موضع ائمه ی مذاهب پنجگانه در برابر قرآن و سنت صحیح
به قلم: ابوبکر الخراسانی
این روزها گاه دیده می شود که عده ای با استناد به سخنان شاذ عده ای از مولوی ها و شیوخ مورد پسند خودشان به راحتی آیات قرآن و حتی سنت صحیح رسول الله صلی الله علیه وسلم را نیز نادیده می گیرند؛ بخصوص در مسائلی که به وحدت اسلامی و نزدیک کردن مسلمین به همدیگر و دشمن شناسی شرعی و درجه بندی شرعی دشمنان و حکومت اسلامی و مسائلی اساسی از این دست ربط داشته باشد.
بر این اساس سعی کرده ام آراء ائمه ی مذاهب حنفی، جعفری، مالکی، شافعی و حنبلی را در این زمینه ارائه دهم.
ای مسلمانان… دربارهی احساسی سخن خواهیم گفت که قلبهای بسیاری برایش به تپش افتاده… دربارهی اشتیاقی که دلهای زیادی را به تسخیر درآورده… احساسی که درون را به لرزه درمیآورد… عشقی که قریحهی شاعران را به جوش آورده و قلم ادبا را به نوشتن واداشته و احساس الفتی که دارندگان فطرت سالم را به سوی خود میکشاند… این عشقی است که احساس پیامبران از آن تهی نبوده و محبتی است که در قلب صحابه وجود داشته است…
ای مسلمانان این احساس چیزی نیست جز “محبت وطن”…
دوست داشتن وطن و وابسته بودن به یک ملت و سرزمین، امری است غریزی و طبیعتی است که خداوند، انسانها را بر آن سرشته است. هنگامی که انسان در سرزمینی به دنیا میآید و در آن بزرگ شده و از آب آن نوشیده و هوای آن را تنفس میکند و میان اهل آن سرزمین زندگی میکند، فطرتش با آن سرزمین خو گرفته و در نتیجه آن را دوست خواهد داشت و برای جریحهدار کردن احساس انسان همین بس که او را “بیوطن” بدانیم.
خداوند متعال در قرآن کریم محبت انسان نسبت به وطن را با محبت او نسبت به خودش یکجا آورده است و فرموده:
(الله شما را از کسانى که در [کار] دین با شما نجنگیده و شما را از دیارتان بیرون نکردهاند باز نمىدارد که با آنان نیکى کنید و با ایشان عدالت ورزید زیرا الله دادگران را دوست مىدارد)
از آنجا که ترک وطن برای نفس بشری سخت و طاقتفرسا است، از جمله فضائل مهاجران این است که برای هجرت در راه الله از وطن و کاشانهی خود دل کندهاند.
در سنن ترمذی به سند صحیح از عبدالله بن عدی بن حراء رضی الله عنه روایت شده است که گفت: رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم را دیدم که بر تپهای ایستاده و خطاب به مکه چنین میگوید: “ای مکه! تو بهترین و دوست داشتنی سرزمین خدا برای منی و اگر مرا از تو بیرون نمیراندند هرگز تو را ترک نمیکردم” امام عینی رحمه الله در شرح این حدیث میگوید: “خداوند پیامبرش را با فراق وطن آزمایش کرد”
و وقتی رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم دانست که برای همیشه مهاجر باقی خواهد ماند از خداوند خواست تا مدینه را به قلب او محبوب گرداند. در صحیح بخاری آمده است که “وقتی رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم از سفر بازمیگشت و مدینه را از دور میدید شترش را هی میداد تا سریعتر به مدینه برسد”. امام ابن حجر ـ رحمه الله ـ در توضیح این حدیث میگوید: “این حدیث دلیلی است بر فضیلت مدینه و دلیلی است بر [مشروعیت] محبت وطن و شوق به آن”.
انسانها به سرزمین خود عادت میکنند حتی اگر آن سرزمین آنچنان زیبا نباشد و “وطن دوستی” غریزهای است که در درون انسانها ریشه دوانده و باعث میشود انسان به راحتی در سرزمین خود زندگی کند و در صورت ترک سرزمین خود نسبت به آن احساس دلتنگی کرده و اگر به سرزمین وی حمله یا تجاوزی صورت گیرد از آن دفاع کند…
“وطن گرایی” و “وطن دوستی” به این معنای طبیعی، مسالهای عجیب نیست، و هرگز نباید این احساس یعنی “وطن دوستی” به عنوان مفهومی در تعارض با دین قرار گیرد. اسلام وابستگی انسانها نسبت به وطن و ملت و قبیله را تغییر نمیدهد میدانیم که بلال، “حبشی” باقی ماند، صهیب، “رومی” ماند و سلمان، همچنان “پارسی” باقی ماند و این وابستگیِ به یک سرزمین با وابستگی ِ عظیمشان به اسلام هیچ تعارضی ایجاد نکرد.
هنگامی که انسان در طبیعت خود فکر کند خواهد دید که در درونش محبت و وابستگی خاصی نسبت به خانواده و عشیره و همشهریانش وجود دارد و همانطور نیز در درون خود نسبت به امت بزرگ مسلمان با تمام وسعت و تنوع نژادها و زبانهایش، نوعی وابستگی احساس میکند و هیچ تعارض و دوگانگی میان این وابستگیها وجود ندارد بلکه میتوان گفت هر یک از این احساسها همچون دایرههایی هستند که همدیگر را در بر میگیرند.
