شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله :طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله(۴)

«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)

طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله(۴)

با این مقدمه به تعریف اهل سنت و اهل جماعت از اصطلاح شرعی ایمان می رسیم که گفته اند ایمان: ۱- تصديقٌ بالجَنانِ : تصدیق با قلب که در سینه پنهان است ۲- إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ: اقرار با زبان  3- عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ: عمل با اندامها و اعضای بدن است.[۱] امام ابوابراهیم اسماعیل بن یحیی مُزَنی (۱۷۵ -۲۶۴ ق) شاگرد امام شافعی (۱۵۰–۲۰۴ق) می گوید: الإيمانُ قَولٌ وعَمَلٌ مع اعتقادِه بالجَنانِ، وقَولٍ باللِّسانِ، وعَمَلٍ بالجوارِحِ والأركانِ، وهما سِيَّانِ، ونظامانِ وقَرينانِ، لا نُفَرِّقُ بينهما؛ لا إيمانَ إلَّا بعَمَلٍ، ولا عَمَلَ إلَّا بإيمانٍ.[۲] ایمان قول و عمل است همراه با اعتقاد قلبی، و قول به زبان و عمل به جوارح، و ایندو یکسانند، دو نظام داشته و نزدیک یکدیگرند، بین آندو فرق نمی گذاریم، نیست ایمان مگر به عمل و نیست عمل مگر به ایمان.

شیعیان جعفری هم آورده اند که: لا يُقبَلُ قَولُ إِلّا بِعَمَلٍ، وَلا يُقبَلُ قَولُ وَ لا عَمَلٌ إلّا بِنِيَّةٍ، وَلا یُقبَل قَولٌ وَ عَمَلٌ وَ نِيَّةٌ إلّا بِاصابَةِ السُّنَّةِ.[۳] هیچ گفتاری جز با عمل پذیرفته نمی شود و هیچ گفتار و عملی جز با نیت پذیرفته نمی شود و هیچ گفتار و عمل و نیتی جز با مطابقت با سنّت پذیرفته نمی شود.

به این شکل هرگاه اسم «ایمان» در قرآن و احادیث، یا به صورت مجرد به کار می رود، بالضَّرورة اعمال را نیز شامل می شود؛[۴] و در این زمینه علمای مختلف در دورانهای مختلف اتفاق و اجماع مسلمین را آورده اند.

امام عبدالرحمن اوزاعی (ت۸۸ق) که همزمان با امام ابوحنیفه زندگی کرده و مذهبش قبل از مذهب امام ابوحنیفه رواج پیدا کرده و تا اوایل قرن پنجم قمری مذهبش مذهب بخشهایی از شام[۵] و تا قرن سوم مذهب غالب مردم اندلس بود[۶] می گوید: لا يستقيمُ الإيمانُ إلَّا بالقَولِ، ایمان استوار نمی شود مگر با سخن و اقرار به زبان، ولا يستقيمُ الإيمانُ والقَولُ إلَّا بالعَمَلِ، و ایمان و قول استوار نمی شود مگر با عمل، ولا يستقيمُ الإيمانُ والقَولُ والعَمَلُ إلَّا بنِيَّةٍ مُوافِقةٍ للسُّنَّةِ، و ایمان و قول و عمل استوار نمی شوند مگر با نیت موافق سنت.  وكان من مضى مِن سَلَفِنا لا يُفَرِّقون بين الإيمانِ والعَمَلِ، والعَمَلُ من الإيمانِ، والإيمانُ من العَمَلِ، و کسانی از گذشتگان ما که رفته اند بین ایمان و عمل فرق نگذاشته اند، و عمل از ایمان است، و ایمان از عمل است، وإنَّما الإيمانُ اسمٌ جامِعٌ، كما يجمَعُ هذه الأديانَ اسمُها، ويُصَدِّقُه العَمَلُ، بدرستی که ایمان اسم جامعی است، همچنانکه این ادیان اسمشان آنها را جمع می کند، و عمل آنرا تأئید و تصدیق می کند، فمن آمَنَ بلِسانِه وعَرَف بقَلْبِه، وصَدَّق بعَمَلِه؛ فتلك العُروةُ الوُثقى التي لا انفِصامَ لها، پس کسی که با زبانش ایمان بیاورد و با قلبش شناخت پیدا کند، پس اینها ریسمان محکمی است که گسستن ندارد، ومن قال بلِسانِه، ولم يعرِفْ بقَلْبِه، ولم يُصَدِّقْه بعَمَلِه، لم يُقبَلْ منه، وكان في الآخرةِ من الخاسِرينَ.[۷] و کسی که با زبانش اقرار به ایمان بکند، اما در قلبش به آن شناخت نداشته بداشد و در قلب آنرا تصدیق نکند، و با عملش آنرا تأئید و تصدیق نکند، چنین ایمانی از او پذیرفتنی نیست، و در آخرت هم جزو ضرر مندان خواهد بود.

امام بغوی شافعی (ت۴۳۳ق) هم می گوید: صحابه و تابعین وسایر علمای اهل سنت بعد از آنان متفق القولند که اعمال، جزئی از ایمان است و گفته اند: «إنَّ الإيمانَ قَولٌ وعَمَلٌ وعَقيدةٌ »[۸] که ایمان قول وعمل وعقیده است.

عبدالرحمن بن احمد معروف به ابن رجب حنبلی (۷۳۶- ۷۹۵ق) می گوید: مشهور نزد سلف و اهل حدیث این است که «أنَّ الإيمانَ: قَولٌ وعَمَلٌ ونِيَّةٌ» ایمان: قول و عمل و نیت است، و بدون شک تمام اعمال در مسمای ایمان وارد می شوند؛ و شافعی در این زمینه اجماع صحابه و تابعین و کسانی که بعد از صحابه و تابعین آنها را دیده است را آورده است …. که می گوید: همه صحابه و تابعین بعد از آنان و کسانی که ما درکشان کردیم، می گویند: الإيمانُ قَولٌ وعَمَلٌ ونِيَّةٌ، ایمان، قول و عمل و نیت است و هیچیک از آنسه مجزی نیست، مگر به دیگری. [۹] یعنی اگر یکی را جدا کردی بقیه هم از بین می روند. پس به عنوان مثال: ارکان نماز اقوال و افعالی است که حقیقت و ماهیت نماز بر آنها استوار است و مثلاً نماز تنها نیت و قرائت و قیام و رکوع و سجود و تشهد و غیره نیست بلکه همه ی این ارکان است که اگر یکی را آگاهانه و عمداً و به میل خودت کنار گذاشتی انگار کل نماز را کنار گذاشته ای. روزه و جهاد و سایر فرایض هم به همین گونه هستند.

اگر دقت کنید دسته ای از اهل علم گفته اند که: ایمان قول و عمل است یا اینکه گفته اند: قول و عمل و نیت است، یا قول و عمل و اعتقاد است: افرادی از گذشتگان صالح که گفته اند ایمان قول وعمل است منظورشان قول قلب و زبان، وعمل قلب و جوارح است؛ و هر کدام که اعتقاد را به تعریف اضافه نموده اند، دلیلشان این بوده که از لفظ قول شاید فقط، معنای قول ظاهر از آن برداشت شود، به همین دلیل اعتقاد قلبی را به آن اضافه کرده اند و هر کدام هم که گفته اند، ایمان قول و عمل و نیت است اینگونه توجیه کرده اند که قول شامل: قول قلب و قول زبان است.اما عمل چه بسا، نیت واخلاص (که منظور همان عمل قلب است) از آن فهمیده نشود به همین دلیل کلمه نیت را به تعریف اضافه کرده اند.[۱۰]

شیعیان جعفری هم از علی ابن ابی طالب[۱۱] وعلی ابن موسی رضا[۱۲] (ت۱۴۸ق) روایت کرده اند که از این بزرگواران پرسیده شد ایمان یعنی چه؟ پاسخ دادند: الْإِيمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ. ۱- ايمان معرفت و شناختن به دل (اعتقاد و باور کردن) و اعتراف به زبان و انجام دادن با اعضاء بدن است.[۱۳] علی بن محمد مشهور به امام هادی یا امام علی النقی (۲۱۲ -۲۵۴ق) [۱۴] و دیگران همین لفظ را از رسول الله صلی الله علیه وسلم نقل کرده اند. باز از امام علی بن ابی طالب و امام جعفر صادق[۱۵] (ت۸۳ق) نقل کرده اند که: اَلْإِيمَانُ: ۱- إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ : اقرار با زبان۲- وَ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ: شناخت با قلب۳- وَ عَمَلٌ بِالْجَوَارِحِ:[۱۶] و عمل با اندام ها و اعضای بدن است.

ادامه خواندن  شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله :طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله(۴)

 شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله :طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله(۳)

«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)

طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۳)

رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: مَن قالَ: لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَكَفَرَ بما يُعْبَدُ مَن دُونِ اللهِ، حَرُمَ مَالُهُ وَدَمُهُ، وَحِسَابُهُ علَى اللَّهِ.[۱] هر كسى گفت: “لَا إِلَهَ إِلَّا الله”، و به آنچه كه به غير الله عبادت مى شود كافر شد، مال و خونش حرام مى شود و حساب او با الله متعال خواهد بود؛ یعنی اگر کسی اقرار به شهادتین داشته باشد اما به طاغوت که در میان انسانها همان کفار ۵ گانه ی آشکار هستند کفر نکند و در صورت آگاهی و عمداً و به میل خودش و اختیاری به تمام تولیدات ۱- عقیدتی ۲- قلبی ۳- زبانی ۴- بدنی ۵- مالی ضد اسلامی آنها کفر نکند چنین اقرار به شهادتینی برایش سودی ندارد.

یعنی «لا إِلَهَ» از او می خواهد که در همان قدم اول به این کفار پنج گانه ی :۱- الَّذِينَ هَادُوا [یهودی ها]۲- وَالصَّابِئِينَ [مندائیان یا ستاره پرستان] ۳- وَالنَّصَارَىٰ [مسیحی ها] ۴- وَالْمَجُوسَ[زرتشتی ها] ۵- وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا [مشرکین= احزاب = سکولاریستها]  (حج/۱۷) بگوید به شما و تمام عقاید و افکار و آداب و رسوم و سخنان جاهلی و کارهای ضد اسلامی شما کافر هستم و قبولش ندارم و بعد از نفی اینها، با « إِلَّا اللَّهُ » به اثبات الله و آنچه که نازل کرده با رعایت لوازمش اقرار می کند. پس تو نمی توانی هم یکی از  5- وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا [مشرکین= احزاب = سکولاریستها]  باشی و هم یکی از اهل «لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» همچنانکه نمی توانی یکی از:۱- الَّذِينَ هَادُوا [یهودی ها]۲- وَالصَّابِئِينَ [مندائیان یا ستاره پرستان] ۳- وَالنَّصَارَىٰ [مسیحی ها] ۴- وَالْمَجُوسَ[زرتشتی ها] باشی و هم یکی از اهل «لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ».

