جهاد (در اسلام) در راه عقیده است و بس. تا از محاصره و قید و بندها محفوظ شود و از فتنهها و آشوبها در امان بماند. جهاد برای حمایت از برنامه و شریعتِ عقیده در زندگی، و برقرار ساختن و در اهتزاز نگاهداشتن پرچم عقیده در زمین است بگونهایکه پیکر آن کسانی را که بخواهند بدو تجاوز نمایند پیش از تاختن به لرزه اندازد، و هیبت جهاد اسلامی مایۀ وحشت دشمنان باشد.
همچنین مسلمانان بگونه ای آمادۀ جهاد و پیکار باشند که هر کس که بخواهد آئین اسلام را بپذیرد، باکی از نیروی دیگری در زمین که بتواند بدو بدی برساند یا مانع او گردد و یا وی را از این آئین برگرداند، نداشته باشد.
این همان جهاد يگانهای است که اسلام بـدان فرمان میدهد و پسندیدهاش میشمارد و در مقابل آن اجر و پاداش میدهد، و کسانی را که در آن کشته میشوند شهید میداند، و کسانی را که رنج و مشقّت آن را تحمّل میکنند، ولی و دوست میشمارد.(فی ظلال القرآن، سید قطب. بقره ۱۸۹ تا ۲۰۳ )
زمانی که مسلمین دارای جماعت و دارالاسلام خود در مدینه بودند یکی از اهل جماعت به نام عمرو بن عبسة رضی الله عنه میفرماید: شخصی پرسید یا رسول اللهﷺ اسلام چیست ؟
ایشانﷺ فرمودند: « اسلام آنست که قلب تو فرمانبردار الله تعالی باشد ومسلمانان از دست و زبان تو درامان باشند ؛
آن شخص پرسید: چه (بخشی از) اسلام افضل هست؟ ایشانﷺفرمودند: ایمان آوردن؛
باز پرسید: ایمان چیست؟ ایشانﷺفرمودند:ایمان آنست که به الله تعالی ، ملائکه، کتاب ها(ی آسمانی ) زنده شدن بعد از مرگ یقین کنی؛
باز او پرسید: چه ایمانی افضل هست؟ ایشانﷺفرمودند: هجرت؛
آن شخص دو مرتبه پرسید: هجرت یعنی چه؟ ایشان ﷺفرمودند: آنست که گناهان را ترک کنی؛
باز پرسید:کدام نوع هجرت بهتر هست؟ ایشانﷺفرموند:جهاد؛
آن شخص پرسید:جهاد یعنی چه؟ ایشان ﷺفرموند: جهاد آنست که هرگاه با کافران مواجه شدی با آنان بجنگی؛
او پرسید: چه نوع جهادی افضل هست؟ رسول اللهﷺفرمودند:بهترین جهاد آنست که پای اسبانتان قطع شود و خونتان ریخته شود.» (یعنی سواریتان نابود و خودتان نیز کشته شوید)[۱]
این حدیث شریف به همراه احادیث صحیح دیگری مثل: «سُئِل رسولُ اللهِ صلى الله عليه و سلم أيُّ الأعمالِ أفضلُ أو أيُّ الأعمالِ خيرٌ قال إيمانٌ باللهِ ورسولُه قيل ثمَّ أيُّ قال الجهادُ سِنامُ العملِ قيل ثمَّ أيُّ قال ثمَّ حجٌّ مبرورٌ»[۲] توسط فرقه ها و گروههای مسلح متفرق کنونی بلوچ به گونه ای به کار می روند که منظور احادیث نیست، مومنین باید دقت داشته باشند که :
اولاً جهاد زمانی بر مسلمین فرض شد که مسلمین به مدینه هجرت کرده بودند و مسلمین دارای دارالاسلام و جماعت خود بودند و مسلمین علاوه بر هجرت از گناهان باید اگر جزو معذروین «إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلَا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا»(نساء/۹۸) نبودند به دارالاسلام هجرت کنند و اهل جماعت شوند
جهاد تحت پرچم این دارالاسلام و جماعت صورت می گیرد نه تحت پرچم فرقه ها و گروههای متفرقی که رسول الله صل یالله علیه وسلم به ما دستور داده از تمام این فرقه ها دوری کنیم: فاعتزِلْ تِلْكَ الفِرَقَ كُلَّها.[۳]
پس قتال و جنگ مسلحانه ی این فرقه ها و گروههای مختلف مسلح بلوچی که در زیر سایه ی حکومت مرتد و سکولار پاکستان که دست نشانده ی مستقیم آمریکاست صورت می گیرد نه تنها جهاد فی سبیل الله نیست بلکه قتال الفتنه است که تنها باعث نابودی و تخریب و هدر رفتن سرمایه های انسانی و مادی مردم بلوچ می شود و در نهایت طی معامله ای توسط آمریکا و پاکستان خرج می شوند.
