موضع ائمه ی مذاهب پنجگانه در برابر قرآن و سنت صحیح

موضع ائمه ی مذاهب پنجگانه در برابر قرآن و سنت صحیح

به قلم: ابوبکر الخراسانی

این روزها گاه دیده می شود که عده ای با استناد به سخنان شاذ عده ای از مولوی ها و شیوخ مورد پسند خودشان به راحتی آیات قرآن و حتی سنت صحیح رسول الله صلی الله علیه وسلم را نیز نادیده می گیرند؛ بخصوص در مسائلی که به وحدت اسلامی و نزدیک کردن مسلمین به همدیگر و دشمن شناسی شرعی و درجه بندی شرعی دشمنان و حکومت اسلامی و مسائلی اساسی از این دست ربط داشته باشد.

بر این اساس سعی کرده ام آراء ائمه ی مذاهب حنفی، جعفری، مالکی، شافعی و حنبلی را در این زمینه ارائه دهم.

ادامه خواندن موضع ائمه ی مذاهب پنجگانه در برابر قرآن و سنت صحیح

احساس وطن دوستی مومنین در پناه شریعت الله

احساس وطن دوستی مومنین در پناه شریعت الله

ارائه: خبیب / روانسر

ای مسلمانان… درباره‏ی احساسی سخن خواهیم گفت که قلب‏های بسیاری برایش به تپش افتاده… درباره‏ی اشتیاقی که دل‏های زیادی را به تسخیر درآورده… احساسی که درون را به لرزه درمی‏آورد… عشقی که قریحه‏ی شاعران را به جوش آورده و قلم ادبا را به نوشتن واداشته و احساس الفتی که دارندگان فطرت سالم را به سوی خود می‏کشاند… این عشقی است که احساس پیامبران از آن تهی نبوده و محبتی است که در قلب صحابه وجود داشته است…

ای مسلمانان این احساس چیزی نیست جز “محبت وطن”…

دوست داشتن وطن و وابسته بودن به یک ملت و سرزمین، امری است غریزی و طبیعتی است که خداوند، انسان‏‏ها را بر آن سرشته است. هنگامی که انسان در سرزمینی به دنیا می‏آید و در آن بزرگ شده و از آب آن نوشیده و هوای آن را تنفس می‏کند و میان اهل آن سرزمین زندگی می‏کند، فطرتش با آن سرزمین خو گرفته و در نتیجه آن را دوست خواهد داشت و برای جریحه‏دار کردن احساس انسان همین بس که او را “‏بی‏وطن” بدانیم.

خداوند متعال در قرآن کریم محبت انسان نسبت به وطن را با محبت او نسبت به خودش یکجا آورده است و فرموده:

وَلَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ أَنْ اُقْتُلُوا أَنْفُسکُمْ أَوْ اُخْرُجُوا مِنْ دِیَارکُمْ مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیل مِنْهُمْ… [نساء: ۶۶]

(و اگر بر آنها چنین مقرر می‏کردیم که تن به کشتن دهید یا اینکه از سرزمین خود خارج شوید، جز تعدادی کمی از آنان این کار را انجام نمی‏دادند…)

و بلکه حتی در جایی دیگر دوست داشتن وطن را با دوست داشتن دین مرتبط دانسته است. خداوند متعال در سوره‏ی ممتحنه چنین می‏فرماید:

لَا یَنْهَاکُمْ اللَّه عَنْ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّین وَلَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیَارکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّه یُحِبّ الْمُقْسِطِینَ [ممتحنه: ۸]

(الله شما را از کسانى که در [کار] دین با شما نجنگیده و شما را از دیارتان بیرون نکرده‏اند باز نمى‏دارد که با آنان نیکى کنید و با ایشان عدالت ورزید زیرا الله دادگران را دوست مى‏دارد)

از آنجا که ترک وطن برای نفس بشری سخت و طاقت‏فرسا است، از جمله فضائل مهاجران این است که برای هجرت در راه الله از وطن و کاشانه‏ی خود دل کنده‏اند.

در سنن ترمذی به سند صحیح از عبدالله بن عدی بن حراء رضی الله عنه روایت شده است که گفت: رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم را دیدم که بر تپه‏ای ایستاده و خطاب به مکه چنین می‏گوید: “ای مکه! تو بهترین و دوست داشتنی سرزمین خدا برای منی و اگر مرا از تو بیرون نمی‏راندند هرگز تو را ترک نمی‏کردم” امام عینی رحمه الله در شرح این حدیث می‏گوید: “خداوند پیامبرش را با فراق وطن آزمایش کرد”

و وقتی رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم دانست که برای همیشه مهاجر باقی خواهد ماند از خداوند خواست تا مدینه را به قلب او محبوب گرداند. در صحیح بخاری آمده است که “وقتی رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم از سفر بازمی‏گشت و مدینه را از دور می‏دید شترش را هی می‏داد تا سریع‏تر به مدینه برسد”. امام ابن حجر ـ رحمه الله ـ در توضیح این حدیث می‏گوید: “این حدیث دلیلی است بر فضیلت مدینه و دلیلی است بر [مشروعیت] محبت وطن و شوق به آن”.

انسان‏ها به سرزمین خود عادت می‏کنند حتی اگر آن سرزمین آنچنان زیبا نباشد و “وطن دوستی” غریزه‏ای است که در درون انسان‏ها ریشه دوانده و باعث می‏شود انسان به راحتی در سرزمین خود زندگی کند و در صورت ترک سرزمین خود نسبت به آن احساس دلتنگی کرده و اگر به سرزمین وی حمله یا تجاوزی صورت گیرد از آن دفاع کند…

“وطن گرایی” و “وطن دوستی” به این معنای طبیعی، مساله‏ای عجیب نیست، و هرگز نباید این احساس یعنی “وطن دوستی” به عنوان مفهومی در تعارض با دین قرار گیرد. اسلام وابستگی انسان‏ها نسبت به وطن و ملت و قبیله را تغییر نمی‏دهد می‏دانیم که بلال، “حبشی” باقی ماند، صهیب، “رومی” ماند و سلمان، همچنان “پارسی” باقی ماند و این وابستگیِ به یک سرزمین با وابستگی ِ عظیمشان به اسلام هیچ تعارضی ایجاد نکرد.