سکولاریستهای باستان هم زمانی که بعد از آنهمه دعوت و تبلیغ انبیاء و مصلحین ایمان نمی آوردند و عذاب را می دیدند در کنار ایمان به الله به تمام آنچه که به سبب آن مشرک به شمار می رفتند کفر می کردند: فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَکَفَرْنَا بِمَا کُنَّا بِهِ مُشْرِکِینَ (غافر/۸۴)‏ هنگامی که عذاب شدید و ریشه کن کننده ما را می‌دیدند، می‌گفتند: به الله یگانه ایمان داریم و شریکهائی را که به سبب آنها مشرک (سکولار) بشمار می‌آمده‌ایم نمی‌پذیریم و مردود می‌شماریم و به آنها کفر می کنیم.‏

پس کسی که سکولار است و می خواهد وارد اسلام شود در کنار ایمان به الله باید به تمام اشخاص سکولار و تمام احزاب سکولار و قوانین و افکار سکولاریستی و تمام چیزهائی که باعث شده اند چنین شخصی تبدیل به یک کافر سکولار نجس و ناپاک شود کفر کند و آنها را مردود بشمارد و علاوه بر آن باید به سکولاریستها بگویند: إِنَّا بُرَآءُ مِنْكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّىٰ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ (ممتحنه/۴)  ما از شما بیزار و بری و گریزانیم، و از چیزهائی که بغیر از الله عبادت می کنید،(یعنی از تمام امور: عقیدتی، قلبی،زبانی، مالی، بدنی شما که برای غیر الله انجام می دهید بیزاریم و بری هستیم) و به شما کفر می کنیم و شما را قبول نداریم و در حق شما بی‌اعتناء هستیم، و دشمنانگی و کینه‌توزی همیشگی میان ما و شما پدیدار آمده است، تا زمانی که به الله یگانه ایمان می‌آورید.

 خود کفارِ سکولار، نجس و ناپاک هستند: إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ (توبه/۲۸) در حالی که کفار اهل کتاب و شبهه اهل کتاب نجس و ناپاک نیستند به همین دلیل ابتدا از خود سکولاریستهای نجس و ناپاک برائت می شود بعد از عقاید و عبادتهای شرک آلودشان، از اولین پیامبر قاعده همین بوده تا پیامبر خاتم صلی الله علیه وسلم؛ وَأَذَانٌ مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الأَکْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَرِیءٌ مِّنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ (توبه/۳) به همین دلیل در حالی که کفار اهل کتاب و شبهه اهل کتاب که پاک هستند، هم طعام و هم زنان پاک دامن آنها برای مومنین حلال هستند و آنها بر اساس پیمانهائی می توانند اهل ذمه و شهروندان دارالاسلام شوند اما طعام و ذبیحه ی این سکولاریستهای نجس و ناپاک برای مومنین حرام است، ازدواج با دختران و زنان سکولار نجس و ناپاک برای مومنین حرام و ممنوع است و از این سکولاریستهای نجس و ناپاک جزیه هم قبول نمی شود و در صورت داشتن قدرت نظامی جماعت، این سکولاریستهای نجسی که پیمانی با جماعت حاکم بر دارالاسلام ندارند یا باید ایمان بیاورند یا بجنگند: فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُواْ لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّکَاةَ فَخَلُّواْ سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ (توبه/۳)‏ هنگامی که ماههای حرام (که مدّت چهار ماهه امان است) پایان گرفت، مشرکان (سکولاریستها) را هرکجا بیابید بکشید و بگیرید و محاصره کنید و در همه کمینگاهها برای (به دام انداختن) آنان بنشینید. اگر توبه کردند و (از کفر سکولاریسم برگشتند و به مسلمان شدند و برای نشان دادن آن) نماز خواندند و زکات دادند، (دیگر از زمره شمایند و ایشان را رها سازید و) راه را بر آنان باز گذارید. بیگمان الله دارای مغفرت فراوان و رحمت گسترده است.‏  

رسول الله صلی الله علیه وسلم در مورد این سکولاریستها فرموده: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى یَقُولُوا: لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ، فَمَنْ قَالَهَا فَقَدْ عَصَمَ مِنِّی مَالَهُ وَنَفْسَهُ إِلاَّ بِحَقِّهِ، وَحِسَابُهُ عَلَى اللَّهِ»[۲] به من امر شده است با مردم (سکولار= مشرک) جنگ مسلحانه انجام دهم تا اینکه بگویند: لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ. و کسی که آنرا گفت، جان و مالش در امان خواهد بود، مگر به حق آن، و حسابش با الله خواهد بود.

 در اینجا علاوه بر آنکه اقرار به «لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ» شرط ایمان است اما تنها زمانی دست از این کفار سکولار برداشته می شود که علاوه بر اقرار به «لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ» باید ادعای خود را نیز «در حالت عادی» نه «در حالتهای اضطرار و ضرورت مثل میدان جنگ و بیماری مرگ و دوران قاعدگی زنان» با انجام نماز و دادن زکات «أَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّکَاةَ» که «اعمال ظاهری» هستند نشان دهند و گرنه خون و مالشان در امان نیست و جزو مومنین نیستند، حالا این اقرار و اعمال ظاهری را از روی ایمان انجام می دهند یا از روی نفاق مهم نیست، مهم این است که باید این اعمال از او سر بزند اگر می خواهد جزو مسلمین محسوب شود و خون و مالش در امان باشد.

ادامه خواندن  شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله :طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله(۳)

 شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله :طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۲)

«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)

طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۲)

قبل از آنکه وارد بحث «ایمان» شویم باز لازم است مثل صلاة، جهاد، حج، زکات، بدعت، مشرک و مشرکین و غیره، هم معنی لفظی و لغوی اصطلاح ایمان را در نظر بگیریم و هم مفهوم شرعی و فقهی آن را؛ و گرنه تنها با تکیه بر معنی لفظی و لغوی آن، باز ممکن است به سادگی دچار اشتباهاتی شویم که بسیاری دیگر از مسلمین در این اصطلاح و سایر اصطلاحات مرتکب انحرافاتی آشکار و مرتکب فجایع خطرناکی برای خود و سایر مسلمین شده اند، و با همین اشتباه ساده، به سادگی با باز کردن درهای نفوذ دارودسته ی منافقین به میان فرقه و مذهب خود و سپس با قدرت دهی تبلیغی و فرهنگی و اجتماعی و حتی با قدرت دهی حکومتی به آنان، دارودسته ی منافقین را به بهانه های مختلف وارد مراکز مختلف قدرت کنند و دست دارودسته ی منافقین و حتی مرتدین را در تولید انواع مفاسد عقیدتی و رفتاری و اجتماعی و بازی با منهج و زندگی دنیوی خود باز بگذارند.  

ایمان از لحاظ لغوی و لفظی از ماده «أمن» گرفته شده است، یعنی پذیرش، تصدیق،[۱] اعتماد و آسودگی و «آرامش قلبی»[۲] نسبت به چیزی یا کسی، ابن مسعود می گوید: اليَقِينُ الإِيمَانُ كُلُّهُ. یقین کل ایمان است،[۳] مرحله ی بالاتر از ایمان همان اطمینانی است که سیدنا ابراهیم در مورد آن صحبت می کند: وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَى وَلَکِن لِّیَطْمَئِنَّ قَلْبِی (بقره/۲۶۰) ‏و هنگامی که ابراهیم گفت: پروردگارا ! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده می‌کنی. گفت: مگر ایمان نیاورده‌ای‌؟! گفت: چرا! ولی تا اطمینان قلب پیدا کنم.

 رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: انْتَدَبَ اللَّهُ لِمَنْ خَرَجَ فِي سَبِيلِهِ لا يُخْرِجُهُ إِلاَّ إِيمَانٌ بِي وَتَصْدِيقٌ بِرُسُلِي [وتَصْدِيقُ كَلِماتِهِ[۴]] أَنْ أُرْجِعَهُ بِمَا نَالَ مِنْ أَجْرٍ أَوْ غَنِيمَةٍ، أَوْ أُدْخِلَهُ الْجَنَّةَ؛ ولَوْلَا أنْ أشُقَّ علَى أُمَّتي ما قَعَدْتُ خَلْفَ سَرِيَّةٍ، ولَوَدِدْتُ أنِّي أُقْتَلُ في سَبيلِ اللَّهِ ثُمَّ أُحْيَا، ثُمَّ أُقْتَلُ ثُمَّ أُحْيَا، ثُمَّ أُقْتَلُ.[۵]

« الله تبارک و تعالی ضامن شد کسی را که در راه الله خارج شد در حالیکه او را به جهاد نمی کشد مگر ایمان به من و تصدیق به پیامبران من که او را بر گردانم به خانه اش با چیزیکه از اجر و ثواب و یا غنیمت به دست آورده است یا (اگر شهید شود) او را در بهشت در می آورم؛ واگر برای امتم مشكل نمي شد، هيچگاه  بعد از یک حمله نمی نشستم و استراحت نمی کردم (یعنی: حملات دیگر را شروع می کردم و از رفتن به جهاد متوقف نمی شدم) من دوست دارم كه در راه الله کشته شوم سپس زنده شوم، سپس زنده شوم بعد کشته شوم، سپس زنده شوم و بعد کشته شوم (یعنی بارها در راه الله کشته شوم).

پس مکان و جایگاه اصل ایمان که محرک شخص برای انجام جهاد و سایر اعمال صالح خواسته شده بر اساس ایمان است در قلب است چنانچه الله تعالی می فرماید:

  •  قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ ‏(حجرات/۱۴)

 اعراب می‌گویند: ایمان آورده‌ایم. بگو: شما ایمان نیاورده‌اید، بلکه بگوئید: تسلیم (ظاهری اسلام) شده‌ایم. چرا که ایمان هنوز به دلهایتان داخل نشده است.

  • لَا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کَانُوا آبَاءهُمْ أَوْ أَبْنَاءهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُوْلَئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ ‏(مجادله/۲۲)

‏مردمانی را نخواهی یافت که به الله و روز قیامت ایمان داشته باشند، ولی کسانی را به سرپرستی بگیرند که با الله و پیامبرش دشمنی کرده باشند، هرچند که آنان پدران، یا پسران، یا برادران، و یا قوم و قبیله ایشان باشند. چرا که مؤمنان، الله بر دلهایشان رقم ایمان زده است.‏

 یعنی کسی که این دشمنان الله را به سرپرستی بگیرد در قلبش ایمانی به الله و روز قیامتی که مورد نظر شریعت پیامبر خاتم صلی الله علیه وسلم است وجود ندارد و مومن به شریعت پیامبر خاتم صلی الله علیه وسلم نیست، هر چند در قلب هم به حقانیت اسلام یقین داشته باشد و تصدیق قلبی داشته باشد همچنانکه الله تعالی در مورد کفار سکولار اطراف فرعون می گوید: ‏وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً (نمل/۱۴) ‏ستمگرانه و مستکبرانه معجزات را انکار کردند، هر چند که در دل بدانها یقین داشتند. اینها با آنکه به رسالت پیامبر یقین قلبی داشتند و الله تعالی به آن گواهی می دهد، اما ستمگرانه و متکبرانه اطاعت خودشان را به قوانین شریعت الله و پیامبر الله ندادند بلکه سرپرستی کافری سکولار چون فرعون و قوانین سکولاریستی او را پذیرفتند. 

 پس تصدیق قلبی به تنهائی کافی نیست همچنانکه اقرار به زبان هم به تنهائی کافی نیست؛ «اقرار»، هم متضمن تصدیق یا قول قلب است و هم دربرگیرنده ی انقیاد و مطیع شدن و فرمانبرداری کردن که عمل قلب است[۶]: قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ ‏(حجرات/۱۴) پس تنها اقرار این اعراب آنها را صاحب ایمان نکرد همچنانچه الله تعالی در مورد اقرار منافقین هم می فرماید: وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ (بقره/۸) ‏در میان مردم دسته‌ای هستند که می‌گویند: ما به الله و روز قیامت ایمان داریم؛ در صورتی که ایمان ندارند و جزو مؤمنان بشمار نمی‌آیند.‏ اقرار اینها نیز باعث نشد که وارد دایره ی مومنین شوند هر چند خودشان می گویند جزو مومنین هستند.