ثمره و سرانجام پشت بستن به کفار اشغالگر خارجی چون آمریکا و مرتدین سکولار داخلی چیزی غیر از این نبوده و نخواهد بود.
لطفا اجازه ندهیم دیگران ما را خرج اهداف ضد اسلامی خودشان کنند.
امروز سیزدهمین سالروز شهادت شیخ اسامه بن لان تقبل الله یادآور….
شیخ اسامه بن لادن به عنوان پرچمدار تفکرات اخوان المسلمین و سید قطب تقبله الله یکی از نمادهای اهل جهاد در پرهیز از جنگهای داخلی و تمرکز بر دشمن اصلی یعنی آمریکا و متحدین آمریکاست .
شیخ اسامه در تمام حیات جهادی خودش هرگز از این دو امر مهم غفلت نکرد و منحرف نشد.
علاوه بر این، شیخ اسامه بن لادن دارالاسلام ایران را به عنوان مهمترین خطوط پشت جبهه ی خود در جهاد با آمریکا و متحدین آمریکا می دانست، به همین دلیل با آنکه بر علیه تمام حکام حاکم بر سرزمینهای اسلامی فتوای جهاد داد نه تنها بر علیه دارالاسلام ایران فتوای جهاد نداد بلکه در زمان حمله آمریکا به افغانستان دستور داد فرزندان و ناموسش و سایر مجاهدین به ایران پناه بیاورند.
در این زمینه حمایت ملا محمد عمر از مهاحرین و بخصوص شیخ اسامه در برابر آمریکا و متحدینش باب طلایی تاریخ اسلام و ملا محمد عمر است. این ایستادگی و حمایت تنها بر مبنای احساسات نبود، بلکه گذشت زمان ثابت کرد که بر پایههای محکم شرعی استوار بود.
آیا مهاجرین کنونی موجود در افغانستان مثل شیخ اسامه از حمایت و پشتیبانی رهبران کنونی افغانستان هم برخوردار هستند؟
امروز شنبه هشتم ثور مصادف به ۳۲ مین سالروز سرنگونی رژیم کمونیستی در کشور است. فرقه های متفرق و مختلف مسلح جهادی در سال ۱۳۷۱ به یک دوره تاریخی ۱۴ ساله تحت حمایت جماهیر شوروی سابق که با کودتای خونین هفت ثور ۱۳۵۷ آغاز شده بود با سرنگونی حکومت داکتر نجیبالله رئیس جمهور پیشین افغانستان خاتمه دادند. این فرقه های متفرق پس از ورود به کابل و پیروزیشان صبغتالله مجددی را برای دو ماه به عنوان رئیس ادارهٔ موقت انتخاب کردند و پس از آن برهانالدین ربانی قدرت را به دست گرفت، اما ادامه حکومت ربانی با مخالفتهای داخلی برخی چهرههای این فرقه های متفرق به همراه شد و جنگ داخلی در افغانستان آغاز شد.
