عشق مجاهدین و خدمت در راه الله و آزادی غزه در دلم شعله کشید. برای انجام کارهای جهادی از خودم بیشتر مایه می‌گذاشتم و وقت بیشتری را در فراگیری بخشی که به من محول شده بود می‌گذاشتم. چندین کلاس درس هکینگ و سایبری را همزمان شروع کردم. درس‌هایی را که در دانشگاه به مدت چندین ماه تعلیم می‌دیدیم، بین مجاهدین در یک جلسه بطور کامل و عالی تمام می‌کردیم؛ درحالی‌که امکانات کافی نداشتیم. یقینا نصرت الله متعال و اخلاص کامل برادران بود که همه کارهای ما رو به ترقی بود.

عمادالدین پا به سن نوجوانی گذاشته بود. جوشش ایمانی و جذبه‌اش برای جهاد بیش از پیش شده بود. خبر رسیده بود که تا چند روز دیگر عملیات بزرگ ضد اسرائیلی در راه است. وقت رسیدن پیام همه برادران مشغول آمادگی تدارکات شدند. قبل از شروع عملیات مبارک “طوفان الاقصی” سپه‌سالار جوان “محمد سنوار” مسئول مجاهدین جنوبی به مکان ما آمد. (محمد سنوار برادر کوچک‌تر “یحییٰ سنوار” است که تا امروز میان مردم چندان شناسایی نشده و هیچ تصویری از او منتشر نشده است) وقتی محمد سنوار نزد مجاهدین می‌آمد، همهٔ ما خوب می‌دانستیم که کار و خدمت بزرگی پیش رو داریم؛ چون او برای هدایت و ترتیب لازم می‌آمد. محمد دوست و برادرم بود. وقتی به خانه ما می‌آمد یعنی کار مهمی با من دارد. وقتی من در آن‌جا نبودم، خانواده‌ام از او به گرمی استقبال می‌کردند تا احساس معذب‌بودن نکند.
روزی محمد گفت«همه‌ کارهای عملیات آماده و کامل شده؛ فقط مرز مصر برای جمع‌آوری آخرین نقطه GPS باقی مونده و مسئولیتش با توئه»
اسرائیل این مرز را پوشش می‌داد تا مورد هدف حمله ما قرار نگیرد؛ درحالیکه هدف ما هم همین مرز بود.
محمد گفت «چترهای پرواز گنجایش بیش‌تر از دو نفرو نداره. پس لازمه که همه نقاط و جاهای خطری مرز برای ما مشخص باشه تا خارهای سر راه‌مون رو برداریم»
پدرم سفر بود و همان‌روز از سفر برگشت. محمد را که دید از او به گرمی استقبال کرد و جویای حال خانواده‌اش شد. محمد هم جوابش را با تبسم می‌داد. چند دقیقه بعد پدر متوجه شد که در مورد موضوع خاصی حرف می‌زنیم، به بهانه خستگی و استراحت ما را تنها گذاشت تا راحت‌تر سخن بگوییم.
بعد از رفتن پدر عمادالدین با سینی چای آمد. استکان‌ها را مقابل ما گذاشت و کنارم نشست. موضوع بحث‌مان را به دانشگاه بردم تا عمادالدین متوجه حرف‌های محرمانه ما نشود. محمد هم خاطرات زندگی‌اش را بازگو کرد. بعد از خوردن چای برای این‌که عمادالدین ناراحت نشود رو به او با مهربانی گفتم «من و برادرت کمی حرف داریم تو برو پیش مادر بهش کمک کن»
بعد از رفتن عمادالدین محمد از من خواست تا در باغ قدم بزنیم و حرف‌هایمان را آنجا بگوییم.

ادامه دارد ان شاء الله

جماعت جهادی”مرابطون”  در ساحل و صحراء چگونه شکل گرفت؟

اسامه در حال بیرون آوردن خار از پای یک مسلمان
اسامه در حال بیرون آوردن خار از پای یک مسلمان

جماعت جهادی”مرابطون”  در ساحل و صحراء چگونه شکل گرفت؟

ارائه دهنده : سوران موكرياني مهابادی

کتیبه “الموقعون بالدم” که به کتیبه “الملثمون” معروف است و فرمانده آن یک فرد الجزائری به نام شیخ خالد أبو العباس معرف به “مختار بلمختار” بود از پیوستن رهبر این کتیبه و یارانش به جماعت “توحید و جهاد در غرب آفریقا” که فرماندهی آن را یک أزوادی به نام شیخ أحمد ولد عامر که با نام مستعار “أحمد التلمسی” شناخته می­شود خبر داد.