هنگامی که انسان در طبیعت خود فکر کند خواهد دید که در درونش محبت و وابستگی خاصی نسبت به خانواده و عشیره و همشهریانش وجود دارد و همانطور نیز در درون خود نسبت به امت بزرگ مسلمان با تمام وسعت و تنوع نژادها و زبان‏هایش، نوعی وابستگی احساس می‏کند و هیچ تعارض و دوگانگی میان این وابستگی‏ها وجود ندارد بلکه می‏توان گفت هر یک از این احساس‏ها همچون دایره‏هایی هستند که همدیگر را در بر می‏گیرند.

این نوعی مغالطه است که میان “وطن‏گرایی” با مفهوم طبیعی‏اش و اسلام، تعارض و تناقض فرض کنیم. توهم این تعارض تنها به هدف نابودی اسلام و سوء استفاده از محبت غریزی وطن است تا اینکه این توهم در ذهن مردم ایجاد شود که پایبندی به شریعت باعث زیر پا نهاده شدن برخی از مصلحت‏های ملی می‏شود. ما نباید در برابر تندروی دست به تندروی متقابل بزنیم. نباید در برابر کسانی که از شعار “ملی‏گرایی” و “دوستی وطن” برای دشمنی با اسلام استفاده می‏کنند، ما حقوق ملی را نادیده گرفته و  نسبت به آن بی‏اهمیتی بورزیم.

نباید ناآگاهانه پشت سر شعارهای وارداتی و اصطلاحات بیگانه حرکت کنیم. مفهوم “ملی گرایی” آنگونه که از خارج آمده است، مفهومی است مخالف با اسلام و بیگانه با فرهنگ و تمدن ما. در این مفهوم بیگانه، “وطن گرایی” تبدیل به بتی می‏شود که همه‏‏ی ارزش‏ها و معیارها را در خدمت خود می‏گیرد حتی اگر با دین در تعارض باشد، و منجر به زیر پا نهاده شدن شریعت و تقسیم مردم به احزاب و طوائفی می‏شود که نسبت به یکدیگر دشمنی ورزیده و توطئه می‏چینند و در پایان، راه را برای تحقق اهداف دشمن باز می‏کند. خداوند متعال در باره‏‏ی امت مسلمان می‏فرماید:

وَإِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ [مومنون: ۵۲]

(و این امت شما امتی یگانه است و من پروردگار شمایم پس تقوای مرا در پیش گیرید)

ای مسلمانان: از مقضیات وابستگی به وطن این است که محبت آن را در دل داشته و از آن دفاع کرده و برای آن دلسوزی شود و برای سلامت آن از هر آفتی حریص بوده و افراد ِِ آن را مورد احترام قرار داده و دانشمندان آن را مورد تقدیر قرار داده و از مسئولان آن اطاعت شود.

همچنین از مقتضیات و لازمه‏های “وطن دوستی” این است که قوانین و فرهنگ آن مورد احترام قرار گیرد و از ثروت‏های ملی و منابع اقتصادی آن محافظت شده و در توسعه‏ی عوامل رشد و پیشرفت آن تلاش شود و از هر آنچه به زیان آن تمام می‏شود خودداری گردد.

دفاع از وطن اسلامی یک وظیفه‏‏ی شرعی است و مرگ در راه آن شهامت و شهادت است. در سوره‏‏ی بقره در داستان سران بنی اسرائیل ِ پس از موسی آمده است که به پیامبر پس از خود چنین گفتند:

… قَاَلوُا وَمَاَ لََنَا أَلا نُقَاتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِیَارِنَا وَأَبْنَائِنَا… [بقره: ۲۴۶]

(… گفتند ما را چه شده که در راه الله نجنگیم در حالی که از سرزمین و [از میان] فرزندان خود بیرون رانده شده‏ایم…)

برای اینکه مظاهر وطن‏گرایی واقعی برای ما آشکار شده و تقلبی بودن شعارهای دیگر آشکار شود باید به بررسی وطن‏گرایی از دیدگاه اسلام بپردازیم. کسی که در شرایط کنونی ما نظری بیافکند خواهد توانست شهروند خوب و خیرخواه را انسان دروغگو و مدعی تشخیص دهد زیرا خیانت به وطن مظاهر بسیاری دارد. برخی از این پدیده‏های خطرناک در این سرزمین پیش آمده و گذشته‏اند و برخی از آنها همچنان وجود داشته و به شکل‏های مختلف درآمده و شدت گرفته و پنهان شده و یا آشکار می‏گردد.

برخی از این انحرافات گاه به اسم غیرت بر وطن ظاهر می‏گردند. گرچه در حقیقت اینگونه غیرتی، علیه وطن و بر ضد آن است. از این جمله می‏توان به کارهای ناشایستی اشاره کرد که برخی جوانان مرتکب گردیدند. آنان شعار یاری اسلام سر دادند و پرچم اصلاح را بر دوش گرفتند اما راه آن را اشتباه رفتند و در نتیجه سینه‏ای برای خالی کردن تیرهای خود نیافتند جز سینه‏ی خویشان و هم‏وطنان خود و تنها امنیت سرزمین خود را هدف قرار دادند و ساختمانی را برای ویران کردن نیافتنتد جز ساختمان‏های سرزمین خود.

آنان درختی را بریدند که بر آنها سایه انداخته بود و آبی را گل آلود کردند که از آن می‏نوشیدند. آنان گمان بردند که کارشان برای الله و به اسم او است اما متاسفانه در واقع آنان چیزی نبودند جز کارگرانی اجیر شده برای دشمنان خود و اینگونه آلتی شدند برای آنان تا در راه ضربه زدن به کشور خود توسط دشمنان مورد استفاده قرار گیرند و در پشت سر نیز، کسانی به اسم دین و به اسم علم شرعی کار این گروه را تایید کرده و آنان را برای جنایت بیشتر تحریک می‏کردند…

در اینجا باید به مظهری دیگر از مظاهر خیانت به وطن اشاره کنم که اگر بدتر از نوع اول نباشد از آن بهتر نیست. اگر نوع اول، ظاهر و آشکار بود، این نوع دوم مخفی و مکارانه است. اگر نوع اول دارای تاثیر سریع و آنی است، نوع دوم آرام و دارای تاثیری حتمی است…

این گروه مردمانی هستند از خودمان که به زبان ما سخن می‏گویند اما قلب‏هایشان و عقل‏هایشان به بردگی و اشغال غربیان سکولاردرآمده و در برابر دشمن دچار خودباختگی گردیده‏اند… محبت غرب سکولار قلب آنان را اسیر خود کرده و برده‏ی رفتار و کردار غربیان گردیدند تا آنجا که به همه‏ی خصوصیات غرب سکولارایمان آوردند و خوب و بد غرب را پسندیدند و همه‏‏ی اینها باعث شد که خود و خانواده و هموطنان خود را کوچک بشمارند و وطن و اعراف و سنت‏های نیکوی خود را به مسخره گیرند.