این نوعی مغالطه است که میان “وطنگرایی” با مفهوم طبیعیاش و اسلام، تعارض و تناقض فرض کنیم. توهم این تعارض تنها به هدف نابودی اسلام و سوء استفاده از محبت غریزی وطن است تا اینکه این توهم در ذهن مردم ایجاد شود که پایبندی به شریعت باعث زیر پا نهاده شدن برخی از مصلحتهای ملی میشود. ما نباید در برابر تندروی دست به تندروی متقابل بزنیم. نباید در برابر کسانی که از شعار “ملیگرایی” و “دوستی وطن” برای دشمنی با اسلام استفاده میکنند، ما حقوق ملی را نادیده گرفته و نسبت به آن بیاهمیتی بورزیم.
نباید ناآگاهانه پشت سر شعارهای وارداتی و اصطلاحات بیگانه حرکت کنیم. مفهوم “ملی گرایی” آنگونه که از خارج آمده است، مفهومی است مخالف با اسلام و بیگانه با فرهنگ و تمدن ما. در این مفهوم بیگانه، “وطن گرایی” تبدیل به بتی میشود که همهی ارزشها و معیارها را در خدمت خود میگیرد حتی اگر با دین در تعارض باشد، و منجر به زیر پا نهاده شدن شریعت و تقسیم مردم به احزاب و طوائفی میشود که نسبت به یکدیگر دشمنی ورزیده و توطئه میچینند و در پایان، راه را برای تحقق اهداف دشمن باز میکند. خداوند متعال در بارهی امت مسلمان میفرماید:
(و این امت شما امتی یگانه است و من پروردگار شمایم پس تقوای مرا در پیش گیرید)
ای مسلمانان: از مقضیات وابستگی به وطن این است که محبت آن را در دل داشته و از آن دفاع کرده و برای آن دلسوزی شود و برای سلامت آن از هر آفتی حریص بوده و افراد ِِ آن را مورد احترام قرار داده و دانشمندان آن را مورد تقدیر قرار داده و از مسئولان آن اطاعت شود.
همچنین از مقتضیات و لازمههای “وطن دوستی” این است که قوانین و فرهنگ آن مورد احترام قرار گیرد و از ثروتهای ملی و منابع اقتصادی آن محافظت شده و در توسعهی عوامل رشد و پیشرفت آن تلاش شود و از هر آنچه به زیان آن تمام میشود خودداری گردد.
دفاع از وطن اسلامی یک وظیفهی شرعی است و مرگ در راه آن شهامت و شهادت است. در سورهی بقره در داستان سران بنی اسرائیل ِ پس از موسی آمده است که به پیامبر پس از خود چنین گفتند:
(… گفتند ما را چه شده که در راه الله نجنگیم در حالی که از سرزمین و [از میان] فرزندان خود بیرون رانده شدهایم…)
برای اینکه مظاهر وطنگرایی واقعی برای ما آشکار شده و تقلبی بودن شعارهای دیگر آشکار شود باید به بررسی وطنگرایی از دیدگاه اسلام بپردازیم. کسی که در شرایط کنونی ما نظری بیافکند خواهد توانست شهروند خوب و خیرخواه را انسان دروغگو و مدعی تشخیص دهد زیرا خیانت به وطن مظاهر بسیاری دارد. برخی از این پدیدههای خطرناک در این سرزمین پیش آمده و گذشتهاند و برخی از آنها همچنان وجود داشته و به شکلهای مختلف درآمده و شدت گرفته و پنهان شده و یا آشکار میگردد.
برخی از این انحرافات گاه به اسم غیرت بر وطن ظاهر میگردند. گرچه در حقیقت اینگونه غیرتی، علیه وطن و بر ضد آن است. از این جمله میتوان به کارهای ناشایستی اشاره کرد که برخی جوانان مرتکب گردیدند. آنان شعار یاری اسلام سر دادند و پرچم اصلاح را بر دوش گرفتند اما راه آن را اشتباه رفتند و در نتیجه سینهای برای خالی کردن تیرهای خود نیافتند جز سینهی خویشان و هموطنان خود و تنها امنیت سرزمین خود را هدف قرار دادند و ساختمانی را برای ویران کردن نیافتنتد جز ساختمانهای سرزمین خود.
آنان درختی را بریدند که بر آنها سایه انداخته بود و آبی را گل آلود کردند که از آن مینوشیدند. آنان گمان بردند که کارشان برای الله و به اسم او است اما متاسفانه در واقع آنان چیزی نبودند جز کارگرانی اجیر شده برای دشمنان خود و اینگونه آلتی شدند برای آنان تا در راه ضربه زدن به کشور خود توسط دشمنان مورد استفاده قرار گیرند و در پشت سر نیز، کسانی به اسم دین و به اسم علم شرعی کار این گروه را تایید کرده و آنان را برای جنایت بیشتر تحریک میکردند…
در اینجا باید به مظهری دیگر از مظاهر خیانت به وطن اشاره کنم که اگر بدتر از نوع اول نباشد از آن بهتر نیست. اگر نوع اول، ظاهر و آشکار بود، این نوع دوم مخفی و مکارانه است. اگر نوع اول دارای تاثیر سریع و آنی است، نوع دوم آرام و دارای تاثیری حتمی است…
این گروه مردمانی هستند از خودمان که به زبان ما سخن میگویند اما قلبهایشان و عقلهایشان به بردگی و اشغال غربیان سکولاردرآمده و در برابر دشمن دچار خودباختگی گردیدهاند… محبت غرب سکولار قلب آنان را اسیر خود کرده و بردهی رفتار و کردار غربیان گردیدند تا آنجا که به همهی خصوصیات غرب سکولارایمان آوردند و خوب و بد غرب را پسندیدند و همهی اینها باعث شد که خود و خانواده و هموطنان خود را کوچک بشمارند و وطن و اعراف و سنتهای نیکوی خود را به مسخره گیرند.