ادامه خواندن  شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله :طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۲)

 شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله : چرا طالبان جدید حاضر نیست حتی مرتدینی چون نجیب الله و دوستُم و غیره را که آنهمه سال در کنار شوروی ها و سپس آمریکائی ها بر علیه مسلمین جنگیدند کافری مرتد بنامد؟… (۱)

بسم الله و الحمد لله

اللهُ أكبَرُ، اللهُ أكبَرُ، لا إلهَ إلَّا اللهُ، واللهُ أكبَرُ، اللهُ أكبَرُ وللهِ الحَمدُ.[۱]

السلام علیکم و رحمه الله و برکاته؛عید فطر را به تمام مومنین جهان و بخصوص مومنین «اهل جماعت» و مجاهدین عرصه های مختلف مالی، مسلحانه و تبلیغی تبریک می گویم.

«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)

س۳۷: چرا طالبان جدید حاضر نیست حتی مرتدینی چون نجیب الله و دوستُم و غیره را که آنهمه سال در کنار شوروی ها و سپس آمریکائی ها بر علیه مسلمین جنگیدند کافری مرتد بنامد؟ یا برای کرزای و سایر مرتدین که ۲۰ سال در پهلو آمریکا و ناتو مسلمان کشی و ناموس فروشی کرده اند و باربار دچار خیانت شده اند و با مجاهدین ساده جنگیدند و خون مجاهدین و مردم بی گناه را ریختند امنیت کامل با حقوق کامل قرار داده اند، می گویند اینها کلمه می گویند و مسلمان هستند، آیا این سرگردانی عقیدتی و منهجی حنفی های معاصر ریشه در عقاید مرجئه ای ابوحنیفه ندارد؟ (۱)

ج:[۲] کافر اصلی در اصطلاح شرعی و مضموم آن در میان انسانها به زبان ساده یعنی پوشاننده ی بخشی یا کل حقی که از سوی پیامبر خاتم صلی الله علیه وسلم آمده است که معادل طاغوت است و هر جا در قرآن و احادیث صحیح اسمی از طاغوت آورده شده یعنی کافر.

پس، کافر یعنی طاغوت، و کفر به طاغوتی که الله قبل از ایمان به خودش از ما می خواهد: فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ لَا انْفِصَامَ لَهَا ۗ(بقره/۲۵۶) یعنی کفر کردن به کفار که ابتدا باید به همراه شیطان که کافر و طاغوت اصلی است به این طاغوتهای میان انسانها نیز کفر کرد که از زمان بعثت پیامبر خاتم صلی الله علیه وسلم تا روز قیامت به پنج دسته تقسیم می شوند:۱- الَّذِينَ هَادُوا [یهودی ها]۲- وَالصَّابِئِينَ [مندائیان یا ستاره پرستان] ۳- وَالنَّصَارَىٰ [مسیحی ها] ۴- وَالْمَجُوسَ[زرتشتی ها] ۵- وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا [مشرکین= احزاب = سکولاریستها]  (حج/۱۷) البته «وَمَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ» (بقره/۲۱۷) یا «الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلَىٰ أَدْبَارِهِمْ» (محمد/۲۵) یا مرتدین نیز جزو همین طاغوتها و کفار آشکار هستند اما چون بعد از ارتداد به یکی از این کفار پنج گانه ملحق می شوند اسمی از آنها در مساله ی کفر به طاغوت برده نمی شود.

در برابر اصطلاح شرعی کافر، اصطلاح شرعی مومن و «الَّذِينَ آمَنُوا» (حج/۱۷) یعنی کسانی هستند که بعد از کفر به آن طاغوتها و بعد با ایمان به الله جزو مومنین می شوند؛ البته این کفر به طاغوت و بعد ایمان به الله رسالت تمام پیامبران در طول تاریخ بشریت بوده است: وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ (نحل/۳۶) که به صورت مختصر در: أيُّها النَّاسُ قولوا لا إلَهَ إلَّا اللَّهُ تُفلِحوا.[۳] بیان می شود.

یعنی: «لا اله» می شود کفر به طاغوت و در نتیجه کفر به تمام اله ها و جبتها و صنمها و وثنها و جاهلیتی که توسط این طاغوتها تولید شده است و «الا الله» هم می شود ایمان به الله و هر آنچه که توسط آخرین فرستاده اش نازل کرده است که در نهایت در قالب شهادتین بیان می شود: أشهَدُ أنْ لا إلهَ إلَّا اللهُ، أشهَدُ أنَّ مُحمَّدًا رسولُ اللهِ؛ و شخص تسلیم شده و مسلمان به این موارد با برپا داشتن نماز، و در صورت توانائی با انجام سایر فرایض مثل زکات و حج و غیره این اسلام و مسلمان شدن خودش را نشان می دهد.

پاسخ به سوال شما در تعریف از اصطلاح «ایمان» است؛ باید بدانید که مشکل از فلان خطیب مسجد یا فلان گروه و فرقه و جماعت یا فلان حکومت مثل امارت اسلامی افغانستان است که به دلایل نفسانی و تبعیت از شهوات این اشخاص را مرتد نمی نامد یا مشکل از تفکر و مذهب کلامی است که به آن پایبند هستند و این تفکر و  مذهب کلامی با شبهات و محدودیتهائی که به وجود آورده چنین اجازه ای را به آنها نمی دهد؟

شما اگر تعریفتان از «ایمان» به الله را مشخص کنید به سادگی تعریف شما از مومن و سپس کفر و کافر نیز مشخص می شود؛ به دنبال این مساله است که باید مشخص کنید که چه چیزی باعث می شود به «ایمان»  شخص مومن چنان صدمه ای وارد شود که ایمانش فاسد و باطل شده و او را از دایره ی مومنین به دایره ی بزرگ مسلمین تنزل درجه و مقام می دهد و یا حتی به دایره ی کفار سقوطش می دهد و به اصطلاح چنین شخصی مرتد می شود.

 تمام این مراحل بعد از مشخص شدن تعریف شما از کلمه ی شرعی «ایمان» است؛ ایمانی که خودش «عمل» است؛ یعنی همچنانکه رسول الله صلی الله علیه وسلم در تبیین آیاتی چون: أُبَلِّغُکُمْ رِسَالَاتِ رَبِّی وَأَنَا لَکُمْ نَاصِحٌ أَمِینٌ (اعراف/۶۸) برای نشان دادن میزان اهمیت و تأکید و جا افتادن مطلب سه بار تکرار می کند و می فرماید: إِنَّ الدِّينَ النَّصِيحَةُ، إِنَّ الدِّينَ النَّصِيحَةُ، إِنَّ الدِّينَ النَّصِيحَةُ.[۴] دين نصيحت كردن است؛ به همین شکل «ایمان»، عمل معرفی می شود آنهم عمل صالحی که بالاتر از آن، عمل صالحی وجود ندارد چنانچه از رسول الله صلی الله علیه وسلم سوال می شود: أَيُّ الْعَمَلِ أَفْضَلُ؟ كدام عمل، بهتر است؟ فرمود: «إِيمَانٌ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ» ايمان به الله و رسولش.  پرسيدند: ثُمَّ مَاذَا؟ سپس چه كاري؟ فرمود: «الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ» جهاد در راه الله. سؤال شد: ثُمَّ مَاذَا؟ بعد از آن، چه كاري؟ فرمود:«حَجٌّ مَبْرُورٌ».[۵] «حج مقبول».

ادامه خواندن  شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله : چرا طالبان جدید حاضر نیست حتی مرتدینی چون نجیب الله و دوستُم و غیره را که آنهمه سال در کنار شوروی ها و سپس آمریکائی ها بر علیه مسلمین جنگیدند کافری مرتد بنامد؟… (۱)

 شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله : منِ شافعی مذهب چگونه ممکن است به مُلا عمر حنفی مذهب یا به رهبر شیعه ایران بیعت دهم؟ شما می دانید که باید از مذهب آنها پیروی کنید؟

«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)

س۳۵: منِ شافعی مذهب چگونه ممکن است به مُلا عمر حنفی مذهب یا به رهبر شیعه ایران بیعت دهم؟ شما می دانید که باید از مذهب آنها پیروی کنید؟

ج: دارالاسلام سرزمینی است که بر اساس قوانین شریعت الله و توسط یکی از مسلمین اداره می شود و بعد از رحلت رسول الله صلی الله علیه وسلم دارای سه قالب حکومتی است:

  1. حکومت اسلامی بر منهاج و روش نبوت « خِلَافَةٌ عَلَى مِنْهَاجِ النُّبُوَّةِ » که دارای دو مشخصه ی حاکمیت شورا و نظارت همگانی است.
  2. شاهیگری مستبدانه ای که با چنگ و دندان تنها در فکر حاکمیت و نگه داشتن حاکمیت خودش است و تنها حاکمیت برایش مهم است و کاری به عقاید مردم ندارد « ثُمَّ تَكُونُ مُلْكًا عَاضًّا».
  3. ۳-     شاهیگری ظالمانه و مستبدانه ای که علاوه بر آن سعی می کند عقاید و افکار و رفتارهائی خاص را نیز بر اعضای دارالاسلام تحمیل کند «ثُمَّ تَكُونُ مُلْكًا جَبْرِيّاً». 

 البته در نهایت مسلمین بار دیگر به حکومت اسلامی بر روش نبوت دست پیدا می کنند«ثُمَّ تَكُونُ خِلَافَةٌ عَلَى مِنْهَاجِ النُّبُوَّة»ِ[۱] این وعده ای است که توسط رسول الله صلی الله علیه وسلم به ما داده شده است و در میان انس و جن چه کسی صادقتر از رسول الله صلی الله علیه وسلم و سایر پیامبران الله وجود دارد؟ و ما در مساله ی حاکمیت برای رسیدن به چنین هدفی در حرکت و جهاد هستیم. 

الله تعالی برای چنین دارالاسلامی امر می کند: یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأَمْرِ مِنْکمْ (نساء/۵۹) ای کسانی که ایمان آورده‌اید! از الله اطاعت کنید و از پیامبر اطاعت کنید و از اولی الامری که از خودتان هستند. امام نووی می گوید: مراد از أُولِي الْأَمْرِ که الله اطاعت از آنها را واجب کرده است رهبران و امراء هستند؛ این قول جماهیر سلف و خلف از مفسرین و فقهاء و غیره است. [۲]

از خودمان «مِنْکمْ» یعنی از میان ۶ دسته از انسانهای: الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارَىٰ وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا (حج/۱۷) ۱- مومنین  2- یهودی ها ۳- مندائیان ستاره پرست ۴- نصرانی ها یا به قول عوام مسیحی ها ۵- زرتشتی ها ۶- سکولاریستها (یا مشرکین یا احزاب)؛  1- مومنین یا «الَّذِينَ آمَنُوا».

پس تمام مذاهب اسلامی مادام که مسلمان هستند مشمول این «الَّذِينَ آمَنُوا» هستند و از خودمان هستند و مذهب اینها باعث نمی شود اینها جزو آن پنج دسته ی دیگر شوند که کفار میان انسانها و طاغوتهای میان انسانها هستند که در همان قدم اول ما به این کفار کفر کرده ایم و هیچ راهی برای حاکمیت این کفار پنجگانه بر مسلمین وجود ندارد: «وَلَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا» (نساء/۱۴۱) هیچ راهی وجود ندارد که از چنین راهی کفار بر مسلمین مسلط و حاکم شوند.