برای اینها ارزش‏های به ارث رسیده‏ی جامعه‏شان مورد انتقاد است. اخلاقیاتی که نسل به نسل در جامعه‏ی ما منتقل گردیده است هدف تیرهای این گروه است. هنر و ادبیات و مقالات اینان هدفی ندارد جز بی‏آبرو کردن جامعه و بزرگنمایی عیب‏های آن در داخل و خارج.

آیا تهمت زدن و خوار شمردن جامعه و قوانین اسلامی آن در رسانه‏ها از روی خیرخواهی است؟ آیا این نشانه‏ی کفر ورزیدن نسبت به وطن اسلامی نیست؟؟ گاه تئاتری را می‏بینی که داستان آن در خیابان‏ها و محله‏های شهر ما رخ داده است اما نویسنده‏ی آن برای نقش شهروندان این جامعه جز انسان‏های بی‏شخصیت و یا اراذل و اوباشی که هیچ زمان و مکانی خالی از اینگونه افراد نیست نیافته است و این نویسنده همه‏‏ی جامعه‏ی مسلمان ما را به اینگونه افراد منحصر کرده است!

از این سو یک سریال تلویزیونی را می‏بینی که خانه‏ها و کوچه‏های ما را به تصویر کشانده اما شهروند این کشور را یا بصورت انسانی احمق و یا شهوت‏ران و یا فاسد و بددهن به تصویر کشیده است…

اینگونه افراد که کارشان بی‏آبرو کردن جامعه‏ی اسلامی خود و نشر عیب‏های آن و شهروندان آن است هیچ عذر و توجیهی برای کار خود ندارند. تنها سودی که ما از کار آنان می‏بریم بد کردن ذهنیت مردم نسبت به کشورشان و موسسات آن است… آنها هیچ عذری ندارند… اگر آنان قصد اصلاح داشتند، این راه آن نیست و اگر هدفشان انتقاد سازنده است که این روش آن نیست… اما اگر هدفشان انتقام از اشخاص یا موسسات خاصی است و سعی دارند از طریق امکاناتی که در اختیار دارند دست به اذیت و آزار دیگران و تسویه حساب‏های خاص بزنند این دیگر دردی است که درمانی ندارد جز داغ کردن!

شریعت اسلامی که به ریزترین مسائل بی‏توجهی نکرده است، راه و روش نصیحت را مبهم باقی نگذاشته و طریقه‏ی اصلاح را نیز مشخص نموده است و مهمترین نشانه‏ی دلسوزی در اصلاح این است که انسان با عدل و انصاف حکم صادر کرده و هرگز دست به بی‏آبرو کردن دیگران و انتشار بدی نزند. خداوند متعال می‏فرماید:

…وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْر مِنْ الْأَمْن أَوْ الْخَوْف أَذَاعُوا بِه وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُول وَإِلَى أُولِی الْأَمْر مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ ِ… [نساء: ۸۳]

(و چون خبرى [حاکى] از ایمنى یا وحشت به آنان برسد انتشارش دهند و اگر آن را به پیامبر و اولیاى امر خود ارجاع کنند قطعا از میان آنان کسانى‏اند که [مى‏توانند درست و نادرست] آن را دریابند)

و در سوره‏ی نور در باره‏‏ی عقوبت کسانی که به نشر بدی‏ها و زشتی‏ها مشغولند چنین می‏فرماید:

إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیع الْفَاحِشَة فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَاب أَلِیم فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَة وَاَللَّه یَعْلَم لَا تَعْلَمُونَ [نور: ۱۹]

(کسانى که دوست دارند که زشتکارى در میان آنان که ایمان آورده‏اند شیوع پیدا کند براى آنان در دنیا و آخرت عذابى پر درد خواهد بود و الله مى‏داند و شما نمى‏دانید)

و از جمله مصداق‏های نشر زشتکاری این است که درباره‏‏ی آن  سخن گفته شده و یا در مجالس و نشست‏ها حرف آن زده شود.

تاریخ غرناطه در اندلس (اسپانیا کنونی)باعث توبهٔ من شد

تاریخ غرناطه در اندلس (اسپانیا کنونی)باعث توبهٔ من شد

ترجمه: ابوعامر

همهٔ زندگی‌ام را در خوشبختی کامل و زیر سایهٔ توجه پدر و مادرمم که زندگی‌شان را صرف من کرده بودند گذارندم، چون من تنها فرزند آن‌ها بودم. همین که تحصیلاتم را به پایان رساندم، پدرم به عنوان هدیه برایم یک اتوموبیل خرید و از من خواست خودم را برای کار در شرکت او آماده کنم. در این مدت با دوستان دوران تحصیلم رابطهٔ زیادی داشتم. «عبدالله» نزدیکترین آن‌ها به من بود. شبیه بودن وضعیت اجتماعی من به او باعث ارتباط بیشتر من با او شده بود، او هم تنها فرزند خانواده‌شان بود و پدر او هم مانند پدر من از وضعیت مادی خوبی برخوردار بود و محل زندگی‌شان هم به ما نزدیک بود…

پس از پایان تحصیل، دوستم از من خواست مانند دیگر دوستانمان که بلدند چطور از وقتشان لذت ببرند برای تفریح به خارج از کشور سفر کنیم!قضیه را با پدر و مادرم در میان گذاشتم و آن‌ها بعد از اصرار شدید من در پایان با این سفر موافقت کردند، اما پدرم از این که اینگونه سفرها به کشورهای غربی باعث انحراف اخلاقی من شود بسیار نگران بود چنانکه این برای بسیاری از جوانان اتفاق می‌افتاد، اما من به او اطمینان دادم که فرزند خوبی برای او باشم. در حالی که پدر و مادرم برای بازگشت من به سلامتی دعا می‌کردند برای خودم و دوستم بلیط سفر به اسپانیا را تهیه کردم.