برای اینها ارزشهای به ارث رسیدهی جامعهشان مورد انتقاد است. اخلاقیاتی که نسل به نسل در جامعهی ما منتقل گردیده است هدف تیرهای این گروه است. هنر و ادبیات و مقالات اینان هدفی ندارد جز بیآبرو کردن جامعه و بزرگنمایی عیبهای آن در داخل و خارج.
آیا تهمت زدن و خوار شمردن جامعه و قوانین اسلامی آن در رسانهها از روی خیرخواهی است؟ آیا این نشانهی کفر ورزیدن نسبت به وطن اسلامی نیست؟؟ گاه تئاتری را میبینی که داستان آن در خیابانها و محلههای شهر ما رخ داده است اما نویسندهی آن برای نقش شهروندان این جامعه جز انسانهای بیشخصیت و یا اراذل و اوباشی که هیچ زمان و مکانی خالی از اینگونه افراد نیست نیافته است و این نویسنده همهی جامعهی مسلمان ما را به اینگونه افراد منحصر کرده است!
از این سو یک سریال تلویزیونی را میبینی که خانهها و کوچههای ما را به تصویر کشانده اما شهروند این کشور را یا بصورت انسانی احمق و یا شهوتران و یا فاسد و بددهن به تصویر کشیده است…
اینگونه افراد که کارشان بیآبرو کردن جامعهی اسلامی خود و نشر عیبهای آن و شهروندان آن است هیچ عذر و توجیهی برای کار خود ندارند. تنها سودی که ما از کار آنان میبریم بد کردن ذهنیت مردم نسبت به کشورشان و موسسات آن است… آنها هیچ عذری ندارند… اگر آنان قصد اصلاح داشتند، این راه آن نیست و اگر هدفشان انتقاد سازنده است که این روش آن نیست… اما اگر هدفشان انتقام از اشخاص یا موسسات خاصی است و سعی دارند از طریق امکاناتی که در اختیار دارند دست به اذیت و آزار دیگران و تسویه حسابهای خاص بزنند این دیگر دردی است که درمانی ندارد جز داغ کردن!
شریعت اسلامی که به ریزترین مسائل بیتوجهی نکرده است، راه و روش نصیحت را مبهم باقی نگذاشته و طریقهی اصلاح را نیز مشخص نموده است و مهمترین نشانهی دلسوزی در اصلاح این است که انسان با عدل و انصاف حکم صادر کرده و هرگز دست به بیآبرو کردن دیگران و انتشار بدی نزند. خداوند متعال میفرماید:
(و چون خبرى [حاکى] از ایمنى یا وحشت به آنان برسد انتشارش دهند و اگر آن را به پیامبر و اولیاى امر خود ارجاع کنند قطعا از میان آنان کسانىاند که [مىتوانند درست و نادرست] آن را دریابند)
و در سورهی نور در بارهی عقوبت کسانی که به نشر بدیها و زشتیها مشغولند چنین میفرماید:
(کسانى که دوست دارند که زشتکارى در میان آنان که ایمان آوردهاند شیوع پیدا کند براى آنان در دنیا و آخرت عذابى پر درد خواهد بود و الله مىداند و شما نمىدانید)
و از جمله مصداقهای نشر زشتکاری این است که دربارهی آن سخن گفته شده و یا در مجالس و نشستها حرف آن زده شود.
تاریخ غرناطه در اندلس (اسپانیا کنونی)باعث توبهٔ من شد
ترجمه: ابوعامر
همهٔ زندگیام را در خوشبختی کامل و زیر سایهٔ توجه پدر و مادرمم که زندگیشان را صرف من کرده بودند گذارندم، چون من تنها فرزند آنها بودم. همین که تحصیلاتم را به پایان رساندم، پدرم به عنوان هدیه برایم یک اتوموبیل خرید و از من خواست خودم را برای کار در شرکت او آماده کنم. در این مدت با دوستان دوران تحصیلم رابطهٔ زیادی داشتم. «عبدالله» نزدیکترین آنها به من بود. شبیه بودن وضعیت اجتماعی من به او باعث ارتباط بیشتر من با او شده بود، او هم تنها فرزند خانوادهشان بود و پدر او هم مانند پدر من از وضعیت مادی خوبی برخوردار بود و محل زندگیشان هم به ما نزدیک بود…
پس از پایان تحصیل، دوستم از من خواست مانند دیگر دوستانمان که بلدند چطور از وقتشان لذت ببرند برای تفریح به خارج از کشور سفر کنیم!قضیه را با پدر و مادرم در میان گذاشتم و آنها بعد از اصرار شدید من در پایان با این سفر موافقت کردند، اما پدرم از این که اینگونه سفرها به کشورهای غربی باعث انحراف اخلاقی من شود بسیار نگران بود چنانکه این برای بسیاری از جوانان اتفاق میافتاد، اما من به او اطمینان دادم که فرزند خوبی برای او باشم. در حالی که پدر و مادرم برای بازگشت من به سلامتی دعا میکردند برای خودم و دوستم بلیط سفر به اسپانیا را تهیه کردم.
با رسیدن به اسپانیا دیدم دوستم برای اقامت در یک هتل خاص اصرار دارد؛ وقتی سبب را از او پرسیدم به من گفت این هتل در کنار یکی از مشروب فروشیهای معروف هست که قرار است ما هم مثل بقیه زندگیمان را در آن از نو شروع کنیم!اینجا بود که به یاد نصیحت پدر و مادرم افتادم که تا میتوانم خودم را از هر چه به دینم ضربه میزند دور نگه دارم… اول از رفتن به همراه او خودداری کردم… اما زیر فشار اصرارهای او بالاخره موافقت کردم.