وظایف این رهبریت هم  چیست؟ الْإِمَامَةُ: مَوْضُوعَةٌ لِخِلَافَةِ النُّبُوَّةِ فِي حِرَاسَةِ الدِّينِ وَسِيَاسَةِ الدُّنْيَا. [۳]  امامت موضوعی است برای جانشینی نبوت در امر حراست از دین و سیاست دنیا. یا: أَنَّه نِيَابَةٌ عَنْ صَاحِبِ الشَّرِيعَةِ فِي حِفْظِ الدِّينِ، وَسِيَاسَةُ الدُّنْيَا بِهِ.[۴] نماینده ی صاحب شریعت در حفظ دین و سیاست و اداره ی دنیا به وسیله شریعت است. پس وظایف رهبر دارالاسلام در واقع همان وظایف رسول الله صلی الله علیه وسلم است و جانشنین رسول الله صلی الله علیه وسلم است با تمام اختیارات رسول الله صلی الله علیه وسلم در نگهبانی از دین و اداره ی امور زندگی دنیوی و پیاده کردن قوانین شریعت الله در زندگی دنیوی انسانها.

حالا حد و مرز اطاعت از این «الَّذِينَ آمَنُوا» که از خودمان هستند را نیز رسول الله صلی الله علیه وسلم مشخص کرده است که: «لا طَاعَةَ في مَعْصِيَةٍ»[۵] در گناه اطاعتی وجود ندارد؛ و اطاعت تا زمانی وجود دارد که «ما لَمْ يُؤْمَرْ بمَعْصِيَةٍ»[۶] ما را به گناه و معصیت الله دستور نداده اند؛ و ما در هر امر خیر و مشروعی که به آن دستور داده شویم اطاعت خود را به جماعت و حاکمیت بر جماعت می دهیم و اهل جماعت می شویم؛ حتی اگر حاکمیتی چون حاکمیت زمان ابوحنیفه و جعفر صادق و مالک و شافعی و احمد بن حنبل داشته باشیم. 

مورد دیگر اینکه این «اطاعت» متعلقِ به رهبریتِ اولین دارالاسلامی است که تشکیل شده است «فُوا ببَيْعَةِ الأوَّلِ فالأوَّلِ» چون: «لَا يَجُوزُ أَنْ يَكُونَ لِلْأُمَّةِ إمَامَانِ فِي وَقْتٍ وَاحِدٍ»[۷] مجاز نیست که در یک زمان برای «امت» دو رهبر وجود داشته باشد و این اتفاق تمام اهل فقه است [۸] که «لَا يَجُوزُ تَعَدُّدُ الإمامِ».[۹] یعنی شرعاً صحیح نیست چون مثلاً در ایران شما به دارالاسلام ایران بیعت داده اید اگر در سرزمین دیگری حاکمیتی بر اساس مذهب شما درست شد شما بیعت اول را بشکنی و به آن حاکمیت بیعت دهی بلکه در همان قدم اول تشکیل دارالاسلام موازی با دارالاسلام اولی شرعی نیست و باید تمام سعی و تلاش شما این باشد که اولاً دارالاسلام موازی شکل نگیرد و اگر در حالت ضرورت و ناچاری شکل گرفت این دارالاسلام جدید به دارالاسلام قدیمی بیعت دهد و یکی شوند یا در بدترین حالت اینها با هم متحد شوند مثل اتحادیه اروپا و غیره؛ و بر اساس رأی تمام سرمذهبهای مذاهب اسلامی معروف به اهل سنت و اهل جماعت هیچ راه شرعی برای مستقلانه عمل کردن این دارالاسلام جدید وجود ندارد.  

حالا و برای اولین بار در تاریخ شیعیان جعفری ما شاهد تشکیل دارالاسلامی در جغرافیای کنونی ایران در سال ۱۳۵۷ش هستیم؛ مثل سایر موارد، برای رهبریت هم وظایفی تعریف کرده اند؛ وظایف رهبریت در این دارالاسلام بر اساس اصل ۱۱۰ قانون اساسی در ۱۱ مورد تعریف شده اند:

ادامه خواندن  شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله : منِ شافعی مذهب چگونه ممکن است به مُلا عمر حنفی مذهب یا به رهبر شیعه ایران بیعت دهم؟ شما می دانید که باید از مذهب آنها پیروی کنید؟

 شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله :پیامبر قبل از بعثت با کفار مشرک قریش جهت دفاع از مظلوم در پیمان «حلف الفضول» شرکت کرد و.. می دانیم که تعداد مخالفین اهل سنت در ایران بیشتر است و اگر این حکومت آخوندها برود حاکمیت هم قطعا

«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)

س۳۴: پیامبر قبل از بعثت با کفار مشرک قریش جهت دفاع از مظلوم در پیمان «حلف الفضول» شرکت کرد و گفت بعد از اسلام هم اگر من را به  پیمانی مثل این دعوت کنند آنرا قبول می کنم، ما هم اکنون در پیمانی مثل «حلف الفضول» با مسلمان و کافر و باخدا و بی خدا و بهائی و سکولار و کمونیست و با حجاب و بی حجاب و غیره متحد شده ایم تا جلو ظلم آخوندهای ایران را بگیریم، می دانیم که تعداد مخالفین اهل سنت در ایران بیشتر است و اگر این حکومت آخوندها برود حاکمیت هم قطعاً به سکولاریستها می رسد اما ما از سکولاریستها و غیر مسلمانان تنها در قوانینی خاص پیروی می کنیم که بشود با آن به این حاکمیت ضربه زد؛ مشکل چنین جنبشی برای اهل سنت چیست؟

ج: حِلف و پیمان که نزد عربها «جنبه ی عقیدتی» داشت و با سوگندهایی که در کنار مکانهای مقدسشان چون کعبه و بت خانه ها و غیره بسته می شد[۱]جهت تأمین منافع و مصالح شخصی یا گروهی بود؛ و نوعی قرار داد و معاهده ی مبنی بر همدستی و یاری رساندن و پرداخت هزینه است که در جاهلیت به دو شیوه انجام می شد:

  1. همدستی و همگامی در فتنه ها و جنگ بین قبایل و غارت و چپاول
  2. یاری رساندن به شخص مظلوم و همراهی با او در گرفتن حقش[۲]  که مخالفتی با اخلاق عمومی و پس مانده ی تعالیم انبیاء در میان انسانها ندارد و بعدها شریعت اسلام با قوانینی که در اخلاق عقیدتی می آورد نه تنها این بخش و پیمانهای در این زمینه را باطل نمی کند بلکه با تعریف و پروش و غنی کردن و دادن چارچوب مشخص به این بخش با حفظ و تاکید و شدت بیشتری در قالب نهادهای مختلف حکومتی و مردم نهاد به آن پرداخته می شود.

حلف با کارکردهای ۱- نظامی ( مثل: حِلْفُ المُطَیّبین[۳]؛ و اَحلاف[۴] )  2- و اقتصادی (مثل: ایلاف قریش[۵]) ۳- و اجتماعی (حلف الفضول) که داشت و با کارکرد حکومتی و به اصطلاح سیاسی که قبایل داشتند شخص ضعیف از شخص یا قبیله ای درخواست پناه و حمایت می کرد[۶] و چنانچه درخواستش مورد پذیرش واقع می شد آن شخص یا قبیله از او حمایت می کرد؛[۷] و مشخص است هدف اصلی، ایجاد پوشش حمایتی برای شخص ضعیف است، اما در پیمانهای جمعی انگیزه ها و اغراض مختلفی با کارکردهای مختلفی وجود دارد.

 در هر دو مورد فردی و جمعی، حمایت اشخاص و قبایل از همدیگر با عصبیت همراه بود، یعنی همدیگر را چه ظالم باشند یا مظلوم یاری می دادند،[۸] علاوه بر این، وفای به عهد و پیمان جایگاهی بزرگ داشت و عهد شکنان با بدترین الفاظ و بدترین جایگاه اجتماعی روبرو می شدند،[۹] و حتی پرچم غداران پیمان شکن را در بازار عُكاظ  آویزان می کردند، تا به این شکل همه او را بشناسند،[۱۰] یا آتشى موسوم به آتش پيمان شكنى (نار الغدر) را در مِنا (مِنیٰ)، در ايام حج روشن می کردند و جار می زدند و با صدای بلند اعلان می کردند كه اين آتش پيمان شكنى فلانى است تا مردم او را بشناسند و از او برحذر باشند.[۱۱]

پس، در یک معنی، حلف یعنی پیمان و عده ای «حلف الفضول» را به معنی «پيمان جوانمردان» ترجمه کرده اند که در دوران جاهلیتی که به صورت قبیله ای اداره می شد و حکومت مرکزی واحدی در مکه و اطراف آن وجود نداشت تا مانع از ظلم قبایل قوی به قبایل ضعیف یا حتی مانع از ظلم این افراد و قبایل به افراد بدون قبیله و غریبه شود چنین پیمانی به وجود آمد.

عادت عرب بوده که افرادی را با «حلف» یا «الموالاة» به قبیله خود می پذیرفتند، «الموالاة» به معنی الناصر، التابع، الحليف و غیره آمده،[۱۲] مثلاً می گفتند فلانی حلیف بنی هاشم است یا فلانی مولی بنی هاشم است نه با تولد. در اینجا هم اسم قوم و قبیله قبلی و هم نسب اصلی شخص حفظ می شود و انکار نمی شود و شخص تنها سرپرستی فلان قوم را پذیرفته و پشتیبانی و حمایت فلان قوم را به دست آورده و مثل یکی از افراد آن قوم و تابع سیاستهای کلی آن قوم و قبیله می شود؛ به عنوان مثال الله تعالی می فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَىٰ أَوْلِيَاءَ ۘ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ ۚ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (مائده/۵۱) ‏ای مؤمنان! یهودیان و نصرانی ها را به سرپرستی نگیرید. ایشان برخی سرپرست همدیگر هستند(و در دشمنی با شما یکسان و برابرند) . هرکس از شما  اینها را به سرپرستی بگیرد بیگمان او از زمره ایشان محسوب می شود. و شکّ نیست که الله افراد ستمگر را هدایت نمی‌کند.‏

به دنبال این می فرماید: فَتَرَى الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَى أَن تُصِیبَنَا دَآئِرَةٌ (مائده/۵۲) می‌بینی کسانی که بیماری به دل دارند (دارودسته ی منافقین = سکولار زده ها)،  (در به سرپرستی گرفتن کفار) بر یکدیگر سبقت می‌گیرند و می‌گویند: می‌ترسیم که (روزگار برگردد و) بلائی بر سر ما آید.

به دنبال این، الله تعالی چنین کسانی که ۱- آگاهانه  2- عمداً  3- به میل خودشان و اختیاری کفار را به سرپرستی گرفته اند و یکی از همان کفار محسوب می شوند را  تکفیر می کند و می فرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ مَن یَرْتَدَّ مِنکُمْ عَن دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَلاَ یَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ ذَلِکَ فَضْلُ اللّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ ‏(مائده/۵۴) ای مؤمنان! هرکس از شما از دین خود بازگردد ( چون با به سرپرستی گرفتن این کفار شخص هر ۴ معنی و مفهوم دین یعنی ۱- قدرت حاکمیت ۲- قانون و برنامه ۳- اطاعت و فرمانبرداری ۴- مجازات و پاداش را به این کفار می دهد) الله جمعیّتی را ( به جای ایشان بر روی زمین ) خواهد آورد که ۱- الله دوستشان می‌دارد و آنان هم الله را دوست می‌دارند .۲-  نسبت به مؤمنان نرم و فروتن و ذلیل هستند و در برابر کافران سخت و نیرومند و با عزت هستند . ۳-  در راه الله جهاد می‌کنند و از سرزنش هیچ سرزنش‌کننده‌ای هراسی به خود راه نمی‌دهند. این هم فضل الله است (که کسی دارای چنین اوصافی باشد) ؛ الله آن را به هرکس که بخواهد (به خیر و خوبی نائل شود) عطاء می‌کند . و الله دارای فضل فراوان و آگاه است .‏

‏ إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ ‏(مائده/۵۵) تنها الله سرپرست شماست و پیغمبر او و مؤمنانی سرپرست شما هستند که نماز را برپا می‌آورند و زکات را می دهند.

وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَیُطِیعُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ ‏(توبه/۷۱) مردان و زنان مؤمن، برخی سرپرست و یاوران برخی دیگرند. همدیگر را به کار نیک می‌خوانند و از کار بد باز می‌دارند، و نماز را برپا می دارند، و زکات را می‌پردازند، و از الله و پیغمبرش فرمانبرداری می‌کنند. اینها کسانی هستند که الله به زودی ایشان را مشمول رحمت خود می‌گرداند. الله توانا و حکیم است .‏

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الَّذِینَ اتَّخَذُواْ دِینَکُمْ هُزُواً وَلَعِباً مِّنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ مِن قَبْلِکُمْ وَالْکُفَّارَ أَوْلِیَاء وَاتَّقُواْ اللّهَ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ ‏(مائده/۵۷) ای مؤمنان! کسانی از اهل کتاب و از (سایر) کافران را به سرپرستی نگیرید که دین شما را مسخره می‌کنند و به بازی می‌گیرند. از الله پرهیز کنید اگر (از) مؤمنان هستید.‏

پس زمانی که شخص «الموالاة» قومی را می پذیرفت در هر ۴ معنی و مفهوم دین یکی از آنها می شد و تابع ۴ معنی و مفهوم دین آنها می شود یعنی: «اَلنّاسُ عَلى دینِ مُلُوکِهِمْ»، دیگران هم او را یکی از همان قوم محسوب می کردند؛ بعد از اسلام هم شما با افراد زیادی برخورد می کنید که مثلاً می گویند فلانی مولی فلان شخص یا فلان قبیله مسلمان شده است، یعنی تابع و تحت سرپرستی آنها شده است که از حمایت و پشتیبانی آنها برخوردار است یا برده ای بوده که آنها او را به شیوه های مختلف از بردگی رها کرده اند اما در هر حالت تابع قوانین شریعت الله بودند چنانچه الله تعالی می فرماید: فَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَوْلاَکُمْ نِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِیرُ (انفال/۴۰) بدانید که الله سرپرست شما است و او بهترین سرپرست و بهترین یاور و مددکار است.‏ و رسول الله صلی الله علیه وسلم نیز می فرماید: قُرَيْشٌ، والأنْصارُ، وجُهَيْنَةُ، ومُزَيْنَةُ، وأَسْلَمُ، وأَشْجَعُ، وغِفارُ مَوالِيَّ، ليسَ لهمْ مَوْلًى دُونَ اللَّهِ ورَسولِهِ. [۱۳] قبایل قُرَیش، و أَنصار، و جُهَینَه، و مُزَینَه، و أَسلم، و اَشجع، و غِفَار مَوالِي من هستند (تحت سرپرستی من هستند)، و به جز از الله و رسول او، مَوْلًى (سرپرست) دیگری برای آن‌ها نیست. یا می بینیم که رسول الله صلی الله علیه وسلم خطاب به کفار سکولا قریش می فرماید: «اللَّهُ مَوْلَانَا، ولَا مَوْلَى لَكُمْ».[۱۴] الله  سرپرست ماست و شما سرپرست ندارید.

در دوران جاهلیت، «حِلف» یا پیمان و اتفاقیه و اتحاد نیز شخص را «الحليف» و هم پیمان و متحد فلان قبیله یا جماعت می کرد و شخص به چنین قبیله یا جماعت و دسته و گروهی می پیوست و بین آنها «التحالف» و اتحاد و ائتلاف و پیوستگی و وَصلتی به وجود می آمد و شخص اطاعتش را به قوانین این قبیله می داد و طبعاً تسلیم مجازاتها و پادشهای این قوم و قبیله هم می شد. مثلاً  چون یاسر از یمن و سمیه حبشی بود و تحت سرپرستی بنی مخزوم قرار گرفته بودند گفته می شد: عمار بن ياسر حليف مخزوم ، یا سعيد بن وهب حليف بنى عامر و… .

در اینجا عربهای سکولار (مشرک) با آنکه حکومتی مرکزی نداشتند[۱۵] و دارای احزاب مختلف با افکار و عقاید و آداب و رسوم مختلف و متنوعی بودند و هیچ حزبی حاکمیت سایر احزاب سکولار را نمی پذیرفت و قدرتی هم نبود که تمام این احزاب سکولار را با زور اسلحه در دموکراسی مورد پذیرش خودشان با هم متحد کند هر قبیله ای در جایگاه یک حکومت محلی بود و از منافع و افکار و آداب و رسوم خاص قبیله خودش که در واقع حزبی جداگانه ی سکولار بود محافظت می کرد همچنین سرپرستی غریبه هائی که به آنها پناه آورده بودند بر عهده می گرفتند و به اصطلاح به آنها حق پناهندگی و تابعیت قبیله می دادند؛ یعنی مثل همین الان، شخص که پناهنده و تابعیت می گرفت «اطاعت» خودش را به حاکمیت و قوانین و برنامه های این قبیله و کشور می دادند و در پاداشها و مجازات نیز تابع همان قبیله و کشور می شده اند. بر همین اساس بود که عَمرو بن هشام بن مغیره مخزومی معروف به ابوجَهل به خودش حق می داد که سمیه ی اصالتاً حبشی و یاسر اصالتاً یمنی و فرزندشان عمار را که حلیف قبیله ی بنی مخزوم بودند بر اساس قوانین خودشان مجازات و شکنجه و حتی زجر کش کند؛[۱۶] افراد دیگری چون ابوحذیفه و مغیره (پدر ابوحذیفه) و حَکَم بن هشام هم که در شکنجه یاسر و سمیه و عمار شرکت می کردند همگی از قبیله بنی مخزوم بودند نه از قبایل دیگر.

حالا افرادی وجود داشتند که قصد اقامت دائم و گرفتن سرپرستی و پناهندگی قبیله ای جهت حمایت را نداشتند و می خواستند بعد از تمام شدن تجارت یا کاری مثل ادای حج که موقتاً به خاطرش به مکه آمده اند به سرزمین و قبیله ی خود برگردند اما چون ضعیف بودند و حاکمیتی هم وجود نداشت که از حق آنها در برابر احزاب مختلف سکولار دفاع کند مورد ظلم واقع می شدند؛ برای محافظت از حق این افراد، حلف و پیمانی فرا قومیتی و فرا حزبی و شبه حکومتی تحت عنوان حلف الفضول به وجود آمد.

ادامه خواندن  شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله :پیامبر قبل از بعثت با کفار مشرک قریش جهت دفاع از مظلوم در پیمان «حلف الفضول» شرکت کرد و.. می دانیم که تعداد مخالفین اهل سنت در ایران بیشتر است و اگر این حکومت آخوندها برود حاکمیت هم قطعا

 شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله :چرا ایران و داعش و غیره کسی که دینش را عوض کند می کشند در حالی که در قرآن تنها برای قصاص و کسانی که بر علیه مسلمین می جنگند حکم کشتن آمده است؟ و اگر جائی هم مرتد کشته شده به خاطر محارب و جنگجو بودنش بوده نه اینکه جنگ نکرده باشد و تنها دینش را عوض کرده…

«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)

س۳۳٫ چرا ایران و داعش و غیره کسی که دینش را عوض کند می کشند در حالی که در قرآن تنها برای قصاص و کسانی که بر علیه مسلمین می جنگند حکم کشتن آمده است؟ و اگر جائی هم مرتد کشته شده به خاطر محارب و جنگجو بودنش بوده نه اینکه جنگ نکرده باشد و تنها دینش را عوض کرده باشد.

ج: الله تعالی در شریعتش علاوه بر قصاص و کسانی که بر علیه ما جنگ را شروع کرده اند در موارد دیگری هم کشتن افرادی را مجاز دانسته است، به عنوان مثال:

  1. سکولاریستها(مشرکین/ احزاب) بر خلاف کفار اهل کتاب و شبهه اهل کتاب اهل ذمه و جزیه نمی شوند و این کفار سکولاری که قبلاً پیمانی با دارالاسلام نداشته اند بین اسلام یا جنگ باید یکی را قبول کنند؛ الله تعالی می فرماید: فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُواْ لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّکَاةَ فَخَلُّواْ سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ ‏(توبه/۵) ‏هنگامی که ماههای حرام (که مدّت چهار ماهه امان است) پایان گرفت، مشرکان (سکولاریستها) را هرکجا بیابید بکشید و بگیرید و محاصره کنید و در همه کمینگاهها برای (به دام انداختن) آنان بنشینید. اگر توبه کردند و ( از کفر برگشتند و به اسلام گرویدند و برای نشان دادن آن) نماز خواندند و زکات دادند، (دیگر از زمره شمایند و) راه را بر آنان باز گذارید. بیگمان خداوند دارای مغفرت فراوان (برای توبه‌کنندگان از گناهان) و رحمت گسترده (برای همه بندگان) است.‏

در اینجا به دو نکته دقت کنید:

  • جنگ ما بر علیه تمام کفار در صورت توانائی، تحمیلی است و ما شروع کننده هستیم و کفار سکولارِ میان این کفار پنجگانه ی اشکار: الَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارَىٰ وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا (حج/۱۷)  تنها دو انتخاب دارند یا اسلام را بپذیرند و مسلمان شوند یا بجنگند. به عنوان مثال الله تعالی می فرماید: قُل لِّلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَى قَوْمٍ أُوْلِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ (فتح/۱۶) به بازپس ‌ماندگان (کسانی که مانده بودند) عربها بگو: در آینده ای نزدیک از شما دعوت خواهد شد که به سوی قومی جنگجو و پرقدرت بیرون بروید. با آنان می جنگید یا این که مسلمان می‌شوند. 

مشخص است که مسلمین تهاجم کننده هستند نه کفار، و این کفار سکولار هم «تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ» یا جنگ را انتخاب می کنند یا اسلام را. پس جنگ ما با تمام کفار به خاطر کافر بودن آنهاست، اگر کافر نبودند ما جنگی تهاجمی و ابتدائی بر علیه آنها نداشتیم؛ اما دسته ای از این کفار که اهل کتاب و شبهه اهل کتاب هستند به دستور الله و رسولش صلی الله علیه وسلم می توانند طبق پیمانهائی جنگ نکنند و اهل ذمه و شهروندی از دارالاسلام با قوانین و شروطی خاص شوند و عقاید کفری خودشان را نگه دارند اما کفار سکولار باز به دستور الله تنها بین اسلام و جنگ باید یکی را انتخاب کنند،«تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ» یا جنگ یا پذیرش اسلام. فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّکَاةَ فَخَلُّواْ سَبِیلَهُمْ.

پس جنگ و جهاد در اسلام تنها تدافعی نیست، بلکه بعد از اصل دعوت، بر اساس میزان قدرت نظامی جماعت و دارالاسلام، اصل بر جهاد تهاجمی و آزادسازی سرزمینهای کفار است و کفار غیر سکولار باید بین مسلمان شدن یا تسلیم شدن و دادن جزیه یا جنگ یکی را انتخاب کنند و این سخنی که بیان می شود: جنگ در اسلام تنها تدافعی است سخن دارودسته ی منافقین و شکست خوردگان روحی و ذلیل شده های کم خرد و فاسد شده است.