فرقه های متفرق پس از تصرف قدرت به زودی درگیر جنگهای تنظیمی شدند، جنگ بین گروههای جهادی برعلاوۀ ویرانی کابل و بخش اعظم از تأسیسات عامالمنفعه در افغانستان، منجر به کشته و زخمی شدن دهها هزار نفر شد و ادامه جنگها، میلیونها افغان را آواره کرد. تا اینکه، عمر سوم در قالب یک جماعت قیام کرد و به تمام این فرقه ها و مصیبتهای ناشی از فرقه بازی خاتمه داد
سه نوع جنگ با نام جهاد، جنگ گروههای مسلح بلوچ جهاد نیست، قتال الفتنه است
به قلم : براهندک بلوچ
رسول الله صلی الله علیه وسلم به معاذ فرمود: «ألا أُخْبِرُكَ بِرَأسِ الأَمْرِ، وَعَمُودِهِ، وَذِرْوَةِ سِنَامِهِ؟»: «آيا تو را از اساس دين و ستون و بالاترين بخش آن آگاه کنم؟» عرض کردم: بله، ای رسول خدا؛ فرمود: «رَأسُ الأمْر الإسْلامُ، وَعَمُودُهُ الصَّلاَةُ، وَذُرْوَةِ سِنَامِهِ الجِهادُ»: «اساس دين، اسلام (= شهادتين) است و ستونش نماز؛ و بالاترين بخشِ آن جهاد می باشد». سپس افزود: «ألا أُخْبِرُكَ بِمِلاكِ ذَلِكَ كُلِّهِ!»: «آيا تو را از پايه و زيرساختِ همه ی اين امور آگاه سازم؟» گفتم: بله، ای رسول خدا؛ رسول الله صلى الله عليه وسلم زبانش را گرفت و فرمود: «كُفَّ عَلَيْكَ هَذَا»: «مواظبِ اين باش»..[۱]
پس، جهاد قله ی رفیعی است که تنها مومنین پرهیزگاری به آن می رسند که از ایمان و اراده ی قویتری برخوردار باشند، و جهاد راهی است که مسلمین می توانند از جایگاه و عزت خود محافظت کنند و اجازه ندهند دشمنان به آنها صدمه بزنند.
اما چه جنگی جهاد است؟ جنگی که از کانال جماعت حاکم بر دارالاسلام باشد که حمایت و پشتیبانی الله را دارد: يَدَ اللَّهِ عَلَى الْجَمَاعَةِ.[۲] نه از طریق فرقه های مختلف و متفرق که همیشه پیام آور شکست و ذلیلی و سستی و بی ابهتی بوده اند و رسول الله صلی الله علیه وسلم دستور می دهد: «فَاعْتَزِلْ تِلْكَ الفِرَقَ كُلَّهَا»[۳]ازتمام گروه ها و فرقه ها دوری کن.
پس نوع دوم جنگ جنگی است که از طریق گروهها و فرقه های متفرق و مختلف انجام می شود و ما باید از چنین جنگی دوری کنیم که در ادبیات فقهی به آن می گویند«قتال الفتنه» یعنی جنگ فتنه. مثل جنگی که همین الان گروههای متفرق و مختلف بلوچ در حال انجام آن هستند.
نوع سوم جنگ، جنگ مرتدینی است که خود را مسلمان می نامند اما در ارتشهای سکولار و حکومتهای سکولار مرتد حضور پیدا می کنند و در راه اهداف این کفار سکولار کشته می شوند؛ آیا در ارتش پاکستان و ترکیه و اردن و مصر و تونس و بنگلادش و حتی در ارتش آمریکا و انگلیس و فرانسه و سایر کفار اصلی و یا در ارتش صهیونیستهای جنایتکار از این اشخاص ندیده یا نمی بینیم که حتی زمانی که کشته می شوند آنها را شهید می نامند و…؟
در همین جنگ غزه بود که یکی از همین مرتدین سکولار را دیدیم که نماز می خواند اما در ارتش صهیونیستهای سکولار و در جنگ با مسلمین در غزه به درک رفت، و در زمان و دنیایی قرار گرفته ایم که مجاهدان جان بر کف اسلام در آن تروریسم و ضد مسلمین خوانده میشوند اما سربازان دولتهای سکولار و مرتد امروزی، مدافع، مبارز و شهید نامیده میشوند!
ما تنها با جهاد جماعت مسلمین هستیم و کاری به جنگ گروههای متفرقی چون انصارالفرقان و جیش العدل و دهها گروه ریز و درشتی که خود را مجاهد می نامند و قتال الفتنه راه انداخته اند و کاری به جنگ سکولاریستها نداریم.