جماعت جدیدی که با همکاری این دو جماعت به وجود آمد با نام جماعت “المرابطون” به فعالیت جهادی خود ادامه می­داد. فرمانده این دو گروه “مختار بلمختار” و “أحمد ولد عامر” اعلام کردند فرمانده جماعت جدید انتخاب شده اما نام این فرمانده جدید همچنان ناشناخته باقی خواهد ماند.

برخی از منابع گفتند که امیر جدید جماعت المرابطون که مختار بلمختار و أحمد ولد عامر با وی بیعت کرده­اند یک مجاهد افغانی است که در جنگ با اتحاد جماهیر شوروی حضور داشته و چندین سال نیز با نیروهای اشغالگر آمریکایی در افغانستان مبارزه کرده و به منطقه أزواد در مالی رفته و یکی از فرماندهان در این گروه که در مقابل هجوم فرانسه و سایر کفار سکولار اشغالگر مقابله می­کنند بوده است.

جماعت “مرابطون” نیز به مناسبت تشکیل این جماعت از دو گروه “توحید و جهاد و الملثمون” بیانیه­ای را صادر کرد که در آن اعلام می­کند که تشکیل این جماعت برای پیروی از نداهای رحمانی و اوامر شریعت اسلامی است.

این بیانیه با آیات قرآن عظیم در مورد وحدت مسلمانان و دوری از اختلاف در میان مسلمانان آغاز شده و سپس آمده است: ” برادرانتان در جماعت الملثمون و توحید و جهاد در غرب آفریقا اعلام می­کنند که ما گرد آمده و بر یک گروه متحد شده­ایم که نام آن “مرابطون” است که برای جمع کردن تمام مسلمانان از نیل تا اقیانوس در یک جماعت واحد است.

در این بیانیه اعلام شده است که دلیل این وحدت احساس نیاز به “ایستادن در یک صف واحد در مقابل حملات صهیو-صلیبی برعليه  مسلمانان و شعائر دین مبین اسلام است و توهین­های آنها  به رسول خدا صلی الله علیه وسلم به علاوه­ی تجاوز به اراضی مسلمانان در فلسطین و عراق و افغانستان و در آخر تجاوزات صلیبی­ها با رهبریت فرانسه بر منطقه أزواد برای سرنگون کردن حکومت اسلامی در این منطقه است”.

این جماعت جدید (مرابطون) در این بیانیه فرانسه و متحدان آن در منطقه را تهدید کرده و تاکید نمود که مجاهدان نیرو گرفته­اند و اضافه کرد: ما فرانسه و متحدان آن در منطقه را به آتش مژده می­هیم زیرا مجاهدان گرد آمده­ و عهد بسته­اند که ارتش آنها را شکست دهند و نقشه­ها و پروژه­های آنها را نابود سازند. و امروز به لطف خداوند بیشترین عزم و اراده و استحکام در مقابله با آنها وجود دارد و بعد از مبارزه با آنها جز یقین عزم و اراده­ای که نصیب ما می­گردد چیزی عاید آنها نمی­شود.

همچنین جماعت “مرابطون” به هدف قرار دادن مصالح فرانسه در هر کجا که قرار دارد دعوت می­کرد و به مشارکت در سرزمین جهاد برای رد افعال دشمنان و ضربه زدن به مصالح صلیبی­ها در هر مکانی به اندازه توانایی فرا می­خواند. و این عمل جماعت به این دلیل است که اجابت دعوت شرعی جهاد بر هر مسلمان در هر زمانی که سکولاریستها به سرزمین آنها هجوم بردند واجب است.

و در این بیایه از تمام مسلمانان دعوت شده است که برای مقابله با سكولار­ها که اسلام را رد می­کنند برای مثال در مصر با هم همکاری کنند و این جماعت از مسلمانان به صورت عام و جماعت­های اسلامی به صور خاص خواست که برای پیشرفت مسلمانان و باز گرداندن حقوق غصب شده آنها و آزادی مقدسات مسلمانان به خصوص قدس شریف با هم همکاری نمایند. و بر حول کلمه توحید متحد شوند و اعلام کردند که شعار ما همکاری در چیزی است که با هم توافق داریم و بعضی را که با بعضی دیگر در آن چیزی که اختلاف دارند نصیحت می­کنیم.