  • بعد از اعلام اسلام چیزی که از خون و مال اهل قبله محافظت می کند برپا داشتن نماز و پرداخت زکات است و چنانچه ۱- آگاهانه ۲- عمداً ۳- به میل خودشان منکر زکات یا هر یک از قوانین شریعت الله شوند یا نماز را ترک کنند جزو مرتدین محسوب می شوند. چنانچه ابوبکر صدیق با منکرین زکات به عنوان جهاد با مرتدیدن و اهل ردّه جنگید.[۱]
  • کسانی از مومنین که بر علیه سایر مومنین یا جماعت مسلمین «اهل بغی» می شوند که افراد عادی و طیفها و فرقه های مختلفی از میان مسلمین اهل بغی مثل گروه صفین و نهروان را در بر می گیرد. الله تعالی می فرماید: وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا ۖ فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَىٰ فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّىٰ تَفِيءَ إِلَىٰ أَمْرِ اللَّهِ ۚ (حجرات/۹) هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ پرداختند، در میان آنان صلح برقرار سازید. اگر یکی از آنان در حق دیگری ستم کند و تعدی ورزد (و صلح را پذیرا نشود)، با آن دسته‌ای که ستم می‌کند و تعدی می‌ورزد بجنگید تا زمانی که به سوی اطاعت از فرمان الله برمی‌گردد و حکم الله را پذیرا می‌شود.

صرفنظر از افراد مختلفی که ممکن است بر علیه همدیگر بغی کنند مثالی از اهل بغی در عالی ترین درجات جماعت را بیاورم که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموده: مَنْ أَتَاكُمْ وَأَمْرُكُمْ جَمِيعٌ عَلَى رَجُلٍ وَاحِدٍ، يُرِيدُ أَنْ يَشُقَّ عَصَاكُمْ، أَوْ يُفَرِّقَ جَمَاعَتَكُمْ، فَاقْتُلُوهُ.[۲]هرکس درحالی نزد شما آمد که حول یک شخص اتحاد و انسجام داشتید و قصد ایجاد تفرقه در بین تان داشت، او را بکشید؛ در اینجا جنگ را جماعت مومنین شروع می کند و جنگی تهاجمی بر علیه اهل بغی است و شروع کننده جماعت مسلمین است و اصلاً مهم نیست این شخص یا گروهی که اهل بغی و الهل فرقه بازی و تفرق و حزب گرائی شده انسان پرهیزگارتری است یا فاجر؛ مهم این است که بر اساس قواعد و منابع شرعی «اهل بغی» شمرده می شود و حامل قتال الفتنه و جنگ مسلحانه ی منتهی به فتنه و فساد در دارالاسلام و جماعت مسلمین است؛ چون به قول امام شافعی رحمه الله (۱۵۰–۲۰۴ق): ما أجمَعَ المُسْلِمونَ عليه: مِن أن يَكونَ الخَليفةُ واحِدًا، والقاضيُ واحِدًا والأميرُ واحِدًا، والإمامُ.[۳] آنچه مسلمین بر آن اجماع دارند اینکه: باید خلیفه یکی و قاضی یکی، و امیر یکی و رهبر هم یکی باشد.

  • مورد دیگر محاربین با الله و رسولش صلی الله علیه وسلم و کسانی هستند که تلاش دارند در زمین فساد برپا کنند. الله تعالی می فرماید: إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلَافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ۚ ذَٰلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا ۖ وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ (مائده/۳۳) ‏کیفر کسانی که با الله و پیغمبرش می‌جنگند، و در روی زمین دست به فساد می‌زنند، این است که کشته شوند، یا به دار زده شوند، یا دست و پای آنان در جهت عکس یکدیگر بریده شود، و یا این که از جائی به جائی تبعید گردند. این رسوائی آنان در دنیا است، و برای ایشان در آخرت مجازات بزرگی است.‏

مصداقهای محارب و مفسد در زمین را نیز سایر آیات و احادیث صحیح رسول الله صلی الله علیه وسلم و فقه تمام مذاهب اسلامی به روشنی مشخص کرده اند؛ مثلاً:

الف: دارودسته ی منافقین: الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ (احزاب/۶۱) با آنکه دشمنان داخلی مومنین هستند اما در دارالاسلام تا زمانی که صف خود را از جماعت جدا نکرده اند دارای حقوقی هستند که مسلمین دارند اما به محض اینکه به دلیل فشار حکومتی جماعت «لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ» (احزاب/۶۱) یا به میل خودشان از جماعت مسلمین و دارالاسلام جدا می شوند حکم آنها مرگ و کشته شدن است چنانچه الله تعالی می فرماید:مَلْعُونِينَ ۖ أَيْنَمَا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتِيلًا (احزاب/۶۱) ‏(آن وقت ایشان) نفرین شدگان و رانده شدگانند.هر کجا یافته شوند، گرفته خواهند شد و پیاپی به قتل خواهند رسید.

دقت داشته باشید با آنکه ما همچنانکه به جهاد با کفار آشکار امر شده ایم به جهاد و سخت گیری با منافقین هم امر شده ایم: يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ ۚ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ ۖ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ(توبه/۷۳) اما هیچ انسانی وجود ندارد که بتواند منافق را در میان مسلمین تشخیص دهد بلکه ما تنها دارودسته ی آنها یا «الضالین» و صفات دارودسته ی منافقین را می شناسیم، دارودسته ای از: الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ (احزاب/۶۱) مومنین ضعیف الایمان و جاهل و مسلمینی که بیماری قلبی و آلودگی درونی دارند و بخشی از جنگ روانی و تبلیغی بر علیه مومنین و جماعت شده اند به همراه منافقین اصلی جبهه ای را تشکیل داده اند که منافقین اصلی خودشان را در بین این جبهه و افراد پنهان و گم کرده اند و ما با این دارودسته و جبهه و صفات آنها وارد مبارزه و سختگیری می شویم؛ سختگیری هم تنها در بخش تطبیق و اجرای قوانین شریعت الله و جلوگیری از ضرار سازی ها و اهل تفرق شدن آنها و مبارزه ی تبلیغی و خنثی کردن شبهات و توطئه ها و جنگ روانی آنهاست؛ الله تعالی تنها اسم تعدادی از این منافقین اصلی را به رسول الله صلی الله علیه وسلم گفت و رسول الله صلی الله علیه وسلم نیز اسم آنها را به حذیفه گفت.

 منافق در قلب کافر است و آگاهی بر قلب تنها کار الله است چنانچه رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: إِنِّي لَمْ أُومَرْ أَنْ أَنْقُبَ عَنْ قُلُوبِ النَّاسِ وَلاَ أَشُقَّ بُطُونَهُمْ.[۴]من دستور ندارم كه دل و درون مردم را بشكافم. و به اسامه بن زید هم که با اجتهاد و تأویل اشتباه در مورد آنچه در قلب شخص وجود دارد مرتکب قتل به ناحق شده بود گفت: أَفَلَا شَقَقْتَ عَنْ قَلْبِهِ حَتَّى تَعْلَمَ أَقَالَهَا أَمْ لَا؟.[۵] آیا قلبش را شکافتی که مطمئن شوی به خاطر ترس از اسلحه بوده یا خیر؟

 کسی که مثل عمر بن خطاب به حَاطِب می گوید منافق در واقع او را تکفیر کرده است؛ اما اگر کسی دیگر بگوید شخص کافر نیست و من این شخص را کافر نمی دانم بلکه منافق است؛ در واقع :

  • اولاً جاهلانه و نفهمانه در جایگاه الله نشسته است، نعوذ بالله، و در کاری دخالت کرده است که تنها کار الله است و ادعای چیزی را کرده که رسول الله صلی الله علیه وسلم نیز از داشتن آن اعلام نا آگاهی کرده چه رسد به اصحاب نزدیکش و دیگران
  • –          ثانیاً: اگر کسی مثل عبدالله بن ابی و سایرین هم توسط الله مشخص شوند که منافق هستند باز همین منافق بودن دلیل و برهانی برای کشتن آنها نیست

 این جهالت را ما در میان بسیاری از برادران مجاهد و مولوی های حنفی مرجئه زده که از فقر منهجی رنج می برند در افغانستان و پاکستان دیده ایم که کار را به جائی می رسانند که جاهلانه مستحقین مرگ را به کافر و منافق و مشرک تقسیم می کنند اما در واقع تمام زمینه چینی ها و حتی کشتنهای آنها این را می رساند که این افراد مرتد هستند و اصطلاح «منافق» و «مشرک» با ارتداد و مرتد شدن یکی می شود.

 زمانی که حَاطِبِ بن ابی بَلْتَعَةَ در هنگام فتح مکه نامه ای برای بعضی از سکولاریستهای مکه می نویسد و خبر حمله را می دهد عمر بن خطاب به رسول الله صلی الله علیه وسلم می گوید:«يا رَسولَ اللَّهِ دَعْنِي أضْرِبْ عُنُقَ هذا المُنَافِقِ» ای رسول الله! اجازه بده گردن این منافق را بزنم؛ اما حاطب می گوید:«وما فَعَلْتُ كُفْرًا ولَا ارْتِدَادًا، ولَا رِضًا بالكُفْرِ بَعْدَ الإسْلَامِ» یا «ولَمْ أفْعَلْهُ ارْتِدَادًا عن دِينِي، ولَا رِضًا بالكُفْرِ بَعْدَ الإسْلَامِ»[۶] این کار را از روی کفر و ارتداد از دینم و رضایت به کفر بعد از اسلام، انجام ندادم. یعنی نه تنها برای عمر بن خطاب بلکه برای حاطب و سایر مومنین واضح و روشن بود که اگر کسی حتی با یک نامه یا حتی با یک اشاره، مثل اشاره ی ابولُبابه در غزوه بنی قریظه مبنی بر کشتن شدنشان در صورت تسلیم شدن[۷]، کفار را بر علیه دارالاسلام یاری دهد دچار خیانتی شده درحد ارتداد و شخص با این خیانت مرتد می شود حالا چه رسد به مرتدین امروزین که در کنفرانسهائی مثل کنفرانس بُن و غیره نه تنها با زبان بلکه با اسلحه و جان نیز کفار را در حمله به دارالاسلام و اشغال سرزمینهای مسلمین یاری می رسانند و آنوقت احمقی پیدا می شود و به این خائنین مرتد می گوید اینها چون کلمه می گویند مسلمان هستند اما منافق! انگار حاطب و ابولبابه و مسلیمه کذاب کلمه نمی گفتند!