در برابر نیم سال کشتار مسلمین غزه توسط کفار سکولار صهیونیست و حامیان سکولار آنها چه می کنی؟
به قلم: ابو معاذ فلسطینی از غزه
مسلمانانِ غزه نیم سال را در زیر آتش شدیدترین جنگی گذراندند که خشک و تر را با هم سوزاند، جنگی که انسان و حیوان را هدف قرار داده و هیچ ساختمانی را رها نکرده مگر این که آن را به تپهای از سنگ و آوار تبدیل کرده است.
نیم سال است که ملتهای ملحد متحد (سازمان ملل) بر غزه هجوم آوردهاند و امت اسلامی در غل و زنجیر است و عاجز از نصرت و یاری غزه؛ و نیز طواغیتی که با آهن و آتش بر آن حکم میکنند امت را به زنجیر کشیدهاند تا یهود و نصاری از آنها (حکام) راضی شوند و در حقیقت نیز از آن ها راضی هستند.
نصف سال با ویرانی، آوارگی، قتل، خون و کشتار و گرسنگی … درد و رنج از هر جهت به ما روی آورده است و به هر سو که رو میکنیم با هول و وحشت محاصره می شویم، تا جایی که نزدیک است حیات طبیعی را فراموش کنیم! آری، حیات طبیعی به آرزویی دست نیافتنی تبدیل شده است.
دردناکترین صحنه، دیدنِ دردِ کودکانمان است، هر دردی که کودکی تحمل میکند خنجرهایی از آتش بر قلبهایمان میزند و سختی و معانات را برایمان چندین برابر تلختر میکند.
اما منظرهی دیگری که سختی وتلخی آن به صحنه کشتار کودکان نزدیک است، دیدن مسلمانان گرسنهای است که لقمههای آغشته با ذلتی را دنبال میکنند که از آسمان فرود میآید.
یا الله! اهل غزه اهل عزت و بزرگی و وقار هستند، و ممکن نیست به این حال از ذلت در برابر جهانیان برسند مگر به سبب سختی و گرسنگی ای که کوهها از تحمل آن عاجز هستند، و نزدیک است که سوگند بخورم که هر مردی که دنبال این کمکهای ملعون میدود، محال بود که آن را انجام میداد حتی اگر از گرسنگی میمرد، اما آن را بخاطر کودکان و عیالش انجام میدهد.
ای مسلمانانِ صابر و ایستاده مقابل دشمن و امیدوار به پاداش الهی در غزه: مبارکتان باد بزرگیِ اجرهایی که کارنامهی اعمالتان را پر کرده است، هر مسلمانی از شما باید سر خود را بالا بگیرد که ذلت برای شما نیست و خواری نصیب شما نیست، و اگر تقدیر شما نابودی دنیا و پیروزی در آخرت باشد پس دنیا را به سوی اهل دنیا پرت کنید.
به زندگانی راضی نمیشویم مگر با عزت و کرامت و یا آن را ترک میکنیم و به شهداء ملحق می شویم.
ما را از نصرت و یاریات محروم کردند و تلخی خذلان و تنهایی را به ما چشاندند، و دفاع از مکان اسراء (مسجد الاقصی) پیامبر صلی الله علیه وسلم به تنهایی برایمان سخت شده است در حالی که امت پیامبرمان بیشتر از یک چهارم کره زمین هستند.
به درد میآییم وقتی ملت های کفر از عرب و عجم بر ضدمان جمع شدهاند و امت اسلامی از دور ما را با گریه و زاری مشاهده میکند.
آری حاکمان طاغوت و ستمگر از ما دورتان گرداندند اما اگر قلبها به دوستی دنیا و کراهت از مرگ دچار نبود این اراذل بر امت مسلط نمیشدند تا با آهن و آتش بر آن حکمرانی کنند و امت را از همدردی با عضوی گرانقدر از پیکر آن منع کنند؛ غزه نگین امت و مایه عزت آن است.