با رسیدن به اسپانیا دیدم دوستم برای اقامت در یک هتل خاص اصرار دارد؛ وقتی سبب را از او پرسیدم به من گفت این هتل در کنار یکی از مشروب فروشی‌های معروف هست که قرار است ما هم مثل بقیه زندگی‌مان را در آن از نو شروع کنیم!اینجا بود که به یاد نصیحت پدر و مادرم افتادم که تا می‌توانم خودم را از هر چه به دینم ضربه می‌زند دور نگه دارم… اول از رفتن به همراه او خودداری کردم… اما زیر فشار اصرارهای او بالاخره موافقت کردم.

از همان روز اول، من را به سمت انحراف‌های اخلاقی بدی کشاند و اصلا متوجه کارهایی که می‌کردم نشدم مگر در روز دوم. اینجا بود که از آنچه در حق خودم و دینم مرتکب شده بودم به شدت احساس پشیمانی کردم.اما این حالت مدت زیادی دوام نیاورد… برای تغییر جو به غرناطه (گرانادا) و طلیطلة (تولدو) سفر کردیم. راهنمای من در این سفر یک دختر غیر مسلمان بود که من را در منطقهٔ آثار باستانی اسلامی راهنمایی می‌کرد.

در طلیطله شاهد کاخ‌های عظیمی بودم که اجداد ما مسلمانان بنا کرده بودند. آن دختر برای من توضیح داد که چگونه مردمش از مسلمانان جز به نیکی یاد نمی‌کنند زیرا آنان در هنگام فتح اندلس در حق کسی از آنان مرتکب هیچ بدی نشده بودند.هنگامی که او دربارهٔ عظمت تاریخ اسلام در این سرزمین به طور مفصل حرف می‌زد احساس خجالت من از گناهانی که در این سرزمین مرتکب شده بودم بیشتر می‌شد، سرزمینی که پدران ما با تقوای خداوند فتح کرده بودند.

احساس شرمندگی‌ام وقتی به اوج خود رسید که یکی از محراب‌های داخل یکی از قصرها را که در آن آیاتی از قرآن کریم نگاشته شده بود مشاهده کردم. هر چه به آن کلمات نگاه می‌کردم به یاد گناهانی که از روز اول در این سرزمین مرتکب شده بودم احساس بغض شدیدی در گلوی خود می‌کردم، سرزمینی که به گذشتهٔ پر افتخار ما برمی‌گردد.

با دیدن این سخن خداوند متعال که می‌فرماید: {وَلا تَقْرَبوا الزِّنى إنَّه کانَ فَاحِشَةً وَّسَاءَ سَبِیْلاً} (و به زنا نزدیک نشوید چرا که آن همواره بدکاری است و عاقبت بدی دارد) بر روی یکی از دیوارها، ناخود آگاه اشکهایم جاری شد. آن دختر که از گریهٔ من تعجب کرده بود علت را از من پرسید و من که می‌دانستم او سبب آن را درک نخواهد کرد به او گفتم که به یاد خاطرات گذشته افتاده‌ام! اینجا بود که تصمیم گرفتم با اولین پرواز به کشورم برگردم… دوستم سعی کرد من را برای ادامهٔ سفرمان قانع کند اما من که زشتی آنچه را در حق خودش و دینش مرتکب می‌شد می‌دانستم پیشنهادش را به شدت رد کردم.

با پشیمانی به سرزمینم برگشتم در حالی که امیدوار بودم خداوند گناهانی را که مرتکب شده بودم مورد مغفرت قرار دهد. از زمانی که پاهایم به خاک کشورم رسید تصمیم گرفتم همهٔ روابطم را با آن دوست که اگر لطف خداوند نبود، نزدیک بود من را به وادی هلاکت بکشاند قطع کنم…

بیداری اسلامی معاصر: جنبش اخوان المسلمین در بلوچستان از طلوع تا غروب (تاریخ شفاهی بلوچستان) قسمت اول

استاد محمد صدیق دهواری، محقق و پژوهشگر اسلامگرای بلوچ

بیداری اسلامی معاصر: جنبش اخوان المسلمین در بلوچستان از طلوع تا غروب (تاریخ شفاهی بلوچستان) قسمت اول

✒️به قلم: استاد محمد صدیق دهواری

?جنبش اخوان المسلمین به‌عنوان بزرگ‌ترین جنبش اسلامی به فعالیت‌های اسلامی خویش همچنان مشغول هست. ترور بنیان‌گذار دعوت و جنبش «حسن البنا» و تحمل انواع شکنجه، تبعید و اعدام فرزندان جماعت اخوان که در این دعوت رشد و نمو یافته‌اند، در نزدیک به یک سده فعالیت، دعوت اخوان المسلمین را در گوشه و کنار جهان، آبدیده‌تر و تنومندتر نموده و این امر منشأ تحولات انکارناپذیری در جهان اسلام در عرصه‌های مختلف گردیده است.

?بیش از هشتاد سال فعالیت در گوشه و کنار دنیا و رهنمود و پرورش اسلامی هزاران نفر، برآمده از اخلاص و یکرنگی اعضای صادق این جماعت نسبت به آرمان‌های خویش است که ترک دیار کرده و جنبش اخوان المسلمین را در کشورهای مختلف پایه‌ریزی کرده‌اند.

 ♦️بر همین اساس این دعوت از آغازین روزها؛ از مرزهای جغرافیائی مصر فراتر رفت و رفته‌رفته در کردستان ایران از سال (۱۳۵۷) با تحول فکری ناصر سبحانی از تصوف به توحید وپژوهشگری قرآنی پایه‌ریزی گردید وبعد از جنگ تحمیلی عراق علیه ایران اعضای اخوان المسلمین عراق به کردستان ایران ورود پیدا کردند و سپس از سال (۱۳۶۴) در بلوچستان ایران نیز دعوتگران اخوان حضور پیدا کردند و با کسانی که از پیش با اندیشه و فکر اخوانی آشنایی داشتند، ارتباط برقرار کرده و جنبش اخوان المسلمین در بلوچستان فعالیت خود را آغازکرد و در مدت کوتاه فعالیت، منشأ تحولات فرهنگی گسترده‌ای در جنوب شرق ایران شدند، ولی دیری نپائید که با تغییر و تحولاتی دعوت اخوان المسلمین در بلوچستان متوقف شد.