از همان روز اول، من را به سمت انحرافهای اخلاقی بدی کشاند و اصلا متوجه کارهایی که میکردم نشدم مگر در روز دوم. اینجا بود که از آنچه در حق خودم و دینم مرتکب شده بودم به شدت احساس پشیمانی کردم.اما این حالت مدت زیادی دوام نیاورد… برای تغییر جو به غرناطه (گرانادا) و طلیطلة (تولدو) سفر کردیم. راهنمای من در این سفر یک دختر غیر مسلمان بود که من را در منطقهٔ آثار باستانی اسلامی راهنمایی میکرد.
در طلیطله شاهد کاخهای عظیمی بودم که اجداد ما مسلمانان بنا کرده بودند. آن دختر برای من توضیح داد که چگونه مردمش از مسلمانان جز به نیکی یاد نمیکنند زیرا آنان در هنگام فتح اندلس در حق کسی از آنان مرتکب هیچ بدی نشده بودند.هنگامی که او دربارهٔ عظمت تاریخ اسلام در این سرزمین به طور مفصل حرف میزد احساس خجالت من از گناهانی که در این سرزمین مرتکب شده بودم بیشتر میشد، سرزمینی که پدران ما با تقوای خداوند فتح کرده بودند.
احساس شرمندگیام وقتی به اوج خود رسید که یکی از محرابهای داخل یکی از قصرها را که در آن آیاتی از قرآن کریم نگاشته شده بود مشاهده کردم. هر چه به آن کلمات نگاه میکردم به یاد گناهانی که از روز اول در این سرزمین مرتکب شده بودم احساس بغض شدیدی در گلوی خود میکردم، سرزمینی که به گذشتهٔ پر افتخار ما برمیگردد.
با دیدن این سخن خداوند متعال که میفرماید: {وَلا تَقْرَبوا الزِّنى إنَّه کانَ فَاحِشَةً وَّسَاءَ سَبِیْلاً} (و به زنا نزدیک نشوید چرا که آن همواره بدکاری است و عاقبت بدی دارد) بر روی یکی از دیوارها، ناخود آگاه اشکهایم جاری شد. آن دختر که از گریهٔ من تعجب کرده بود علت را از من پرسید و من که میدانستم او سبب آن را درک نخواهد کرد به او گفتم که به یاد خاطرات گذشته افتادهام! اینجا بود که تصمیم گرفتم با اولین پرواز به کشورم برگردم… دوستم سعی کرد من را برای ادامهٔ سفرمان قانع کند اما من که زشتی آنچه را در حق خودش و دینش مرتکب میشد میدانستم پیشنهادش را به شدت رد کردم.
با پشیمانی به سرزمینم برگشتم در حالی که امیدوار بودم خداوند گناهانی را که مرتکب شده بودم مورد مغفرت قرار دهد. از زمانی که پاهایم به خاک کشورم رسید تصمیم گرفتم همهٔ روابطم را با آن دوست که اگر لطف خداوند نبود، نزدیک بود من را به وادی هلاکت بکشاند قطع کنم…
بیداری اسلامی معاصر: جنبش اخوان المسلمین در بلوچستان از طلوع تا غروب (تاریخ شفاهی بلوچستان) قسمت اول
✒️به قلم: استاد محمد صدیق دهواری
?جنبش اخوان المسلمین بهعنوان بزرگترین جنبش اسلامی به فعالیتهای اسلامی خویش همچنان مشغول هست. ترور بنیانگذار دعوت و جنبش «حسن البنا» و تحمل انواع شکنجه، تبعید و اعدام فرزندان جماعت اخوان که در این دعوت رشد و نمو یافتهاند، در نزدیک به یک سده فعالیت، دعوت اخوان المسلمین را در گوشه و کنار جهان، آبدیدهتر و تنومندتر نموده و این امر منشأ تحولات انکارناپذیری در جهان اسلام در عرصههای مختلف گردیده است.
?بیش از هشتاد سال فعالیت در گوشه و کنار دنیا و رهنمود و پرورش اسلامی هزاران نفر، برآمده از اخلاص و یکرنگی اعضای صادق این جماعت نسبت به آرمانهای خویش است که ترک دیار کرده و جنبش اخوان المسلمین را در کشورهای مختلف پایهریزی کردهاند.
♦️بر همین اساس این دعوت از آغازین روزها؛ از مرزهای جغرافیائی مصر فراتر رفت و رفتهرفته در کردستان ایران از سال (۱۳۵۷) با تحول فکری ناصر سبحانی از تصوف به توحید وپژوهشگری قرآنی پایهریزی گردید وبعد از جنگ تحمیلی عراق علیه ایران اعضای اخوان المسلمین عراق به کردستان ایران ورود پیدا کردند و سپس از سال (۱۳۶۴) در بلوچستان ایران نیز دعوتگران اخوان حضور پیدا کردند و با کسانی که از پیش با اندیشه و فکر اخوانی آشنایی داشتند، ارتباط برقرار کرده و جنبش اخوان المسلمین در بلوچستان فعالیت خود را آغازکرد و در مدت کوتاه فعالیت، منشأ تحولات فرهنگی گستردهای در جنوب شرق ایران شدند، ولی دیری نپائید که با تغییر و تحولاتی دعوت اخوان المسلمین در بلوچستان متوقف شد.
?هدف از بیان تاریخ بیداری اسلامی در بلوچستان درک و شناخت درست از رخدادهایی است که انسانهای هدفمند برای تحقق آرمانهای خویش از جان و مال گذشتند و ترک دیار کردند تا بنیاد دعوتی ایمانی را در بلوچستان پایهریزی نمایند و مردانه ایستادگی و پایداری کردند.