آنها اعلام کردند که بعضی از علما در موریتانیا مداخله نظامی فرانسه در مالی را محکوم کردند و آن را یک جنگ اشغالگری کفار نام نهادند که ما به صورت خصوصی از این علما سپاسگذاری می­کنیم و می­گوییم که علمای موریتانیا آنچه را که باید می­گفتند بیان نمودند و حق را گفتند و روشن ساختند که خداوند یاری دادن برادرانمان را بر ما واجب نموده است.

در پایان باید گفت: این برادران ما باز به فرقه های مختلفی تقسیم شدند، ای کاش این برادران ما به چنان رشد منهجی دست پیدا می کردند که بر اساس فقه تمام مذاهب اسلامی «اهل جماعت» می شدند و در برابر آمریکا و ناتو و مزدوران محلی آنها با دارالاسلام ایران متحد می شدند و با قدرتی بزرگتر در برابر این متجاوزین اشغالگر سکولار جهاد می کردند.

چرا در زمان کشتار مسلمین غزه توسط سکولارهای جهانی و محلی باز باید بگوئیم: شیر صحرا، عمر مختار؟!

چرا در زمان کشتار مسلمین غزه توسط سکولارهای جهانی و محلی باز باید بگوئیم: شیر صحرا، عمر مختار؟!

به قلم: مصطفی محمد طحّان

مترجم: ج . امینی

  سخن از عمر مختار، سخن از رهبر حرکت جهادی و پیشاهنگ مجاهدینی است که حماسه‌ی جاودانه‌ی جنگ با سکولاریستهای اشغالگر، به فرماندهی ایتالیا و فرانسه و انگلیس و دیگر کشورهای استعماری را، برای همیشه در تاریخ به یادگار گذاشت و دشمنانی را که با شعار نابودی هلال اسلام و حاکم کردن سکولاریسم به میدان آمده بودند، ناکام ساخت.

سخن از جنبش سنوسی است، که آن مجاهد بزرگ محمد بن علی سنوسی آن را پایه‌ریزی کرد. جنبشی اسلامی، خالص و نابی که عبادت را با عمل و دعوت برای اصلاح جامعه و تربیت نخبگان، چه از نظر اعتقادی و چه از نظر جسمی، سرلوحه‌ی کار خود قرار داده بود و برای نیل به این رسالت والا دسته‌بندی‌‌ها و نامگذاری‌‌ها، مانعی سر راه این حرکت ایجاد نکرد و توانست تصوفی مجهز و مقید و مدیریت شده با فقه و قوانین شریعت الله را ایجاد کند. این جنبش با ترکیب این دو خوانش از دین توانست طرحی جدید برای تربیت اسلامی و تطبیق تعالیم اسلام به منظور تربیت شخص مسلمان و سپس اصلاح جامعه ایجاد نماید، تربیتی براساس پرورش عقول و نیز تصوفی که روحها را صیقل داد.

حرکتی جهانی:

سخن از یک حرکت اسلامی جهانی است که دین را از دولت جدا نمی داند. اسلام را به سرزمین‌‌هایی رساند که ندای اسلام هرگز در آنها شنیده نشده بود و از مسلمانان در برابر هر متجاوزی دفاع می‌کرد. محدوده‌ی این حرکت تمام سرزمین‌‌های اسلامی است که مردم آن دیار به اسلام شهادت داده‌اند. تعصب قومی و ملی و نژادی به نسبت هیچ نقطه‌ای از سرزمین‌‌های اسلامی در این حرکت جای ندارد.

سخن از حرکتی است که قهرمانان سنوسی آن را رهبری می کردند، تا که رهبری آن به فرمانده‌ی رشید اسلام، عمر مختار رسید. عمر مختار با شعار« عزت از آن الله و رسول و مؤمنین است» به سپاهیانش نشان داد که با نگاه حقارت و پستی به استعمارگران سکولار نظر کنند و با التزام به حرکتی که به آن منتسب بود به همگان نشان داد که انگار جهاد وی برای نزدیک‌ترین افراد خانواده‌اش است و در مسیر خداوند با متجاوزان سکولار فرانسه و انگلیس و ایتالیا تا پای جان به  جهاد برخاست.