?هدف از بیان تاریخ بیداری اسلامی در بلوچستان درک و شناخت درست از رخدادهایی است که انسان‌های هدفمند برای تحقق آرمان‌های خویش از جان و مال گذشتند و ترک دیار کردند تا بنیاد دعوتی ایمانی را در بلوچستان پایه‌ریزی نمایند و مردانه ایستادگی و پایداری کردند.

?بی‌گمان تاریخ جنبش اسلامی در بلوچستان روشنگر تلاش و کوشش روندگان راه صحیح اسلامی است. این در حالی است در بلوچستان نیز دانشمندان و افراد برجسته و بویژه دانش آموختگان دیوبند برای خرافه زدایی و ترویج آموزه‌های اسلامی کوشش کردند. ولی با این حال جامعه بلوچستان نیازمند آن بود که جنبش و تنظیم و تشکیلاتی سازمان‌یافته در آن ورود پیدا کند و درک صحیح از اسلام را در جامعه بلوچستان تحقق بخشد که این امر در قرن معاصر مرهون جنبش اخوان المسلمین بود و به‌خوبی این امر صورت گرفت.

 اعضای اولیه جماعت درک صحیحی از تنظیم و تشکیلات و کار و فعالیت اسلامی و حتی حزبی و تشکیلاتی داشتند، ازاین‌رو همه هستی خود را در این راه وقف کردند و به دنبال حقوق و مزایا و چارت اداری و سازمانی نبودند و اصولاً نیز چنین چارت اداری و مرامنامه و اساسنامه‌ای وجود نداشت و فعالیت‌ها در اسره‌های تربیتی (حلقه‌های تربیتی –کلاس‌های تربیتی) و فرهنگی و دروس متمرکزشده بود.

?افراد جماعت و کادر رهبری مشکل را تشخیص داده، راهکار را یافته، اقدام می‌کردند، ولی خود را ملزم به دریافت نتیجه نمی‌دانستند، بلکه کوشش خود را وظیفه‌ای دانسته، گرچه ثمره و تلاش و کوشش آنان در نسل‌های آتی تجلی یابد.

 ?نوشته حاضر یک پژوهش فشرده است که برای نخستین بار به تاریخ جنبش اخوان المسلمین در بلوچستان پرداخته و در آن تاریخ، مسیر؛ اهداف، چگونگی شکل‌گیری جماعت اخوان المسلمین در بلوچستان، ورود تفکر و اندیشه اخوانی، ورود نخستین اخوانیان؛ آغاز فعالیت‌ها، مراکز فعالیت، ادغام گروه مدعی نمایندگی اخوان با شاخه اصلی دعوت اخوان، فعالیت‌های پس از ادغام، شخصیت‌ها، علل رشد اولیه، توقف فعالیت‌های جماعت اخوان المسلمین، خاطرات دعوتگران نخستین، همچنین شرایط اجتماعی، مذهبی، بلوچستان در سال‌های پیدایش و حضور و فعالیت جماعت اخوان بیان می‌شود.

ادامه خواندن بیداری اسلامی معاصر: جنبش اخوان المسلمین در بلوچستان از طلوع تا غروب (تاریخ شفاهی بلوچستان) قسمت اول

زندگينامه ى امام بزرگ اهل حدیث و بنیانگذار اصول فقه، امام شافعي رحمه الله

زندگينامه ى  امام بزرگ اهل حدیث و بنیانگذار اصول فقه، امام شافعي رحمه الله

ارائه دهنده : عبدالرحمن نودشه ای

محمد فرزند ادريس فرزند عباس شافعي. در سال (۱۵۰) هـ در شهر غزه ديده به جهان گشود و وقتي دو سال از عمر ايشان مي گذشت خانواده اش به شهر مکه ي مکرمه نقل مکان نمودند.

• پدرش را در کودکي از دست داد، و مادرش عهده دار سرپرستي او شد.

• مادرش وقتي او را به دنيا آورد خوابي ديد: در خواب ديد که گويا سياره ي مشتري از بطن او خارج گشت و در مصر فرودآمد و پاره هايي از آن در هر شهري پراکنده گشت. خوابگزاران اين خواب را چنين تعبير نمودند که از شکم اين زن دانشمندي به دنيا مي آيد که علم و دانش وي ابتدا در مصر محدود شده و سپس در ديگر شهرها گسترش مي يابد.

— امام شافعي در جستجوي کسب علم و دانش:

• در نزد باديه نشينان و در طلب علم بزرگ شد و به فراگرفتن اصطلاحات و اشعار آنان، و حفظ قرآن و در همان کودکي پرداخت.

• خودش مي گويد: هيچ مال و ثروتي نداشتم، و در همان اوان جواني شروع به فراگرفتن دانش نمودم، به ديوان مي رفتم و از حضور در آنجا نهايت استفاده را برده و به نوشتن(احاديث) مي پرداختم.

• موطا را در سن ده سالگي حفظ کرد.

• درهمان کودکي تيراندازي را دوست مي داشت و از همسالانش پيشي مي جست. چنانکه از ده تير نه تا را به هدف مي زد.

• در سن بيست سالگي در طلب علم به مسافرت رفت.

• مي گويد: تمام لذت و خوشي من در علم و دانش است.

• مي گويد: من يتيم بودم و تحت سرپرستي مادرم و او هم پولي نداشت که به معلم بدهد و معلم به جاي آن به اين راضي مي شد که وقتي او نبود به امور بچه ها بپردازم و به او کمک کنم.

• مي گويد: من بر روي استخوان هاي کتف مي نوشتم.

• مي گويد: وقتي موطاء را حفظ نموده بودم نزد امام مالك رفته و گفتم: مي خواهم آن را بشنوم.

• شب را به سه بخش تقسيم کرده بود: يک سوم براي نوشتن، يک سوم براي نماز گزاردن و يک سوم ديگر براي خواب.