ادامه خواندن  شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله :چرا ایران و داعش و غیره کسی که دینش را عوض کند می کشند در حالی که در قرآن تنها برای قصاص و کسانی که بر علیه مسلمین می جنگند حکم کشتن آمده است؟ و اگر جائی هم مرتد کشته شده به خاطر محارب و جنگجو بودنش بوده نه اینکه جنگ نکرده باشد و تنها دینش را عوض کرده…

 شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله :ما در جنگ بین ایران و احزاب سکولار و سکولاریستها موضع بی طرفی مثل ابن عمر در جنگ بین علی و معاویه گرفته ایم، یعنی به قول شما ابن عمر جزو دارودسته ی منافقین بود؟

«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)

س۳۲: ما در جنگ بین ایران و احزاب سکولار و سکولاریستها موضع بی طرفی مثل ابن عمر در جنگ بین علی و معاویه گرفته ایم، یعنی به قول شما ابن عمر جزو دارودسته ی منافقین بود؟ 

ج: بر اساس حدیث رسول الله صلی الله علیه وسلم که می فرماید: وَيْحَ عَمَّارٍ، تَقْتُلُهُ الفِئَةُ البَاغِيَةُ، يَدْعُوهُمْ إِلَى الجَنَّةِ، وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ. [۱] الله عمار را خیر بدهد! او را گروه باغی (و سرکش از امام مسلمین) خواهند كشت؛ معاویه با آنکه اهل بغی بود اما زمانی که دید کفار نصرانی روم (دشمنان شماره ۳ ما بعد از یهود و سکولاریستها دشمنان شماره ۱ و مجوس و سایر کفار شبه اهل کتاب دشمنان شماره ۲ مومنین) در زمان کنستانین دوم سعی دارند با سوء استفاده از حزب بازی و تفرق میان مسلمین و جنگ بین جماعت مسلمین با اهل بغی به دارالاسلام حمله کند، معاویه با آنکه باجها و هدیه هائی را به امپراطور روم جهت جلوگیری از جنگ می دهد،[۲] نامه ای تهدید آمیز به او می نویسد که اگر به دارالاسلام حمله کند با رهبر دارالاسلام علی ابن ابی طالب صلح می کند و در پیشاپیش سپاه علی و به عنوان سربازعلی[۳] به این کفار نصرانی حمله می کند و او را از تمام خاکش بیرون می کند.[۴]

قیصر روم به معاویه پیام فرستاد: از آنچه بین تو و علی ابن ابیطالب اتفاق افتاده باخبر شدیم… و ما فکر می کنیم شما مستحق تر به خلافتید اگر امرکنید لشکری می فرستم که سر علی را تقدیم ات کنند… معاویه جواب داد: ازمعاویه به هرقل، دو برادر با هم مشاجره کرده اند تو چکاره ای که دخالت می کنی؟ اگر لال نشوی لشکری را بسویت می فرستم که ابتدایش پیش تو و انتهایش پیش من باشد که سرت را بیاورند و به علی تقدیم کنم…[۵]

این موقف بزرگترین شخص اهل بغی بر علیه جماعت مسلمین و اهل جماعت و بنیانگذار بدعت «مُلْكًا عَاضًّا» در میان مسلمین است زمانی که دارالاسلام در معرض تهدیدات کفار خارجی و دشمنان مشترک تمام مسلمین قرار می گیرد.

بزرگتر از این، کار حسن بن علی خلیفه راشد رسول الله صلی الله علیه وسلم است، که یکی از بزرگترین دلایل تحویل حاکمیتش به معاویه ی اهل بغی در نظر گرفتن سیاستهای خارجی و تهدیدات خارجی بر دارالاسلام و اهل جماعت بود؛ چون ارتش کفار خارجی امپراطوری روم شرقی به عنوان دشمن مشترک همه ی اهل قبله در حال آماده باش حمله به دارالاسلام و ضربه زدن به جماعت مسلمین بود و ثمرات جنگ داخلی که معاویه آن را بر اهل جماعت تحمیل کرده بود نه به اهل جماعت می رسید و نه به اهل بغی بلکه تماماً به کفار خارجی می رسید.

 امیر المومنین حسن بن علی می دانست که با ضربه خوردن جماعت مسلمین خود اسلام ضربه می خورد و اساس اسلام در معرض خطر قرار می گیرد چون: وقد عُلِمَ بالضرورةِ من دينِ الإسلامِ، أن لا دينَ إِلاَّ بِجَمَاعَةٍ ؛ یا همان سخن عمر بن خطاب است که می گوید:لاَ إِسْلاَمَ إِلاَّ بِجَمَاعَةٍ، وَلاَ جَمَاعَةَ إِلاَّ بِإِمَارَةٍ، وَلاَ إِمَارَةَ إِلاَّ بِطَاعَةٍ.[۶] قطعاً اسلام وجود ندارد مگر با جماعت و جماعت وجود ندارد مگر با رهبریت و رهبریت وجود ندارد مگر با فرمانبرداری و اطاعت.

 حسن بن علی امیر المومنین و خلیفه ی راشد رسول الله صلی الله علیه وسلم مسند حاکمیت را که بالاترین مسند دنیایی است جهت دفع این خطر از دارالاسلام و جماعت مسلمین و جهان اسلام خالی می کند و آنرا به معاویه ی اهل بغی می دهد و خودش به معاویه بیعت می دهد و اطاعت خودش را در غیر معصیت الله به چنین حکومت بدیل اضطراری اسلامی می دهد، و علاوه بر این، آنهمه تحقیر و سرزنش و فشار روحی اطرافیان کوتاه بین را نیز تحمل می کند.

ابن عمر هم جنگاوری میدان دیده بود که از غزوه احزاب (سکولاریستها/ مشرکین) به بعد در ۲۱ غزوه[۷] و در جنگهای رده[۸] زمان خلافت ابوبکر صدیق و صدها نبرد خارج از جزیره العرب مثل فتح خراسان و جرجان[۹] و مصر[۱۰] و در فتح افریقیه، حد فاصل تونس و مراکش[۱۱] و سایر سرزمینهای آزاد شده ی اسلامی بر علیه کفار مشرک (سکولار) و کفار مجوس و نصرانی و مجوس و یهودی مشارکت کرده بود؛ علاوه بر این بر اساس سفارش پدرش هیچ شغل حکومتی و حتی حاکمیت را هم قبول نمی کند چنانچه عثمان بن عفان به او سفارش قضاوت و قاضی شدن را می دهد اما نمی پذیرد،[۱۲] و زمانی هم که عثمان توسط اهل الفتنه کشته می شود و کسی عهده‌دار خلافت نمی‌شد، عده‌ای نزد او آمدند و از او خواستند تا خلیفه شود اما او خلافت را نیز قبول نکرد،[۱۳] علی هم در زمان خلافتش بر جماعت، ولایت شام را به وی پیشنهاد کرد اما او باز قبول نکرد.[۱۴] ابن عمر سه بار با حسین ابن علی جلسه می گیرد تا او را قانع کند که با پشتوانه این اهل کوفه و امثالهم که چنان واکنشی در برابر پدرش علی و برادرش حسن داشتند بر علیه یزید قیام نکند،[۱۵] زمانی هم که دید حسین بن علی در کار خودش مصمم است او را در بغل کشید و بین ابروان او را بوسید و با چشمانی گریان با او خدا حافظی کرد و گفت: «أستَودِعُكَ اللَّهَ مِن قَتيلٍ» تو را به الله می‌سپارم ــ تو که کشته می‌شوی؛[۱۶]  و بعد از مرگ یزید هم باز به او منصب حاکمیت بر دارالاسلام را پیشنهاد می کنند اما باز نمی پذیرد.[۱۷]

چنین شخصیتی با چنان پشتوانه ی ای که از «العلم» داشت، بر اساس اجتهاد اشتباهش، اگر چه مخالفتی با رهبر شدن علی بر جماعت مسلمین ندارد[۱۸] و در ابتدا با اهل جماعت در سرکوب اهل بغی همراه نمی شود و موضع بی طرفی می گیرد برداشتش این بود: با خود گفتم اگر این راه هدایت باشد، حداکثر آن این است که ثوابی نبردم و اگر راه گمراهی باشد، با بی‌طرفی از شرّی خلاصی یافته‌ام؛[۱۹] چون اتفاقات بعد از مرگ عثمان بن عفان و جنگ بر سرخلافت را فتنه می‌دانست و مدعی بود که در فتنه از کسی حمایت نمی‌کند و پشت سر هر مسلمانی که پیروز شود نماز می خواند و به او بیعت می دهد،[۲۰] و معتقد بود «هرگاه همه مردم بیعت کردند، او هم بیعت می‌کند»؛[۲۱] معاویه هم بر این فکر ابن عمر آگاه بود و به یزید می گوید: اگر همه مردم با تو بیعت کردند بعد از همه، او نیز با تو بیعت خواهد کرد؛[۲۲] اما می بینیم که ابن عمر هم مثل سعد بن ابی وقاص و بسیاری از اصحابی که در جنگ بین اهل جماعت به رهبری علی ابن ابی طالب با اهل بغی نجنگیده بود پشیمان می شود و در مورد این اجتهاد اشتباهش می گوید: بر هیچ‌یک از کارهای خود پشیمان نیستم، مگر این‌که در کنار علی در مقابل فتنه‌گران نجنگیدم.[۲۳]

ابن عمر که اینگونه بر اثر اجتهاد اشتباهش ابتدا در کنار جماعت مسلمین بر علیه اهل بغی قرار نمی گیرد اما می بینیم زمانی که جماعت مسلمین یک دست می شود در زمان حاکمیت معاویه  و در سال ۴۹ق. در نبرد با کفار نصرانی و فتح قسطنطنیه شرکت می کند.[۲۴]

مگر این جنگ بین دارالاسلام ایران با احزاب سکولار جنگ بین دو گروه از مومنین بر سر حاکمیت است؟ جنگ بین حاکمیت بر جماعت و دارالاسلام با مومنین اهل بغی است؟ یا جنگ بین کفار سکولار جهانی و مرتدین سکولار محلی با جماعت مسلمین و دارالاسلام و جنگ بین اسلام و کفراست؟

ادامه خواندن  شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله :ما در جنگ بین ایران و احزاب سکولار و سکولاریستها موضع بی طرفی مثل ابن عمر در جنگ بین علی و معاویه گرفته ایم، یعنی به قول شما ابن عمر جزو دارودسته ی منافقین بود؟

 شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله : شما می گوئید به دارالاسلام ایران مهاجرت کنید و غیره، بابا نگاه کن با کارگرهای افغانی و کسانی که قاچاقی وارد خاکش می شوند چگونه برخوردی دارد؟ درست است که بهتر از عربستان و ترکیه است اما بدتر از آلمان و انگلیس و اروپا با مهاجرین برخورد می کند؛ در عربستان پولی که از مهاجرین قانونی می گیرد بسیار بیشتر از جزیه ای است که اسلام از کفار می گیرد.

«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)

س۳۱: شما می گوئید به دارالاسلام ایران مهاجرت کنید و غیره، بابا نگاه کن با کارگرهای افغانی و کسانی که قاچاقی وارد خاکش می شوند چگونه برخوردی دارد؟ درست است که بهتر از عربستان و ترکیه است اما بدتر از آلمان و انگلیس و اروپا با مهاجرین برخورد می کند؛ در عربستان پولی که از مهاجرین قانونی می گیرد بسیار بیشتر از جزیه ای است که اسلام از کفار می گیرد.

ج: شما ابتدا باید بدانید که این مهاجرین، ایران را چه می نامند؟ و چه واکنشی در برابر آن دارند؟ ایران را  دارالاسلام می نامند که هجرت به آن واجب است و وظایف خودشان در برابر این دارالاسلام را انجام می دهند؟ یا، نه، همچون جایی بیگانه برای کار کردن به آن نگاه می کنند مثل اروپا و غیره؟

مشکل اصلی در نگاه شما به دارالاسلام است و دارالاسلام متناسب با نگاه شما واکنش نشان می دهد. دارالاسلام را تنها جایی برای کارکردن می دانی؟ خوب: مثل کارگر با شما برخورد می کند حالا در ایرانی که اینهمه غلاة شیعه در آن وجود دارند «در مواردی» ممکن است کارفرمایان به دلیل خارج بودن این کارگران قاچاقی از قانون کار، با تبعیض از سایر کارگران مهاجر موجود مدرکدار و یا کارگران ایرانی برخورد کنند ؛ اما این نیز بدانید که در کشورهای سکولار هم تا زمانی که مدارک شما تکمیل نشده باشد و به عنوان یک شهروند عادی پذیرفته نشده باشید در امور کاری و سایر خدمات اجتماعی با شما مثل شهروندان عادی برخورد نمی شود و با کارگران قاچاقی برخوردی برابر ندارند و کلاً کار کارگران غیر قانونی در این کشورهای سکولار غیر قانونی است، مثلاً در آلمان به کاراین کارگران غیر قانونی می گویند «کار سیاه» و جرم اقتصادی محسوب می شود و غیر قانونی است و اگر دستگیر شوند مجازات می شوند؛ در انگلیس هم کار مهاجرین غیر قانونی یک جرم است و چنانچه دستگیر شوند علاوه بر پرداخت جریمه باید ۶ ماه هم در زندان بمانند و حتی ممکن است درآمد ناشی از کار غیرقانونی آنها هم توسط پلیس ضبط شود.