الگوی معاصر:

ما از رهبران فکری، سیاسی و جهادی گذشته و معاصر می‌گوییم و می‌خواهیم قهرمانانی را به جوانان معرفی نماییم که دنبال نمونه‌ای معاصر و نزدیک به خود می‌گردند. کسی که زندگی و شخصیت او می‌تواند گمشده‌ی آنها باشد و این یکی از ابزارهای تربیتی برای ایجاد طلایه داران آینده است. این شخصیت عمر مختار است (۱۹۳۱-۱۸۶۱ م) ملقب به شیر صحرا که در مورد وی بسیار کم شنیده‌ایم و مهم‌ترین مطلبی که در مورد وی نوشته شده قصیده‌ای از احمد شوقی است، که وقتی عمر مختار را در سن هفتاد سالگی اعدام کردند در سوگ وی سروده است.

مرد بزرگ:

وقتی در مورد عمر مختار در منابع مختلف شروع به تحقیق کردم سیره و شرح حال مرد بزرگی (به تمام معنا) را دیدم که جا دارد او را به فرزندان امروز معرفی کنیم. عمر مختار تنها یک قهرمان میادین جنگ و جهاد که از سرزمینش دفاع کند، نبود، بلکه نمونه‌ای کم نظیر از یک شخصیت همه جانبه بود. او یکی از فرزندان حرکت سنوسی بود که شیخ محمد علی سنوسی آن را تأسیس کرد، که ترکیبی از فقه و قوانین شریعت الله و اندیشه‌ی تصوف جهادی در آفریقا و مغرب بود. حرکت سنوسی، دعوتی صوفی شریعتگرا بود که بین عبادت و عمل، دعوت و تربیت، آشتی ایجاد کرد. حرکتی که بر اساس منهج سیاسی اسلام که معتقد به مرزبندی جغرافیایی و منطقه‌ای نبود و در این مسیر به تربیت کادری متعهد، معتقد و نظامی همت گماشت و به نشر اسلام در سرزمین‌‌های مختلف اقدام نمود و مقاومت در مقابل نفوذ اجنبی های کافر سکولار به همه‌ی سرزمین‌‌های اسلامی را در سرلوحه‌ی فعالیت‌‌های خود قرار داده بود. این حرکت نقش مهمی در محیطی که عمر مختار در آن می‌زیست ایفا نمود.

عمر مختار در منطقه‌ای که علم آموخت با برادران و معلمان سنوسی خود همراه بود. شخصیت وی در مواجه با مسئولیت‌‌های جهادی و در فرماندهی سپاه در جنگ با اشغالگران کافر سکولار فرانسوی و ایتالیایی و انگلیسی متمایز و منحصر گشت. تمام تلاش‌‌های دشمنان اشغالگر سکولار را،  از جمله پیشنهاد ریاست و مال و تهدید و فشار ناکام گذاشت و تمام امیدهای آنها را به یأس تبدیل کرد و اعتماد به نفسی که او داشت هر پژوهشگری را که به وارسی سیره ی او می‌پردازد، متحیر و بهت زده می‌سازد. او با توکل به خدا کشتی جهاد را، خالصانه برای خداوند رهبری می‌کرد.

صفات رهبری:

ادامه خواندن چرا در زمان کشتار مسلمین غزه توسط سکولارهای جهانی و محلی باز باید بگوئیم: شیر صحرا، عمر مختار؟!

رشد و فهم عمیق جهاد و تحقّق مقاصد آن و نشان دادن آن در بهترین و زیباترین چهره اش

رشد و فهم عمیق جهاد و تحقّق مقاصد آن و نشان دادن آن در بهترین و زیباترین چهره اش

ارائه: خالد هورامی

سپاس و حمد و ثنا و ستایش الله را سزاست که جهاد و شهادت طلبی را مشروع کرد و آن را بلندترین قله اسلام و راه احیا و تجدید آن قرار دارد…

و درود و سلام و صلوات بر رهبر مجاهدین که می فرماید:”  بعثت بين يدي الساعة بالسيف حتى يعبد الله وحده لا شريك له “: من در نزدیکی قیامت با شمشیر برانگیخته شده ام تا الله یکتا و بی شریک پرستیده شود.