ادامه خواندن زندگينامه ى امام بزرگ اهل حدیث و بنیانگذار اصول فقه، امام شافعي رحمه الله

داستان مرتدین : مسیلمه كذاب و سجاح

داستان مرتدین : مسیلمه كذاب و سجاح

ارائه دهنده: عبدالباسط بازماندگان (مدرسه علم دینی شیخ ضیائی بندر عباس)

   مُسَیلَمه بن حَبیب، معروف به «مسیلمه كذاب» از جمله پیامبران دروغین بود كه در اواخر دوره زندگی پیامبر(ص) ادعای نبوت كرد.[۱] علاوه بر او طُلیحه در میان بنی­اسد،[۲] اسود عنْسی در یمن [۳]و سجّاح در میان بنی­تمیم [۴]  مدعی پیامبری شدند.

 سال نهم هجری به دلیل ورود هیات­های نمایندگی قبایل به مدینه با هدف اسلام آوردن، به «عام الوُفود»[۵] مشهور شده است. در همین زمان، مسیلمه به همراه هیات نمایندگی قبیله خویش (بنی حنیفه) به مدینه آمد.[۶]

   در این كه آیا مسیلمه در این زمان اسلام آورده یا نه ابهام است. یعقوبی می­نویسد: «مسیلمه اسلام آورده بود و در سال دهم مدعی پیامبری شد.»[۷] اما در برخی از منابع آمده است: «فرستادگان بنی حنیفه وقتی نزد رسول­خدا(ص) آمدند، مسیلمه را پیش بارهای خود گذاشتند، آنها وقتی مسلمان شدند به پیامبر عرض كردند: ما یكی از یاران خویش را پیش بارها و مركب­های خویش نهادیم تا مراقب آنان باشد. پیامبراكرم(ص) كه معمولا به این نمایندگان هدیه­ای می­داد، به كسی كه مسئول اعطاء هدایا بود دستور فرمود: تا هر چه به نمایندگان دادید به مسیلمه نیز بدهید. و فرمود: او(مسیلمه) بدتر از شما نیست. نمایندگان وقتی نزد مسیلمه رفتند، هدیه او را دادند و سخن رسول­خدا(ص) را به او گفتند.[۸] قبیله بنی حنیفه به یمامه باز گشتند و مسیلمه وقتی به آن جا رسید ادعای پیامبری كرد.»[۹]

   منابع می­نویسند: «مسیلمه وقتی به یمامه رسید به دورغ مدعی شد كه من در كار پیامبری با محمد شریكم و به همراهیان خویش می­گفت: «مگر وقتی نام مرا پیش محمد یاد كردید نگفت كه او بدتر از شما نیست؟ محمد این سخن را از این جهت گفت كه می­دانست من شریك پیامبری او هستم.»[۱۰] طبق نقلی پیامبر(ص) فرموده بود: «منزلت او (طلیحه) كمتر از شما نیست.»[۱۱] طلیحه با سوء استفاده از این سخن می­گفت: مثل این كه محمّد خودش می­داند كه فرمانروایی پس از او با من است.[۱۲] «رحّال بن عُنْفَوَه مردی از بنی حنیفه كه به مدینه آمده بود و اسلام آورده بود، وقتی به یمامه آمد شهادت داد كه پیامبراكرم(ص) مسیلمه را در كار پیامبری، شریك خود ساخته است.»[۱۳] بدون شك این شهادت دروغ در گرایش مردم به مسیلمه تاثیر زیادی داشت.[۱۴] مسیلمه به منظور جلب بنی حنیفه می­گفت: «چگونه قریش نسبت به خلافت و امامت از شما سزاوارترند؟ به خدا سوگند كه جمعیت آنان افزون­تر از شما نیست، چنان كه شجاع تر از شما هم نیستند. سرزمین و اموال شما هم از آنها زیادتر است.»[۱۵]

ادامه خواندن داستان مرتدین : مسیلمه كذاب و سجاح

کشتار مسلمین بوسنی جنایتی دیگر در کارنامه ی سکولاریستهای محلی و جهانی و عبرتی دیگر برای مسلمین

کشتار مسلمین بوسنی جنایتی دیگر در کارنامه ی سکولاریستهای محلی و جهانی و عبرتی دیگر برای مسلمین

به قلم: کیوان مریوانی

سکولاریستها در طول تاریخ جنایات متعدد و وحشتناکی را نسبت به مسلمین انجام داده اند که جنایات فرانسوی ها در الجزائر و جنایات انگلیسی ها در سلیمانیه عراق و جنایات آمریکا و ناتو در سومالی و لیبی و افغانستان و یمن و عراق و سوریه و جنایات سکولاریستهای میانمار و اندونزی و صدام حسین و آتاتورک و… تنها بخشی از جنایات این کفار سکولار جهانی و محلی در حق مسلمین بوده است.

کشتار مسلمین بوسنی هم یکی دیگر از جنایات کفار سکولار جهانی و سکولاریستهای منطقه ای با نظارت سازمان ملل سکولار است. کشتار سربرنیتسا یا نسل‌کشی سربرنیتسا بزرگترین کشتار در تاریخ اروپا پس از جنگ جهانی دوم است که توسط ارتش سکولار صرب بوسنی به فرماندهی رادوان کاراجیچ و راتکو ملادیچ علیه مسلمانان بوسنی و هرزگوین در ژولای ۱۹۹۵ میلادی رخ داد. این نسل کشی هدفدار و با برنامه‌ی پیشین صورت گرفت. تنها در این شهر بیش از ۸۰۰۰ مسلمان قتل عام شدند.

این جنایت با همکاری سازمان ملل سکولار انجام شد. به همین دلیل به گفته‌ی کوفی عنان، دبیرکل سابق سازمان ملل، فاجعه سربرنیتسا تا ابد لکه‌ی سیاهی در تاریخ سازمان ملل خواهد بود.

 در ۱۶ آوریل ۱۹۹۳ شورای امنیت سازمان ملل طی قطعنامه‌ای سربرنیتسا را منطقه‌ی امن و تحت حمایت نیروهای  حافظ صلح  سازمان ملل اعلام کرد. نیروهای حافظ صلح را یک گردان ۴۰۰ نفره از سربازان هلندی تشکیل می‌دادند. در پی آن سازمان ملل از مسلمین خواست که اسلحه های خود را تحویل آنها دهند و مسلمین هم فریب خورده و اسلحه‌ های خود را به نیروهای سازمان ملل تحویل دادند.