ای مسلمانان در هر جایی که هستید: اگر راههای رسیدن به ما برای نصرتمان به رویتان بسته شده است بدانید که یاری ما فقط با قتال نیست، هنوز فرصت آن وجود دارد که به خیابان ها و میدانها بریزید، و در مقابل سفارت صلیبیان تظاهرات کنید، و این کار را نمی توانید انجام دهید مگر این که علما و بزرگانِ گروهها و جریانهای اسلامی را مجبور به این کار کنید، آن ها هستند که در قلبهایشان به وهن مبتلا شده و همچون سرطان در آن رسوخ کرده اند، آنها را مجبور به تحرک کنید یا این که تغییرشان دهید، و اگر از این کار ناتوان ماندید پس به کمک کردن برادرانتان در غزه حریص باشید، با مال آنها را کمک کنید در حالی که احساس شرمساری می کنید، پس مرا معذور بدارد کسی که این جملهها را می خواند، چرا که تمام تلاشم را کردهام که از کلام شدید دوری کنم، اهل غزه اگر کمک مالی برادران مسلمانشان به آنها برسد این کمترین واجب و پایین درجات ایمان است، آن ها را در برابر ابلیس های انسان نما و ملتهای پست تنها نگذارید، اگر مسلمانی تمام اموالش را به اهل غزه کمک کند هیچ جای منتگذاری ندارد بلکه اهل غزه حق دارند که بر او منت بگذارند که کمکش را قبول کردهاند و از تقصیرش گذشتهاند، و حاشا که چنین کاری کنند و منت بگذارند.
این نبردی است که خدا به قلبهایمان نگاه میاندازد، وای بر کسی که قلبش مُرده و به صحنهی کشتارمان عادت کرده و به لذتهای زندگی و مشغولیتهای دنیویاش برگشته است؛ در حالی که کودکان غزه همچنان بر اثر گرسنگی میمیرند و رودهایشان به هم گره میخورد و یا این که در زیر بمباران کشته شده و میسوزند و جسدهایشان در برابر جهانیان تکه تکه می شود.
و حمد و سپاس برای پرودرگار جهانیان در هر حال و احوالی …
از پروردگارمان راضی هستیم و از او می خواهیم از ما راضی گردد …
پس از آنکه رسول الله، دعوت به توحید و یکتا پرستی را اعلان کرد؛ مشركين کارشکنی و اذیت و آزار رسول الله و مسلمانان را آغاز کردند؛ آزار و اذیت ها آنقدر شدت گرفت که رسول الله وادار به هجرت از مکه به سوی مدینه شد.
رسول الله و مسلمانان، در حالی از مکه مهاجرت می کردند که نه مالی به همراه داشتند و نه خانه و اموالشان را در مکه به فروش رسانده بودند؛ بعدها مشرکین، اجازه انتقال اموال مهاجرین به مدینه را نداده و آنها را تصاحب کردند.
در زمانی که مسلمانان در مدینه استقرار یافته بودند، پیامبر از حرکت قافله تجاری مکه (به رهبری ابوسفیان) از مبدا شام به سوی مکه باخبر شدند. مسلمانان تصمیم گرفتند قافله مشرکین مکه را تصاحب کنند؛ با همین نیت از شهر مدینه با خارج شدند؛ ابوسفیان از حرکت مسلمانان با خبر شد؛ مسیر قافله را تغییر داد و پیکی به سوی مکه فرستاد؛ مشرکین مکه سپاهی را تجهیز کردند و برای قتال با مسلمانان فرستادند.
سپاه اسلام و شرک در محلی ما بین مکه و مدینه در کنار چاهی که بدر نامیده می شد با هم روبرو شدند. از همین رو این جنگ به جنگ بدر شهرت یافت.
این جنگ در روزه ۱۷ رمضان الکریم سال دوم هجری رخ داد؛ فرمانده لشگر اسلام، رسول الله بود و فرمانده لشگر شرک، ابوجهل بود. تعداد سپاهیان اسلام، ۳۱۶ نفر بود؛ ۳۱۴ نفرشان پیاده و دو نفرشان دارای مرکب بودند؛ در حالیکه لشکر شرک و مشرکین ۱۰۰۰ نفر بود و بیش از ۱۰۰ مرکب (اسب و شتر) داشتند. خداوند در این جنگ، مسلمانان را با ۱۰۰۰ ملک از ملائکه یاری کرد، مسلمانان با تعداد کم و امکانات بسیار محدودی که داشتند بر لشکر مجهز و بسیار زیاد مشرکین غلبه کردند. ۷۰ مشرک کشته شدند، ۷۰ مشرک به اسارت گرفته شدند. اغلب این ۷۰ اسیر، از برگان و صنادید مشرکین بودند: ابوجهل، شیبة بن ربیعة، حارث بن عامر بن نوفل از جمله مشرکینی بودند که به دست مسلمانان اسیر شدند، از مسلمانان فقط ۱۴ نفر به شهادت رسید، ۶ نفر از شهداء؛ از مهاجرین بودند و ۸ نفر از شهداء از انصار بودند.