از جمله چیزهایی که چشمان موحدین را در این زمان روشن می گرداند و چشمان عموم کفار و بخصوص کفار سکولار (مشرک) را کور می کند و سینه های یاران دین را شرح صدر می بخشد و قلوب دشمنان دین را تنگ می گرداند این وضعیت خوبی است که  دارالاسلام ایران و سایر دارالاسلامها و جهاد و مجاهدین در تمامی مناطق زمین بدان رسیده اند و رشد و تمایز و فهم عمیق جهاد و تحقّق مقاصد آن و نشان دادن آن در بهترین و زیباترین چهره اش است و ادامه این راه و استقامت در آن و عدم تضرّر از افترا زنندگان و کینه توزان و تخریب کنندگان چهره جهاد از مشایخ و احبار و رهبان طواغیت گرفته تا رسانه های خبیث و مزدورشان که در این کار متخصّص بوده و در دروغ بافی و شایعه پراکنی و تحریف حقایق مهارت دارند.

تردیدی نیست که دستگاه رسانه به ابزاری از ابزارآلات جنگ علیه  اسلام و علیه دارالاسلام و جهاد و مجاهدین تبدیل شده بطوریکه بودجه های هنگفتی را بدان اختصاص می دهند و حاوی برنامه های خبیثی است که مشایخ طواغیت و علمای درباری و مزدوران آمریکا و ناتو و روسیه و چین و اتحادیه ی آفریقا و مزدوران محلی آنها در سرزمینهای اسلامی سخنگوی آن هستند و طی این برنامه ها به هر مخالف جهاد و به هر خائن عقب گرد کننده از راه جهاد، چهره ای زیبا می بخشند.

از آنجایی که این ابزار به  سلاحی از سلاح های جنگ علیه اسلام و جهاد در این زمان تبدیل شده است پس شایسته است که مجاهدین نوک این تیر را به سوی آنان برگردانده و ابزار رسانه را علیه ایشان استفاده کنند یعنی از طریق نمایاندن چهره حقیقی دارالاسلام و حقیقت درخشان این جهادی که به دور از تفرق و حزب بازی به پیش می رود و این همان چیزی است که دشمنانمان می خواهند از مردم پنهانش کنند.

وحدت و اتحاد اسلامی و حرکت از کانال الجماعه ی تولید شده توسط دارالاسلام و انجام جهاد از کانال دارالاسلام و دوری از تفرق و چند حزبی و دوری از تفرق و جنگهای داخلی کجا و وجود آنهمه گروه و فرقه و حزب به نام جهاد که نتیجه ای جز ذلیلی و شکست و ابزار شدن توسط دیگران و یا کار جهال و بی مسئولیت هایی کجا که در این دنیا جز قیل و قال و طعنه و عیب جویی و غیبت و سخن چینی کار دیگری نمی دانند، همان کسانی که مانند مگسند و هیچ همّ و غمّی ندارند جز نشستن روی کثافت و دنباله روی متشابهات و برانگیختن فتنه ها، آنها در این مزخرفات فرو می روند و اینجا و آنجا منتشرش می کنند و با این کار عمر و اوقاتشان را به هدر می دهند و جوانی و فراغتشان را در چرندیات و مزخرفاتی که متناسب عقل و شخصیتشان است می گذرانند در حالی که حرکت در مسیر اتحاد و وحدت اسلامی از کانال دارالاسلام که در واقع حرکت در مسیر الجماعة است هر روز چیزی مفیدی را به ما هدیه می کند.

اگر اهل تفرق و بخصوص علمای سوء و دعوتگران به سوی جهنم را می بینی که یا در کنار یکی کفار سکولار سکولا لم داده اند و مجریان جنگ روانی بر علیه دارالاسلام شده و در لجنزار جهالات و سهل انگاری ها دست و پا می زنند و مثل یک شیء حاشیه ای در این جهان، نه نفعی می رسانند ونه نفعی می برند اما اهل اتحاد و وحدت و دارالاسلام با تشکیل جبهه ای واحد نه تنها  در نصرت و جهاد و مجاهدین از نسخه ای صدر اسلام پیروی می کند بلکه باعث بیداری سرارس اسلامی در میان مومنین جهان و باعث هزیمت کفار سکولار جهانی به رهبری آمریکا و ناتو  از سرزمینهای اسلامی و عقب نشینی های فاحش سایر کفار در دادن امتیازاتی به مومنین تحت سلطه ی خود شده است.