این آرزوی کفار است که مسلمین اسلحه های خود را کنار بگذارند تا بتوانند مسلمین را نابود کنند. الله تعالی می فرماید: وَدَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَوۡ تَغۡفُلُونَ عَنۡ أَسۡلِحَتِكُمۡ وَأَمۡتِعَتِكُمۡ فَيَمِيلُونَ عَلَيۡكُم مَّيۡلَةٗ وَٰحِدَةٗۚ (نساء/۱۰۲) كافران دوست دارند شما از سلاح ها و ساز و برگ جنگى خود غفلت ورزيد، تا يك باره به شما هجوم كنند.

در این زمان که مسلمین سلاحهای خود را تحویل سازمان ملل سکولار دادند نیروهای سکولار صرب با دستور مستقیم ستاد مشترک ارتش سکولار جمهوری صربستان (فرماندهان نظامی و سیاسی) و در برابر چشمان نیروهای سازمان ملل که هیچ تلاشی برای جلوگیری از کشتار غیرنظامیان نکردند، دست به کشتار و نسل کشی هدفدار علیه مسلمانان بوسنی زدند. در این فاجعه نیروهای سازمان ملل ۵۰۰۰  مسلمان را که به آنان پناه برده بودند را به نیروهای سکولارصرب تحویل دادند. همچنین موارد فراوانی از تجاوز به عنف پی در پی توسط نیروهای صرب علیه زنان و دختران مسلمان بوسنی گزارش شده است.

این است ثمره ی اعتماد به نهادهای سکولاریستی جهانی و کنار گذاشتن اسلحه و قدرت نظامی در برابر کفار سکولار جهانی و محلی. 

آیا مسلمین عبرت می گیرند؟

بیعت عقبه دوم یا بیعت بر جهاد

بیعت عقبه دوم یا بیعت بر جهاد

ارائه دهنده: سیروان مریوانی

بعد از انکه مومنین مدینه موفق شدند طی بیعت عقبه اول با افتخار و داوطلبانه وارد دایره ی اسلام شوند و رسول الله صلی الله علیه وسلم نیز مصعب بن عمیر را جهت اموزش قرآن به همراه آنها فرستاد، تبليغات سازنده و مؤثر مصعب بن عمير مبلغ جوان و برازنده رسول الله صلی الله علیه وسلم درمدينه و فعاليت تبليغى دوازده مسلمان نامبرده در ميان مردم مدينه و دو قبيله خود (اوس و خزرج) باعث‏شد كه روز به روز نام رسول خدا بيشتر بر سر زبانها بيفتد و افراد زيادترى شيفته و دلباخته رسول الله صلی الله علیه وسلم گردند.

چون موسم حج فرا رسيد، و طبق رسوم عرب، مردم خود را آماده رفتن به مكه نمودند، مصعب بن عمير نيز به مكه بازگشت. تا گزارش كار خود را به رسول الله صلی الله علیه وسلم بدهد و در مراسم حج هم شركت كند. حدود پانصد نفر مرد و زن مدينه خود را مهياى سفر مكه نمودند. هفتاد و پنج تن از مسلمانان هم در ميان آنها بودند كه دو نفر آنها زن بود.

اين عده هفتاد و پنج نفرى پنهانى و با كمال احتياط در دسته‏هاى چند نفرى به طورى كه مشركين متوجه گردهمائى آنها نشوند، آمدند و در «عقبه اولى‏» منتظر رسيدن رسول الله صلی الله علیه وسلم شدند. لحظه‏اى بعد رسول الله صلی الله علیه وسلم با عمويش عباس كه هنوز مسلمان نشده بود، ولى بعد از ابوطالب مى‏خواست برادر زاده‏اش را تنها نگذارد، وارد شدند.

نخست عباس در آن جمع كه با شور و شوق ديدار رسول الله صلی الله علیه وسلم همه گوش بودند تا بشنوند و مراسم بيعت انجام گيرد آغاز به سخن كرد و گفت: اى جماعت‏خزرج! مى‏دانيد كه محمد از ماست و ما او را از گزند قوم خود حفظ كرده‏ايم، و در ميان ما با عزت و بزرگواى به سر مى‏برد، ولى با اين وصف او مى‏خواهد در ميان شما مردم مدينه باشد. اگر مى‏بينيد مى‏توانيد به خوبى او را پذيرا شويد و از وى حمايت كنيد، او در اختيار شماست، و چنانچه مى‏دانيد نمى‏توانيد درست به عهد و پيمانى كه با وى مى‏بنديد عمل كنيد، و از او يارى نمائيد، از هم اكنون او را رها كنيد.

خزرجيان گفتند: اى عباس آنچه را گفتى شنيديم. يا رسول الله! هر پيمانى مى‏خواهى براى خودت و خدايت از ما بگير. رسول الله صلی الله علیه وسلم آياتى از قرآن مجيد تلاوت نمود، و آنها را دعوت كرد كه به خدا ايمان بياورند و به دين او «اسلام‏» بيشتر اهميت بدهند، سپس فرمود: با شما بيعت مى‏كنم و پيمان مى‏بندم كه در وطن خود ازمن مانند كسان خويش دفاع كنيد.

براء بن معرور كه بزرگ هيات بود دست رسول الله صلی الله علیه وسلم را به رسم بيعت به دست گرفت و گفت: آرى، به خدائى كه تو را به حق مبعوث كرده است از وجود مقدست مانند فرزندان خود يارى خواهيم كرد.

این بیعت به«بيعت جنگ و پيكار» نام گرفت، که طی آن مومنین متعهد می شوند با جان و مال خود از رهبریت و دارالاسلام  محافظت کنند.  

این بیعتی است که هر مومنی باید به دارالاسلام بدهد، و در برابر، مسئولین دارالاسلام نیز باید خود را متعهد به وفای به عهد بدانند.

بیعت عقبه اول یا بیعت زنان

بیعت عقبه اول یا بیعت زنان

ارائه دهنده: سیروان مریوانی

رسول الله صلی الله علیه وسلم هر سال در موسم حج كه قبائل به زبارت كعبه مى‏آمدند و در مكه و عرفات و منا اجتماع مى‏كردند به سراغ آنها مى‏رفت و دعوت خود را در ميان آنان آشكار مى‏ساخت، و از آنها مى‏خواست كه به دين حق و راه راست و پرستش خداى يگانه گرويده و از پرستيدن بت‏ها پيروى از اوهام و خرافات جاهلى دست بردارند.