?بیگمان تاریخ جنبش اسلامی در بلوچستان روشنگر تلاش و کوشش روندگان راه صحیح اسلامی است. این در حالی است در بلوچستان نیز دانشمندان و افراد برجسته و بویژه دانش آموختگان دیوبند برای خرافه زدایی و ترویج آموزههای اسلامی کوشش کردند. ولی با این حال جامعه بلوچستان نیازمند آن بود که جنبش و تنظیم و تشکیلاتی سازمانیافته در آن ورود پیدا کند و درک صحیح از اسلام را در جامعه بلوچستان تحقق بخشد که این امر در قرن معاصر مرهون جنبش اخوان المسلمین بود و بهخوبی این امر صورت گرفت.
اعضای اولیه جماعت درک صحیحی از تنظیم و تشکیلات و کار و فعالیت اسلامی و حتی حزبی و تشکیلاتی داشتند، ازاینرو همه هستی خود را در این راه وقف کردند و به دنبال حقوق و مزایا و چارت اداری و سازمانی نبودند و اصولاً نیز چنین چارت اداری و مرامنامه و اساسنامهای وجود نداشت و فعالیتها در اسرههای تربیتی (حلقههای تربیتی –کلاسهای تربیتی) و فرهنگی و دروس متمرکزشده بود.
?افراد جماعت و کادر رهبری مشکل را تشخیص داده، راهکار را یافته، اقدام میکردند، ولی خود را ملزم به دریافت نتیجه نمیدانستند، بلکه کوشش خود را وظیفهای دانسته، گرچه ثمره و تلاش و کوشش آنان در نسلهای آتی تجلی یابد.
?نوشته حاضر یک پژوهش فشرده است که برای نخستین بار به تاریخ جنبش اخوان المسلمین در بلوچستان پرداخته و در آن تاریخ، مسیر؛ اهداف، چگونگی شکلگیری جماعت اخوان المسلمین در بلوچستان، ورود تفکر و اندیشه اخوانی، ورود نخستین اخوانیان؛ آغاز فعالیتها، مراکز فعالیت، ادغام گروه مدعی نمایندگی اخوان با شاخه اصلی دعوت اخوان، فعالیتهای پس از ادغام، شخصیتها، علل رشد اولیه، توقف فعالیتهای جماعت اخوان المسلمین، خاطرات دعوتگران نخستین، همچنین شرایط اجتماعی، مذهبی، بلوچستان در سالهای پیدایش و حضور و فعالیت جماعت اخوان بیان میشود.
زندگينامه ى امام بزرگ اهل حدیث و بنیانگذار اصول فقه، امام شافعي رحمه الله
ارائه دهنده : عبدالرحمن نودشه ای
محمد فرزند ادريس فرزند عباس شافعي. در سال (۱۵۰) هـ در شهر غزه ديده به جهان گشود و وقتي دو سال از عمر ايشان مي گذشت خانواده اش به شهر مکه ي مکرمه نقل مکان نمودند.
• پدرش را در کودکي از دست داد، و مادرش عهده دار سرپرستي او شد.
• مادرش وقتي او را به دنيا آورد خوابي ديد: در خواب ديد که گويا سياره ي مشتري از بطن او خارج گشت و در مصر فرودآمد و پاره هايي از آن در هر شهري پراکنده گشت. خوابگزاران اين خواب را چنين تعبير نمودند که از شکم اين زن دانشمندي به دنيا مي آيد که علم و دانش وي ابتدا در مصر محدود شده و سپس در ديگر شهرها گسترش مي يابد.
— امام شافعي در جستجوي کسب علم و دانش:
• در نزد باديه نشينان و در طلب علم بزرگ شد و به فراگرفتن اصطلاحات و اشعار آنان، و حفظ قرآن و در همان کودکي پرداخت.
• خودش مي گويد: هيچ مال و ثروتي نداشتم، و در همان اوان جواني شروع به فراگرفتن دانش نمودم، به ديوان مي رفتم و از حضور در آنجا نهايت استفاده را برده و به نوشتن(احاديث) مي پرداختم.
• موطا را در سن ده سالگي حفظ کرد.
• درهمان کودکي تيراندازي را دوست مي داشت و از همسالانش پيشي مي جست. چنانکه از ده تير نه تا را به هدف مي زد.
• در سن بيست سالگي در طلب علم به مسافرت رفت.
• مي گويد: تمام لذت و خوشي من در علم و دانش است.
• مي گويد: من يتيم بودم و تحت سرپرستي مادرم و او هم پولي نداشت که به معلم بدهد و معلم به جاي آن به اين راضي مي شد که وقتي او نبود به امور بچه ها بپردازم و به او کمک کنم.
• مي گويد: من بر روي استخوان هاي کتف مي نوشتم.
• مي گويد: وقتي موطاء را حفظ نموده بودم نزد امام مالك رفته و گفتم: مي خواهم آن را بشنوم.
• شب را به سه بخش تقسيم کرده بود: يک سوم براي نوشتن، يک سوم براي نماز گزاردن و يک سوم ديگر براي خواب.
ارائه دهنده: عبدالباسط بازماندگان (مدرسه علم دینی شیخ ضیائی بندر عباس)
مُسَیلَمه بن حَبیب، معروف به «مسیلمه كذاب» از جمله پیامبران دروغین بود كه در اواخر دوره زندگی پیامبر(ص) ادعای نبوت كرد.[۱] علاوه بر او طُلیحه در میان بنیاسد،[۲] اسود عنْسی در یمن [۳]و سجّاح در میان بنیتمیم[۴] مدعی پیامبری شدند.