پس بسیار فرق است بین حرکت در مسیر فرقه گرائی و تفرق با حرکت در مسیر اتحاد و وحدت اسلامی و الجماعه و دارالاسلام. یکی پیام آور «فتفشلوا و تذهب ریحکم» سستی و بی ابهتی و ذلیلی و شکست است و دیگری پیام آور پیروزی و ابهت و عزت . باذن الله . 

چه خوب گفته اند که: هر کس چیز مفیدی به این امت اضافه نکند خود برای امت اضافی است و نفعی در او نیست!

مختصری از سخنرانی “أبو عبيدة” سخنگوی نظامی گردان های القسام در چهل و دومین روز از نبرد طوفان الأقصى

مختصری از سخنرانی “أبو عبيدة” سخنگوی نظامی گردان های القسام در چهل و دومین روز از نبرد طوفان الأقصى

  • “در ۴ روز گذشته ۶۲ خودروی نظامی دشمن تخریب و یا نابود شده است. ۹ تن از سربازان در درگیری‌های رویاروی با مجاهدین بهلاکت رسیده اند. یک ساختمان که سربازان دشمن در آن سنگر گرفته بودند، تخریب شد و همه سربازان در آن هلاک و زخمی شدند. ما خود را برای یک دفاع طولانی مدت آماده کرده‌ایم و هر اندازه که رژیم صهیونیستی وقت بیشتری در غزه بگذراند خسارات بیشتری متحمل می شود. مجاهدین ما در تعقیب نیروهای دشمن هستند. ما نیروهای اشغالگر را مجبور به عقب نشینی در بسیاری از جبهه ها می کنیم. به مردم غیرنظامی دشمن می گوییم که تعداد کشته شدگان شما بسیار بیشتر از آن چیزی است که شما انتظار دارید.”
  • مجاهدین ما در میدان نبرد خیابان به خیابان به دنبال نیروها و خودروهای زرهی دشمن هستند.
  • خود را برای نبردی طولانی آماده کردیم و هر لحظه که بیشتر می‍‌گذرد، تلفات دشمن در غزه بیشتر خواهد شد.
  • دشمن صهیونیستی به جنایات خود و قتل و کشتار نوزادان نارس و غیرنظامیان ادامه می‌دهد.
  • دشمن اشغالگر را در بسیاری از محورها وادار به عقب‌نشینی کردیم.
  • آنچه نتانیاهو در بیمارستان شفا به دنبال آن است، تمسخرآمیز است.
  • حمله نظامیان اسرائیلی به بیمارستان شفا برای جامعه بین‌الملل مایه ننگ است.
  • دشمن صهیونیستی در بیمارستان شفا دنبال سراب است.
  • به اسرائیلی‌ها اعلام می‌کنیم که دیر یا زود اخبار نظامیان اسرائیلی که در میدان جنگ در غزه کشته شدند، به شما خواهد رسید.
  • در رابطه با اسرای دشمن هم باید بگوییم که ما می‌خواستیم این قضیه، قضیه‌ای انسانی باشد و یکی از دلایل آغاز نبرد طوفان الاقصی در هفتم اکتبر هم حملات جنایتکارانه دولت اسرائیل علیه اسرای ما در زندان ها بود.
  • ما از همان آغاز نبرد طوفان الاقصی راه حلی برای این قضیه انسانی پیشنهاد دادیم و همواره در تلاش برای نجات جان اسرای اسرائیلی بودیم و بعضا موفق هم بودیم اما گاهی هم شماری از اسرای اسرائیلی در حملات وحشیانه ارتش اسرائیل کشته شدند.
  • ظاهرا دولت رژیم صهیونیستی تصمیم گرفته سرنوشت اسرای شما مفقودی و بی‌خبری باشد همچون رون اراد، یا قتل و کشته شدن همچون نخشون فاکسمن و یا فراموشی و بی‌توجهی همچون شائول آرون و هدار گولدن

ضرورت جهاد علیه آمریکا در دفاع از فلسطین

ضرورت جهاد علیه آمریکا در دفاع از فلسطین

الشیخ أسامه بن‌لادن، در بخشی از سخنانش با عنوان «واجبنا تجاه فلسطین» می گوید:

لن يوقف الأمريكان دعمهم لليهود في فلسطين الذين يقتلون المسلمين حتى نوجعهم ضربًا و حتى نرفع راية الجهاد، فلا ينتهون حتى نجاهدهم، ولا يكف بأس الكفار إلا بالجهاد، ولا يُحق الحق إلا بالجهاد، ولا يُقطع دابر الكافرين إلا بالجهاد، ولا يُبطل الباطل إلا بالجهاد.