خداوند متعال در قرآن کریم درباره غزوه بدر فرموده است: ﴿وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرَىٰ لَكُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُم بِهِ ۗ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ﴾ و خداوند (یاری با فرشتگان) را جز مژده ای برای (پیروزی) شما قرار نداد، تا (بدین وسیله) دلهای شما بدان آرامش گیرد، و گرنه نصرو پیروزی جز از جانب خداوند توانمند حکیم نیست.
جنگ که خاتمه یافت، اجساد مشرکین را در چاه بدر انداختند، پیامبر صلی الله علیه وسلم بر چاه بدر ایستاد؛ مشرکین را با اسم هایشان صدا زد ای فلان پسر فلان و ای فلان پسر فلان!!! و فرمود: «هَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا» آیا حقاینت و درستی وعده الله تعالی را فهمیدید؟ عمر رضی الله عنه به او گفت: ای رسول الله با چه کسی صحبت می کنی در حالی که اینها اجسادشان پوسیده شده است؟ پس فرمود: «وَالَّذِي بعثنى بِالْحَقِّ مَا أَنْتُم بأسمع لما أَقُول مِنْهُم وَلَكنهُمْ لَا يَسْتَطِيعُونَ جَوَابا»؛ «سوگند به کسی که مرا به حق مبعوث کرده است شماها نسبت به آنچه می گویم از آنان شنواتر نیستید؛ منتها نمی توانند که جواب دهند» [صحیح مسلم (۲۸۷۳)]
داستان زندگی پرافتخار و آموزنده ی یک مجاهد شهید و همسر مجاهده اش
به قلم: همسر شهید
«بسم الله الرحمن الرحیم»
پیش نویس:
خوانندگان عزیز! این داستان غم انگیز را درحالی در دل دفتر مینویسم و ثبت میکنم که بغض سنگینی گلونم را گرفته و اشکهای سوزناک همچون باران از چشمانم میبارد. از آنجایی که سرگذشت زندگی من توأم با خاطرات شیرین، مهربانیها و محبتهای عزیزترین زندگیام است، نوشتن آن خیلی برایم سخت و دردآور است؛ چون آن خاطرات را در حالی مینویسم که عزیزترینم دیگر با من نیست، حرفوسخنش نیست، خندهها و نگاههای پر از لطف و مهربانیاش نیست. اما با اینهمه سختی، مینویسم تا بتوانم احساس خود را به دیگران هدیه کنم که یک زن مسلمان باید بهخاطر اعلای کلمةالله و شکستن شوکت کفر و ظلم، عزیزترینهای زندگیاش را در راه جهاد و مبارزه فدا کند. من بعنوان یک زن مسلمان، شوهرم را فدای اسلام، عزت و شرف مسلمانان کردم و خودم آرزو دارم سلاح را بر شانه کرده و دوشادوش مجاهدین تا پای جان در مقابل ظلم کفار و ظالمین بجنگم و شهید شوم.
*چگونگی ازدواج من و همسر شهیدم*
بنده در یک خانه مسلمان و متدین متولد شده و با فرهنگ و اندیشهی اسلامی تربیت و بزرگ شدهام. از آنجا که به درسوتحصیل علوم دینی علاقهی ویژهای داشتم، نمی خواستم زود ازدواج کنم و با موضوعات خانوادگی درگیر شوم؛ اما قضای خداوند بر آن رفته بود که رشتهی زندگیام با یک شخص مؤمن و مسلمان، شخصیت با عقیده و یک فرشته زمینی بافت بخورد و قبل از تکمیل تحصیل با وی ازدواج کنم.