سال نهم هجری به دلیل ورود هیاتهای نمایندگی قبایل به مدینه با هدف اسلام آوردن، به «عام الوُفود»[۵] مشهور شده است. در همین زمان، مسیلمه به همراه هیات نمایندگی قبیله خویش (بنی حنیفه) به مدینه آمد.[۶]
در این كه آیا مسیلمه در این زمان اسلام آورده یا نه ابهام است. یعقوبی مینویسد: «مسیلمه اسلام آورده بود و در سال دهم مدعی پیامبری شد.»[۷] اما در برخی از منابع آمده است: «فرستادگان بنی حنیفه وقتی نزد رسولخدا(ص) آمدند، مسیلمه را پیش بارهای خود گذاشتند، آنها وقتی مسلمان شدند به پیامبر عرض كردند: ما یكی از یاران خویش را پیش بارها و مركبهای خویش نهادیم تا مراقب آنان باشد. پیامبراكرم(ص) كه معمولا به این نمایندگان هدیهای میداد، به كسی كه مسئول اعطاء هدایا بود دستور فرمود: تا هر چه به نمایندگان دادید به مسیلمه نیز بدهید. و فرمود: او(مسیلمه) بدتر از شما نیست. نمایندگان وقتی نزد مسیلمه رفتند، هدیه او را دادند و سخن رسولخدا(ص) را به او گفتند.[۸] قبیله بنی حنیفه به یمامه باز گشتند و مسیلمه وقتی به آن جا رسید ادعای پیامبری كرد.»[۹]
منابع مینویسند: «مسیلمه وقتی به یمامه رسید به دورغ مدعی شد كه من در كار پیامبری با محمد شریكم و به همراهیان خویش میگفت: «مگر وقتی نام مرا پیش محمد یاد كردید نگفت كه او بدتر از شما نیست؟ محمد این سخن را از این جهت گفت كه میدانست من شریك پیامبری او هستم.»[۱۰] طبق نقلی پیامبر(ص) فرموده بود: «منزلت او (طلیحه) كمتر از شما نیست.»[۱۱] طلیحه با سوء استفاده از این سخن میگفت: مثل این كه محمّد خودش میداند كه فرمانروایی پس از او با من است.[۱۲] «رحّال بن عُنْفَوَه مردی از بنی حنیفه كه به مدینه آمده بود و اسلام آورده بود، وقتی به یمامه آمد شهادت داد كه پیامبراكرم(ص) مسیلمه را در كار پیامبری، شریك خود ساخته است.»[۱۳] بدون شك این شهادت دروغ در گرایش مردم به مسیلمه تاثیر زیادی داشت.[۱۴] مسیلمه به منظور جلب بنی حنیفه میگفت: «چگونه قریش نسبت به خلافت و امامت از شما سزاوارترند؟ به خدا سوگند كه جمعیت آنان افزونتر از شما نیست، چنان كه شجاع تر از شما هم نیستند. سرزمین و اموال شما هم از آنها زیادتر است.»[۱۵]
کشتار مسلمین بوسنی جنایتی دیگر در کارنامه ی سکولاریستهای محلی و جهانی و عبرتی دیگر برای مسلمین
به قلم: کیوان مریوانی
سکولاریستها در طول تاریخ جنایات متعدد و وحشتناکی را نسبت به مسلمین انجام داده اند که جنایات فرانسوی ها در الجزائر و جنایات انگلیسی ها در سلیمانیه عراق و جنایات آمریکا و ناتو در سومالی و لیبی و افغانستان و یمن و عراق و سوریه و جنایات سکولاریستهای میانمار و اندونزی و صدام حسین و آتاتورک و… تنها بخشی از جنایات این کفار سکولار جهانی و محلی در حق مسلمین بوده است.
کشتار مسلمین بوسنی هم یکی دیگر از جنایات کفار سکولار جهانی و سکولاریستهای منطقه ای با نظارت سازمان ملل سکولار است. کشتار سربرنیتسا یا نسلکشی سربرنیتسا بزرگترین کشتار در تاریخ اروپا پس از جنگ جهانی دوم است که توسط ارتش سکولار صرب بوسنی به فرماندهی رادوان کاراجیچ و راتکو ملادیچ علیه مسلمانان بوسنی و هرزگوین در ژولای ۱۹۹۵ میلادی رخ داد. این نسل کشی هدفدار و با برنامهی پیشین صورت گرفت. تنها در این شهر بیش از ۸۰۰۰ مسلمان قتل عام شدند.
این جنایت با همکاری سازمان ملل سکولار انجام شد. به همین دلیل به گفتهی کوفی عنان، دبیرکل سابق سازمان ملل، فاجعه سربرنیتسا تا ابد لکهی سیاهی در تاریخ سازمان ملل خواهد بود.
در ۱۶ آوریل ۱۹۹۳ شورای امنیت سازمان ملل طی قطعنامهای سربرنیتسا را منطقهی امن و تحت حمایت نیروهای حافظ صلح سازمان ملل اعلام کرد. نیروهای حافظ صلح را یک گردان ۴۰۰ نفره از سربازان هلندی تشکیل میدادند. در پی آن سازمان ملل از مسلمین خواست که اسلحه های خود را تحویل آنها دهند و مسلمین هم فریب خورده و اسلحه های خود را به نیروهای سازمان ملل تحویل دادند.
این آرزوی کفار است که مسلمین اسلحه های خود را کنار بگذارند تا بتوانند مسلمین را نابود کنند. الله تعالی می فرماید: وَدَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَوۡ تَغۡفُلُونَ عَنۡ أَسۡلِحَتِكُمۡ وَأَمۡتِعَتِكُمۡ فَيَمِيلُونَ عَلَيۡكُم مَّيۡلَةٗ وَٰحِدَةٗۚ (نساء/۱۰۲) كافران دوست دارند شما از سلاح ها و ساز و برگ جنگى خود غفلت ورزيد، تا يك باره به شما هجوم كنند.