در کل انتظار ما از دارالاسلام در اجرای عدالت کاری و سایر موارد  بسیاری بیشتر از دارالکفرهای سکولار است و در اینجا هدف ما بررسی و مقایسه ی شرایط کاری در دارالاسلام و دارالکفر نیست بلکه بیان این ۳ نکته ی مهم است:

  1. نگاه شما به دارالاسلام چگونه است؟ متناسب با این نگاه خودت هم از دارالاسلام انتظار داشته باش؛ اگر اهل جماعت شده ای انتظار داشته باش مثل اهل جماعت با شما برخورد شود.
  2. ۲-     حکومتهای بدیل اضطراری اسلامی تا زمانی که به حکومت اسلامی بر منهاج نبوت ارتقاء پیدا نکرده اند و تکامل نیافته اند قطعاً در آنها نواقصی وجود دارد و ما دارالاسلام را با این نواقصش پذیرفته ایم همچنانکه دوستانمان را نیز با همین نواقصی که دارند پذیرفته ایم.
  3. با تمام این احوالات میزان امنیت و آزادی های شرعی شما در عمل به مذهب خودتان در دارالاسلام بسیار بیشتر از دارالکفرهای سکولار اصلی است و حتی میزان امنیت درونی و آزادی های شرعی شما به عنوان یک شهروند عادی ( نه مجاهدی شریعت گرا) در دارالکفرهای طاری هم بسیار بیشتر از دارالکفرهای سکولار اصلی است.

 شما به محض ورود به دارالکفرهای سکولار تعهد می دهی به دادن ۴ معنی و مفهوم دین اسلام و مذهبت به دین سکولاریسم و تعهد می دهی که ۱- قدرت حاکمیت ۲- قوانین و برنامه های حکومتی و اجتماعی و عمومی سکولاریستها را اطاعت کنی و فرمانبردار باشی و در مجازات و پاداش هم تابع این قوانین و توسط این حاکمیت سکولاریستی باشی؛ در این کشورهای سکولار شما اگر ۱- آگاهانه ۲- عمداً ۳- به میل خودت و اختیاری به این کشورهای سکولار رفته باشی و توان هجرت از این کشورهای سکولار داشته باشی اما هجرت نکنی یکی از این سکولاریستها شده ای.

دارالاسلام ایران هم چنین توقعی از مهاجرین دارد؛ حتی در زمان حاکمیت رسول الله صلی الله علیه وسلم بر دارالاسلام می بینیم که چنین توقعی از مهاجرین وجود دارد و از زنهای مهاجر آزمایش گرفته می شود که برای چه هجرت کرده اند و در صورت قبولی در امتحان، پذیرفته می شدند که الله تعالی می فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا جَاءَكُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ ۖ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَانِهِنَّ ۖ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ فَلَا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ ۖ (ممتحنه/۱۰) ای مؤمنان ! هنگامی که زنان مؤمن به سوی شما مهاجرت کردند، ایشان را امتحان کنید – الله از ایمان آنان آگاه‌تر است (تا شما) – هرگاه ایشان را مؤمن یافتید، آنان را به سوی کافران برنگردانید.

زمانی که شخص مهاجر از این آزمون موفق بیرون آمد «اهل جماعت» می شود و مثل یکی از شهروندان دارالاسلام و یکی از «اهل جماعت» با او معامله می شود اما این به معنی پایان مشکلات در بخش اجرای قوانین حاکم بر دارالاسلام و نبود مسئول اجرائی فاسد و ظالم و حتی عدم نقص و عیب و ایراد در قوانین اجرائی نیست بخصوص در حکومتهای بدیل اضطراری اسلامی؛ بلکه به معنی تساوی حقوقی چنین مهاجری با سایر شهروندان دارالاسلام و«اهل جماعت» است.

ادامه خواندن  شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله : شما می گوئید به دارالاسلام ایران مهاجرت کنید و غیره، بابا نگاه کن با کارگرهای افغانی و کسانی که قاچاقی وارد خاکش می شوند چگونه برخوردی دارد؟ درست است که بهتر از عربستان و ترکیه است اما بدتر از آلمان و انگلیس و اروپا با مهاجرین برخورد می کند؛ در عربستان پولی که از مهاجرین قانونی می گیرد بسیار بیشتر از جزیه ای است که اسلام از کفار می گیرد.

 شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله :ما نمی دانیم در جنگ این حزبهای سیاسی که برای دموکراسی و آزادی ملت با رژیم مذهبی ایران می جنگند یا بین حزبهای مختلف اسلامی حق با کی هست از ایران و این حزبها کناره گیری کرده ایم و فقط دعا می کنیم: یا ربی چه کسی بر سر حق است او را پیروز کن.

«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)

س۳۰: ما نمی دانیم در جنگ این حزبهای سیاسی که برای دموکراسی و آزادی ملت با رژیم مذهبی ایران می جنگند یا بین حزبهای مختلف اسلامی حق با کی هست از ایران و این حزبها کناره گیری کرده ایم و فقط دعا می کنیم: یا ربی چه کسی بر سر حق است او را پیروز کن.

ج: شخص با کفر به شیطان و کفار پنج گانه ی میان انسانها که «الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ» هستند و عبارتند از: ۱- الَّذِينَ هَادُوا [یهودی ها]۲- وَالصَّابِئِينَ [مندائیان یا ستاره پرستان] ۳- وَالنَّصَارَىٰ [مسیحی ها] ۴- وَالْمَجُوسَ[زرتشتی ها] ۵- وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا [مشرکین= احزاب = سکولاریستها]  (حج/۱۷) کفر به طاغوت می کند و بعد با ایمان به الله وارد دسته ی «الَّذِينَ آمَنُوا» (حج/۱۷) می شود حتی اگر شخص یکی از دارودسته ی منافقین باشد که تنها در زبان مدعی مومن بودن باشد: ‏وَمِنَ النَّاسِ مَن یَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُم بِمُؤْمِنِینَ ‏(بقره/۸) و مشخص است که این دسته ی «الَّذِينَ آمَنُوا» نیز به دو دسته ی۱- «أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» ۲-  «الضَّالِّينَ» تقسیم می شوند.

این کفر به طاغوت و سپس ایمان به الله را ما روزانه بارها و بارها با گفتن «أشهَدُ أنْ لا إلهَ إلَّا اللهُ» و تکرار درخواست: اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ * صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلَا الضَّالِّينَ (فاتحه/۶-۷) تکرار می کنیم.

به نظر شما تا چه زمانی قرار است ندانید کفر به طاغوت که مقدمه ی ورود شما به دسته ی «الَّذِينَ آمَنُوا» (حج/۱۷) و دایره ی عام مسلمین است یعنی چه؟ تا چه وقت باید طول بکشد تا شما در کنار شیطان به این کفار پنچگانه ی ۱- یهودی ۲- صابئی ۳- نصرانی ۴- زرتشتی ۵- سکولار که «الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ» آشکار میان انسانها هستند کفر کنید و عقاید و برنامه ها و فرهنگ ضد اسلامی اینها را دور بریزید؟

تا کی در میان «الَّذِينَ آمَنُوا» (حج/۱۷) و«أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» و این کفار و طاغوتهای اشکارِ «الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ» می خواهید ندانید که حق چیست؟ و کجاست؟ یعنی واقعا می دانید در نماز چه می گوئید؟  از خودت بپرس آیا ممکن است کسی نداند که حق با اسلام است یا با یهودیت و زرتشتی گری و سکولاریسم و غیره؟

در کنار کفر به تمام این کفار پنجگانه، باید بدانیم که در میان این کفار تنها سکولاریستها (مشرکین/احزاب) هستند که الله تعالی آنها را نجس نامیده و می فرماید: « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ » (توبه/۲۸)  و تنها از خود این سکولاریستهای نجس برائت می شود نه از سایر کفار: إِنَّا بُرَآءُ مِنْكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّىٰ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ (ممتحنه/۴) پس اصل برائت از سکولاریستها نیز در کنار اصل کفر به طاغوت ضرورت پایه ای و شناختی ابتدائی و مقدماتی و بدیهی برای هر کسی است که می خواهد وارد دایره ی وسیع مسلمین شود که الله تعالی در برابر کفار آشکار از این مدعیان ورود به دایره ی مومنین تحت عنوان «الَّذِينَ آمَنُوا» (حج/۱۷) نام می برد.

کسی که کفر به طاغوت کند و از سکولاریستهای نجس هم برائت کند غیر ممکن است بگوید نمی دانم بین این سکولاریستهای نجس با فلان مسلمان حق با کیست؟ یا اگر کسی که دشمن شناسی شرعی و درجه بندی شرعی را یاد گرفته باشد و بداند این سکولاریستهای نجس به همراه یهود دشمنان شماره یک مسلمین و جماعت مسلمین هستند: لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا ۖ (مائده/۸۲) غیر ممکن است در جنگ بین این دشمنان شماره یک ما با مجوس دشمنان شماره ۲ ما و با نصرانی ها دشمنان شماره ۳ ما و با دارودسته ی منافقین دشمنان شماره ۴ ما و یا با مومنین و جماعت حاکم بر دارالاسلام بگوید نمی دانم حق باکیست و بی طرفم و از این شعارهای عوام فریبانه سر دهد. اگر به سوره روم نگاه کنید که در آن مومنین در جنگ بین مجوس دشمنان شماره ۲ ما با نصرانی ها دشمنان شماره ۳ ما موضع گیری شرعی می گیرند متوجه خواهید شد که دشمن شناسی و درجه بندی شرعی دشمنان جزو اولویتها و ضروتهایی است که در مکه به مومنین آموزش داده شده است یعنی قبل از دهها حکم مثل زکات و جهاد و حجاب و ممنوعیت زنا و شرابخوری و اجرای حدود و… و هزاران حدیث دیگر که در مدینه و قبل از تشکیل جماعت و دارالاسلام  به مسلمین آموزش داده شده است.

اگر الان که فرصت دارید این حق را پیدا کنید که کجاست، چرا سهل انگاری و بی خیال شده اید و خیال می کنید زمانی که مرگ به سراغتان آمد فوراً می توانید این حق را پیدا کنید و از آن پیروی و اطاعت کنید؟ یا می خواهید مثل یکی از دارودسته ی منافقین سرگردان «الضَّالِّينَ» بمیرید و ندانید این حق چیست و کجاست و نزد کیست؟ در حالی که الله تعالی بسیار ساده و واضح حق را که همان «الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ» است به وسیله رسول الله صلی الله علیه وسلم برایتان فرستاده و اگر بخواهید، مثل آفتاب در وسط آسمان صاف برای شما قابل تشخیص و آشکار است و روزانه هم بارها از الله می خواهید که شما را در این راه و جاده ی مستقیم قرار دهد.  

ادامه خواندن  شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله :ما نمی دانیم در جنگ این حزبهای سیاسی که برای دموکراسی و آزادی ملت با رژیم مذهبی ایران می جنگند یا بین حزبهای مختلف اسلامی حق با کی هست از ایران و این حزبها کناره گیری کرده ایم و فقط دعا می کنیم: یا ربی چه کسی بر سر حق است او را پیروز کن.