داستان از اینجا شروع میشود که شوهر شهیدم، قبل از خواستگاری در مورد من پرسوجوهایی کرد و علاقهمند شد که با من ازدواج کند. وقتی خانه ما را پیدا نموده و از من خاستگاری کرد، چون مورد علاقه و پسند بنده واقع شد نخواستم این هدیه نایاب خداوند را از دست بدهم، جواب مثبت دادم و همدیگر را بهخاطر دین و عقیده انتخاب کردیم. طبق قضای خدا این موج در زندگیم رقم خورد و خدا من را قبول کرده و راضی به این ازدواج شدم و عقد ماهم بسته شد.
چون اساس این ازدواج از هر دو طرف بهخاطر دین و دیانت گذاشته شده بود، خداوند متعال چنان عشق و علاقهای نسبت به هم دیگر نصیبمان کرد که اصلا در طول زندگی احساس نکرده بودم. هر روزی که میگذشت درخت محبت ما بیشتر گل میشگفد و ریشهاش در قلبمان محکم و مستحکمتر میشد. بعد از عقد نکاح با اولین دیدار چنان شیفته و مشتاق یکدیگر شدیم که چشمان ما دیده نمیتوانست. وقتی برای اولین بار همدیگر را دیدیم، شوهرم رو به من کرد و گفت: (فلانی من شمارو بر اساس دینداری انتخاب کردم اما شما از هر لحاظ از حدی که من انتظار دارم بهتر هستید).
از آن بهبعد دوست داشتیم همیشه در کنار هم باشیم؛ اما چون شوهر شهیدم هنوز تحصیلاتش را به پایهی اکمال نرسانده بود، باید برای ادامهی تحصیلش از من جدا شده و به مدرسه میرفت که این خیلی برایم سخت بود؛ چون یک لحظه طاقت دوری همدیگر را نداشتیم. وقتی از هم جدا میشدیم دنیا سرم تاریک شده و فکر میکردم در دنیا دیگر کسی را ندارم. از زمان رفتن تا روز برگشت از مدرسه چشمانم خیره به دروازه هرلحظه چشم انتظارش بودم که یارم برسد. شب و روز برایم سال و ماه شده بود؛ چون محبت و آرامشی را با او احساس کردم که یافتنش در دنیا برایم ناممکن بود.
حمزه هشام عامر مجاهد شیکپوش و قهرمان غزهای در چند سطر
ارائه: ابومحمود کندزی
تقریبا ۱۵۰ روز است که مسلمانان غزه در خاکوخون میغلطند، سازمان ملل و دیگر سازمانهای سکولاریستی حقوق بشر را خواب برده و گویا کور شدهاند و جنایات اسراییل سکولار را نمیبینند.
حاکمان دست نشانده عرب بجای کمک به مسلمانان، دست یاری به سوی اسراییل دراز کردهاند و با آنان همکاری میکنند.
در این میان، اما جوانان شجاع غزه و فداییان سربهکف از مجاهدین آنجا، افسانهها را تحقق بخشیدهاند و ۱۵۰ روز است که در پیکار رودررو با دشمن خونخوار، صدها تن از سربازان آنان را از پای درآوردهاند، خود طعم عزت را چشیدند و به سربازان اسراییلی که در خویشان ترس از مرگ است، طعم ذلت و مرگ را چشاندند.
در همین چند روز، آن مجاهد شیکپوشی که با لباس شیک و رسمی، تانکهای اسراییلی را از فاصلهای بسیار نزدیک هدف میگرفت، به شهادت رسید.
حمزه هشام عامر، یکی از آن عده مجاهدین دلاوری بود که در کوچه پس کوچههای غزه راکت به دست، تانکهای دشمن را هدف قرار میداد و آنها را طعمهٔ آتش میکرد و با استایل جذاب خود توجه مسلمانان جهان را به خود جلب کرد و با لباس شیک و مجلسیاش خواست به جهانیان نشان دهد که مجاهدین غزه، دشمن را در چنان باتلاقی انداختند که هدفقراردادن تانکهایشان برای مجاهدین مثل آب خوردن است. گویا شبیه کسی که در مجلسی نشسته و مشغول نوشیدن چای هست، برای چند دقیقه تانکی را هدف قرار بدهد و برگردد و مشغول چای خوردن باشد.
در جنگ غزه درسها و عبرتهای عظیمی برای صاحبان خِرد است. همانگونه که ابوعبیده حفظه الله؛ سخنگوی حماس در سخنان اخیرش گفت، حق فقط با قوت پسگرفته میشود.