در این زمان که مسلمین سلاحهای خود را تحویل سازمان ملل سکولار دادند نیروهای سکولار صرب با دستور مستقیم ستاد مشترک ارتش سکولار جمهوری صربستان (فرماندهان نظامی و سیاسی) و در برابر چشمان نیروهای سازمان ملل که هیچ تلاشی برای جلوگیری از کشتار غیرنظامیان نکردند، دست به کشتار و نسل کشی هدفدار علیه مسلمانان بوسنی زدند. در این فاجعه نیروهای سازمان ملل ۵۰۰۰ مسلمان را که به آنان پناه برده بودند را به نیروهای سکولارصرب تحویل دادند. همچنین موارد فراوانی از تجاوز به عنف پی در پی توسط نیروهای صرب علیه زنان و دختران مسلمان بوسنی گزارش شده است.
این است ثمره ی اعتماد به نهادهای سکولاریستی جهانی و کنار گذاشتن اسلحه و قدرت نظامی در برابر کفار سکولار جهانی و محلی.
بعد از انکه مومنین مدینه موفق شدند طی بیعت عقبه اول با افتخار و داوطلبانه وارد دایره ی اسلام شوند و رسول الله صلی الله علیه وسلم نیز مصعب بن عمیر را جهت اموزش قرآن به همراه آنها فرستاد، تبليغات سازنده و مؤثر مصعب بن عمير مبلغ جوان و برازنده رسول الله صلی الله علیه وسلم درمدينه و فعاليت تبليغى دوازده مسلمان نامبرده در ميان مردم مدينه و دو قبيله خود (اوس و خزرج) باعثشد كه روز به روز نام رسول خدا بيشتر بر سر زبانها بيفتد و افراد زيادترى شيفته و دلباخته رسول الله صلی الله علیه وسلم گردند.
چون موسم حج فرا رسيد، و طبق رسوم عرب، مردم خود را آماده رفتن به مكه نمودند، مصعب بن عمير نيز به مكه بازگشت. تا گزارش كار خود را به رسول الله صلی الله علیه وسلم بدهد و در مراسم حج هم شركت كند. حدود پانصد نفر مرد و زن مدينه خود را مهياى سفر مكه نمودند. هفتاد و پنج تن از مسلمانان هم در ميان آنها بودند كه دو نفر آنها زن بود.
اين عده هفتاد و پنج نفرى پنهانى و با كمال احتياط در دستههاى چند نفرى به طورى كه مشركين متوجه گردهمائى آنها نشوند، آمدند و در «عقبه اولى» منتظر رسيدن رسول الله صلی الله علیه وسلم شدند. لحظهاى بعد رسول الله صلی الله علیه وسلم با عمويش عباس كه هنوز مسلمان نشده بود، ولى بعد از ابوطالب مىخواست برادر زادهاش را تنها نگذارد، وارد شدند.
نخست عباس در آن جمع كه با شور و شوق ديدار رسول الله صلی الله علیه وسلم همه گوش بودند تا بشنوند و مراسم بيعت انجام گيرد آغاز به سخن كرد و گفت: اى جماعتخزرج! مىدانيد كه محمد از ماست و ما او را از گزند قوم خود حفظ كردهايم، و در ميان ما با عزت و بزرگواى به سر مىبرد، ولى با اين وصف او مىخواهد در ميان شما مردم مدينه باشد. اگر مىبينيد مىتوانيد به خوبى او را پذيرا شويد و از وى حمايت كنيد، او در اختيار شماست، و چنانچه مىدانيد نمىتوانيد درست به عهد و پيمانى كه با وى مىبنديد عمل كنيد، و از او يارى نمائيد، از هم اكنون او را رها كنيد.
خزرجيان گفتند: اى عباس آنچه را گفتى شنيديم. يا رسول الله! هر پيمانى مىخواهى براى خودت و خدايت از ما بگير. رسول الله صلی الله علیه وسلم آياتى از قرآن مجيد تلاوت نمود، و آنها را دعوت كرد كه به خدا ايمان بياورند و به دين او «اسلام» بيشتر اهميت بدهند، سپس فرمود: با شما بيعت مىكنم و پيمان مىبندم كه در وطن خود ازمن مانند كسان خويش دفاع كنيد.
براء بن معرور كه بزرگ هيات بود دست رسول الله صلی الله علیه وسلم را به رسم بيعت به دست گرفت و گفت: آرى، به خدائى كه تو را به حق مبعوث كرده است از وجود مقدست مانند فرزندان خود يارى خواهيم كرد.
این بیعت به«بيعت جنگ و پيكار» نام گرفت، که طی آن مومنین متعهد می شوند با جان و مال خود از رهبریت و دارالاسلام محافظت کنند.
این بیعتی است که هر مومنی باید به دارالاسلام بدهد، و در برابر، مسئولین دارالاسلام نیز باید خود را متعهد به وفای به عهد بدانند.
رسول الله صلی الله علیه وسلم هر سال در موسم حج كه قبائل به زبارت كعبه مىآمدند و در مكه و عرفات و منا اجتماع مىكردند به سراغ آنها مىرفت و دعوت خود را در ميان آنان آشكار مىساخت، و از آنها مىخواست كه به دين حق و راه راست و پرستش خداى يگانه گرويده و از پرستيدن بتها پيروى از اوهام و خرافات جاهلى دست بردارند.