در سال يازدهم بعثت‏شش يا هفت نفراز اهل مدينه خزرج در «عقبه اولى‏» واقع در «منا» هنگامى كه رسول الله صلی الله علیه وسلم با قبائل عرب سخن مى‏گفت پيغمبر را ملاقات كردند. رسول الله صلی الله علیه وسلم، اسلام را بر آنها عرضه داشت. آنها از يهود مدينه شنيده بودند كه پيغمبرى مبعوث شده است. به همين جهت هنگامى كه پيغمبر را رسول الله صلی الله علیه وسلم گفتند به خداى اين همان پيغمبر است.

افراد قبيله خزرج دعوت رسول الله صلی الله علیه وسلم را پذيرفتند و مسلمان شدند. سپس گفتند: يا رسول الله! پيوسته ميان ما آتش جنگ شعله‏ور است. اميدواريم كه خدا به واسطه شما اختلاف ما را برطرف سازد، و ما رابا هم پيوند دهد.

ما به مدينه برمى‏گرديم و اهل مدينه را دعوت به اسلام مى‏كنيم و آنچه از اين دين از زبان شما شنيديم به آنها نيز مى‏گوئيم، اگر همگى پذيرفتند ديگر مردى بزرگوارتر از شما نخواهد بود. سپس در حالى كه همگى اسلام آوره بودند به مدينه بازگشتند.

سال بعد دوازده تن در موسم حج به ملاقات پيغمبر شتافتند و در عقبه اولى در همان جاى سال گذشته مسلمان شدند و با پيغمبر به شرحى كه خواهيم گفت بيعت نمودند. اين عده با رسول الله صلی الله علیه وسلم بيعت كردند كه: به خدا شرك نورزند، دزدى نكنند، مرتكب زنا نشوند، فرزندان خود را نكشند، و به يكديگر بهتان و افترا نزنند، و در كارهاى نيك نافرمانى خدا نكنند.

رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: اگر بر اساس اين بيعت عمل كرديد پاداش شما بهشت است، و چنانچه آن را ناديده انگاشتيد كار شما بسته به اراده خدا است، اگر خواست‏شما را كيفر دهد و گرنه مى‏بخشد.

تواريخ اسلامى اين بيعت را «بيعة النساء» ناميده است،  چون در این بیعت سخنی بر جهاد و جنگ مسلحانه و دفاع با جان از رهبریت و اسلام و مومنین وجود نداشت.

مصعب بن عمير را كه جوانى ۱۹ ساله بود و قبلا از او در چند مورد ياد كرديم و از جمله بايد بگوئيم كه در محاصره شعب ابوطالب هم بنى هاشم شركت داشت، به عنوان نماينده خود و مبلغ اسلام همراه آنها اعزام داشت، و دستور داد كه قرآن بر اهل مدينه قرائت كند، و تعاليم اسلام را به آنها ياد دهد، و احكام دينى را آنها بياموزد.

مصعب را در مدينه «مقرى‏» يعنى خواننده قرآن مى‏ناميدند. مصعب در مدينه وارد خانه اسعد بن زراره از مردان شريف قبيله خزرج شد، و در آنجا اولين نماز جماعت را بر پا داشت، و مردم نيز به وى اقتدا كردند. زيرا افراد قبيله اوس و خزرج حاضر نبودند با يكديگر اقتدا كنند.[۱] اين بيعت را پيمان اول عقبه یا بیعت زنان مى‏نامند.


[۱] سيره ابن هشام – جلد ۲ ص ۲۹۲ و كامل ابن اثير – جلد ۲ ص ۶۶

یادی از شهداى بوسنی و هرزگوئین

یادی از شهداى بوسنی و هرزگوئین

به قلم: مولوی عبدالحکیم عثمانی [استاد دارالعلوم زاهدان]

در زمانی که جمهوری اسلامی ایران به صورت مستقیم سربازانی را برای دفاع اهل سنت بوسنی و هرزگوئین فرستاده بود تمام مسلمین با تمام گرایشهای مذهبی در کنار هم به دفاع از خواهر و برادران خود مشغول بودند و شهدائی چون «عبدالله کلاشک»، «رسول حیدری»، «سیدمحمدحسین نواب» و «بهنام نیکنام» و… را تقدیم جهاد فی سبیل الله و دفاع از مسلمین اهل سنت بوسنی کردند.

  ” ابوهمام شهرانی  هم جوانی بود از شهر “خمیس” که در جنوب سعودی زندگی می‌کرد و از دوران کودکی در حلقه‌های حفظ شرکت می‌جست. آرامش و متانت، تواضع و بردباری، نرمی و سادگی، صفا و نورانیت در چهره و وجودش نمایان بود.

بیست سال سن داشت که فجایع بوسنی تازه شروع شده بود. او همواره با درد و سوز، حسرت و تأسف، اخبار مسلمانان بوسنی را دنبال می‌کرد. روزی با یکی از دوستانش اوضاع بوسنی را تجزیه و تحلیل می‌کرد و در همان جلسه تصمیم گرفتند به هر قیمتی که شده است خود را به بوسنی برسانند. آنها برای رسیدن به “بوسنی” از طریق  “کرواسی” تلاش زیادی کردند و توانستند خود را به کرواسی برسانند؛ اما کرواتها مانع از رفتنشان به بوسنی شدند و آنها را برگرداندند.

آنها ناامید نشدند و باری دیگر شانسشان را آزمودند و عازم سفر شدند. بالاخره سال ۱۴۱۵ هـ.ق، اواخر ماه جمادی الثانی بود که توانستند خودشان را به بوسنی برسانند. آنها مستقیماًَ جهت فراگیری آموزشهای لازم به اردوگاه مجاهدین ملحق شدند و مدتی بعد عازم جبهه شدند. ابوهمام علاقۀ زیادی به شهادت داشت و دوست داشت حفظ قرآن مجید را نیز به پایان برساند. اغلب روزۀ نفلی داشت و شبها را درعبادت به سر می‌برد. سرانجام در تابستان ۱۴۱۵ هـ ق یکی از بزرگترین عملیاتها اتفاق افتاد. این عملیات که “فتح المبین” نام داشت، سبب پیروزی بزرگی گردید.

ادامه خواندن یادی از شهداى بوسنی و هرزگوئین