ترجمه: آمریکایی‌ها هرگز حمایت خود از یهودیانی را که فلسطینیان را می کشند، متوقف نمی‌کنند، تا اینکه ما ضرباتی دردآور به آنان وارد کنیم و تا آنکه ما پرچم‌های جهاد را برافراشته کنیم. پس آنان دست از اقدامات خود برنمی‌داند تا اینکه ما علیه آنان دست به جهاد بزنیم، و با هیچ چیز نمی‌توان در برابر شدت عمل کفار ایستاد و آن را دفع کرد، مگر با جهاد و حق بر جایگاه خود نمی‌نشیند مگر با جهاد و ریشه کفار، قطع نمی‌شود، مگر با جهاد، و باطل نیز مردود نمی‌گردد مگر با جهاد.

شبهه : آیا جنگ حماس جهاد است و شرعی؟

شبهه : آیا جنگ حماس جهاد است و شرعی؟

به قلم: ص. عاکف

عده ای می گویند که هدف حماس تطبیق شریعت نیست و به دموکراسی و مرزبندی‌ها تسلیم‌اند و فلان.. پس جنگشان شرعی نیست!

اولا، دربارهٔ هدف شان بگویم که اسلام به ظاهر حکم می‌کند، تاکنون که حماس با تکیه بر آیات و احادیث جهاد پیش می‌روند. ما مامور به شق‌کردن قلب‌های شان نیستیم. به ظاهر شان حکم می‌کنیم که مجاهد هستند و مخلصانه خون می‌دهند.

دوما، اگر هدف آزادی فل.سط.ین باشد، جهاد نیست؟ ما دو نوع جهاد داریم، یکی جهاد دفع و دیگری جهاد طلب. آزادسازی فل.سط.ین جهاد دفع است. نخست باید اشغال‌گران را بیرون کنند. این خودش جهاد است، چه کسی این هدف را جهاد نمی‌گوید و به کدام دلیل؟!

سوما، بحث اصلی این نیست که فعلا جهاد می‌کنند یا خیر!در این هیچ‌شکی نیست که جنگ برای آزادسازی فل.سط.ین جهاد است.
اصل بحث این است که آیا جهاد شان در فل.سط.ین محدود می‌ماند یا که به پشت مرزها نیز می‌اندیشند؟
اسلام بر حال مردم حکم می‌کند، نه آیندهٔ آنان. آینده را می‌گذارد تا بیاید. پایان هیچ فرد و جماعتی را ما نمی‌توانیم مورد قضاوت قرار بدهیم. فعلا که هنوز کار به جایی نرسیده است. یگانه آرمان فعلی همگی، آزادی قدس است. بعدا اگر توانی بود؛ اما باز هم پشت این مرزها ماندند، بحث به میان می‌آید. حتا اگر فعلا چنین تصریحاتی هم داشته باشند که ما تنها و تنها به آزادی قدس فکر می‌کنیم، نه بیش‌تر؛ باز هم در قدم نخست این تصریحات اعتباری ندارد و ممکن است بعدا این تصمیم‌ها عوض شود. و در قدم دوم، آزادی قدس خودش کار اندکی نیست، خودش به تنهایی خود جهادی بزرگ است. این‌که بعدا از جهاد دست می‌کشند و فراتر از مرزها نمی‌روند، چیزی است که جهاد امروزی شان را باطل نمی‌کند و منهج شان را با ما متفاوت نمی‌کند. نمی‌شود بگوییم حرکت جهادی نیست. فعلا که به چشم سر می‌بینیم سرگرم جهاد دفع هستند.

چهارما، مسئلهٔ تطبیق شریعت، به تمکین بستگی دارد. آنان هنوز در هیچ منطقه‌ای به تمکین نرسیده‌اند. اگر به تمکین رسیده بودند، فعلا در غزه محاصره نمی‌بودند. هر وقت به تمکین رسیدند و باز هم شریعت را تطبیق نکردند، حرف خواهیم زد.

و هیچ‌کدام این‌ها، به اختلاف در منهج عقیدتی نمی‌انجامد!