در سال يازدهم بعثتشش يا هفت نفراز اهل مدينه خزرج در «عقبه اولى» واقع در «منا» هنگامى كه رسول الله صلی الله علیه وسلم با قبائل عرب سخن مىگفت پيغمبر را ملاقات كردند. رسول الله صلی الله علیه وسلم، اسلام را بر آنها عرضه داشت. آنها از يهود مدينه شنيده بودند كه پيغمبرى مبعوث شده است. به همين جهت هنگامى كه پيغمبر را رسول الله صلی الله علیه وسلم گفتند به خداى اين همان پيغمبر است.
افراد قبيله خزرج دعوت رسول الله صلی الله علیه وسلم را پذيرفتند و مسلمان شدند. سپس گفتند: يا رسول الله! پيوسته ميان ما آتش جنگ شعلهور است. اميدواريم كه خدا به واسطه شما اختلاف ما را برطرف سازد، و ما رابا هم پيوند دهد.
ما به مدينه برمىگرديم و اهل مدينه را دعوت به اسلام مىكنيم و آنچه از اين دين از زبان شما شنيديم به آنها نيز مىگوئيم، اگر همگى پذيرفتند ديگر مردى بزرگوارتر از شما نخواهد بود. سپس در حالى كه همگى اسلام آوره بودند به مدينه بازگشتند.
سال بعد دوازده تن در موسم حج به ملاقات پيغمبر شتافتند و در عقبه اولى در همان جاى سال گذشته مسلمان شدند و با پيغمبر به شرحى كه خواهيم گفت بيعت نمودند. اين عده با رسول الله صلی الله علیه وسلم بيعت كردند كه: به خدا شرك نورزند، دزدى نكنند، مرتكب زنا نشوند، فرزندان خود را نكشند، و به يكديگر بهتان و افترا نزنند، و در كارهاى نيك نافرمانى خدا نكنند.
رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: اگر بر اساس اين بيعت عمل كرديد پاداش شما بهشت است، و چنانچه آن را ناديده انگاشتيد كار شما بسته به اراده خدا است، اگر خواستشما را كيفر دهد و گرنه مىبخشد.
تواريخ اسلامى اين بيعت را «بيعة النساء» ناميده است، چون در این بیعت سخنی بر جهاد و جنگ مسلحانه و دفاع با جان از رهبریت و اسلام و مومنین وجود نداشت.
مصعب بن عمير را كه جوانى ۱۹ ساله بود و قبلا از او در چند مورد ياد كرديم و از جمله بايد بگوئيم كه در محاصره شعب ابوطالب هم بنى هاشم شركت داشت، به عنوان نماينده خود و مبلغ اسلام همراه آنها اعزام داشت، و دستور داد كه قرآن بر اهل مدينه قرائت كند، و تعاليم اسلام را به آنها ياد دهد، و احكام دينى را آنها بياموزد.
مصعب را در مدينه «مقرى» يعنى خواننده قرآن مىناميدند. مصعب در مدينه وارد خانه اسعد بن زراره از مردان شريف قبيله خزرج شد، و در آنجا اولين نماز جماعت را بر پا داشت، و مردم نيز به وى اقتدا كردند. زيرا افراد قبيله اوس و خزرج حاضر نبودند با يكديگر اقتدا كنند.[۱] اين بيعت را پيمان اول عقبه یا بیعت زنان مىنامند.
[۱] سيره ابن هشام – جلد ۲ ص ۲۹۲ و كامل ابن اثير – جلد ۲ ص ۶۶
به قلم: مولوی عبدالحکیم عثمانی [استاد دارالعلوم زاهدان]
در زمانی که جمهوری اسلامی ایران به صورت مستقیم سربازانی را برای دفاع اهل سنت بوسنی و هرزگوئین فرستاده بود تمام مسلمین با تمام گرایشهای مذهبی در کنار هم به دفاع از خواهر و برادران خود مشغول بودند و شهدائی چون «عبدالله کلاشک»، «رسول حیدری»، «سیدمحمدحسین نواب» و «بهنام نیکنام» و… را تقدیم جهاد فی سبیل الله و دفاع از مسلمین اهل سنت بوسنی کردند.
” ابوهمام شهرانی هم جوانی بود از شهر “خمیس” که در جنوب سعودی زندگی میکرد و از دوران کودکی در حلقههای حفظ شرکت میجست. آرامش و متانت، تواضع و بردباری، نرمی و سادگی، صفا و نورانیت در چهره و وجودش نمایان بود.
بیست سال سن داشت که فجایع بوسنی تازه شروع شده بود. او همواره با درد و سوز، حسرت و تأسف، اخبار مسلمانان بوسنی را دنبال میکرد. روزی با یکی از دوستانش اوضاع بوسنی را تجزیه و تحلیل میکرد و در همان جلسه تصمیم گرفتند به هر قیمتی که شده است خود را به بوسنی برسانند. آنها برای رسیدن به “بوسنی” از طریق “کرواسی” تلاش زیادی کردند و توانستند خود را به کرواسی برسانند؛ اما کرواتها مانع از رفتنشان به بوسنی شدند و آنها را برگرداندند.
آنها ناامید نشدند و باری دیگر شانسشان را آزمودند و عازم سفر شدند. بالاخره سال ۱۴۱۵ هـ.ق، اواخر ماه جمادی الثانی بود که توانستند خودشان را به بوسنی برسانند. آنها مستقیماًَ جهت فراگیری آموزشهای لازم به اردوگاه مجاهدین ملحق شدند و مدتی بعد عازم جبهه شدند. ابوهمام علاقۀ زیادی به شهادت داشت و دوست داشت حفظ قرآن مجید را نیز به پایان برساند. اغلب روزۀ نفلی داشت و شبها را درعبادت به سر میبرد. سرانجام در تابستان ۱۴۱۵ هـ ق یکی از بزرگترین عملیاتها اتفاق افتاد. این عملیات که “فتح المبین” نام داشت، سبب پیروزی بزرگی گردید.